گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فارسنامه ناصري
جلد اول
.[وقايع فارس در روزگار عليمراد خان]




و چون صادق خان را چهار نفر پسر بود: تقي خان و علي نقي خان و حسن خان را از زن قير كارزيني داشت و جعفر خان كه ارشد اولاد اوست از مادر علي مراد خان كه خواهر «4» زكي خان زند است، بود و نظر محبت صادق خان به جانب آن سه نفر پسر انداخته، جعفر خان هميشه از پدر در كناره بود و علي مراد خان چون خبر حركت او را از بهبهان شنيد، جمعي را براي استمالت او روانه داشت و او را فريب داده، با سپاه كوه‌گيلويه از پدر خود مخالفت كرده، به اردوي برادر مادري خود پيوست و رفته رفته تمامي اهالي فارس كمر اطاعت علي مراد خان را بستند جز بيچاره مردم شيراز كه از بيرون و اندرون شهر گرفتار قتل و كوري و دست و پا بريدن بودند، از يك طرف از صبح تا عصر مشغول جنگ و از يك طرف آه و ناله مظلومان ايلات را شنيدن.
عجب قيامتي برپا بود!!
و در اين ميانه چون خبر استيلاي نواب آقا محمد خان بر تمامت استرآباد و مازندران به عرض نواب علي مراد خان رسيد، اميرگونه خان افشار طارمي را سردار لشكري نموده، براي تسخير
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشا، ص 239: كشن از حومه شيراز است. ر ك: فارسنامه ناصري، جلد دوم.
(2). روزنامه كلانتر، ص 77.
(3). روزنامه كلانتر، ص 78.
(4). در متن: (خاهر).
ص: 625
مازندران روانه داشت و چون راه را نزديك نمود، اهالي لاريجان خدمت او را غنيمت شمرده، او را به محال خود درآوردند و نواب آقا محمد خان از بلده بارفروش با سپاه قاجار و مازندران به استقبال او آمده، در سبزه‌ميدان مصاف داده، اميرگونه خان شكست يافته، به جانب طهران فرار نمود «1» و نواب آقا محمد خان بعد از اين فتح، نواحي سمنان و دامغان و شاهرود و بسطام را ضميمه استرآباد و مازندران فرمود. و چون زمان محاصره شيراز به شش ماه رسيد «2»، مردم شهر درهاي خانه‌هاي خود را به جاي هيزم سوزانيدند و اهالي اردوي علي مراد خان درختهاي باغستا [نها] را تمام نمودند و چون زمان محاصره به نه ماه رسيد معادل شش هفت هزار نفر از لشكر داخلي شيراز و سپاه خارجي به قتل رسيده بودند و بيش از اينها از طرفين به فرمان نواب صادق خان و نواب علي مراد خان از حليه چشم و گوش و بيني و دست و پا، عاري گشتند و آذوقه در شيراز به درجه قحط و غلا رسيد و قيمت غله از قرار يك من تبريزي به دو هزار و پانصد دينار «3»، داد و ستد نمودند و فرقي در ميانه اجناس نمي‌گذاشتند، تمامت حبوبات به يك نرخ بود و يك فرد گاو به پانزده تومان رسيد و زمان محاصره به سال كشيد تا آنكه جماعت باجلان و فيلي «4» كه مستحفظ دروازه باغ شاه بودند با اكبر خان كه در سنگر نزديك آنها توقف داشت موافقت نموده،
صبح يكشنبه هيجدهم ماه ربيع اول سال 1196 سنه اودئيل، اكبر خان را به آواز بلند، طلب داشته، دروازه باغ شاه را به تصرف او دادند و اكبر خان جمعي را كشته وارد شهر گرديد و علي نقي خان با جماعتي سر راه را بر اكبر خان گرفتند و نزديك شد كه او را شكست دهند كه خبر آوردند فوجي ديگر دروازه شاه داعي الي اللّه را گرفتند و علي نقي خان فرار كرده، در ارگ خدمت صادق خان رفت و اكبر خان تمامي شهر را تصرف كرده، بيشتر محلات را غارت نمود و صادق خان در ارگ متحصن گشت و بعد از دو روز از در مصالحه درآمده، ارگ را به تصرف اكبر خان داد و روز ديگر، اكبر خان، به فرمان علي مراد خان، صادق خان و تقي خان و علي نقي خان را اولا از حليه بصر عاري نمود و بعد از دو سه ساعتي، هر سه نفر را به قتل رسانيد «5» و حسن خان پسر كوچك صادق خان در ايام محاصره، وفات يافته بود و علي مراد خان روز بيست و دويم همين ماه «6»، به استقلال تمام وارد شيراز گرديد و در عمارات ديواني كريم خاني منزل نمود و مدت يك ماه به مدارائي گذرانيد و ايالت فارس را نامزد حقير «7» نمود و مبلغ شش هزار تومان پيشكش دادم پس با فساد مفسدين كه خبر از تلون مزاج علي مراد خان
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشا، ص 247.
(2). روزنامه كلانتر، ص 79.
(3). در عهد كريم خان بنا به نقل رستم التواريخ (ص 311 تا 317)، گندم يك من به وزن شاه، پنجاه دينار بود و گاو آبكش خوب يك راس يك تومان و گوسفند نر فربه يك راس پانصد دينار.
(4). ر ك: گيتي‌گشا، ص 242.
(5). ر ك: گيتي‌گشا، ص 243، روزنامه كلانتر، ص 81، روضة الصفا، ج 9، ص 161.
(6). روزنامه كلانتر، ص 79.
(7). منظور ميرزا كلانتر است و عبارت منقول از روزنامه كلانتر، ص 79.
ص: 626
داشتند، رأي او را زدند و مبلغ چهل هزار و پانصد تومان «1» مردمان شيرازي الاصل را جريمه فرمود و پانصد نفر محصل بر آنها گماشته به ضرب و شتم و زجر، بلكه قتل مطالبه مي‌نمود و در همين بين علي مراد خان براي دلجوئي، جعفر خان پسر صادق خان كه برادر مادري او بود و به توسط مادر خود احترامي داشت، ساحت خود را از قتل صادق خان و تقي خان و علي نقي خان بري ساخته، تقصير را بر اكبر خان انداخته، اولا او را كور و ثانيا روانه گورش نمود «2»، پس حكم فرمود كه حقير و برادر مكرم ميرزا جاني و فرزند مقامي حاجي ابراهيم و جماعتي ديگر از اعيان شيراز، با كوچ و عيال در دو سه ساعت از شهر كوچيده، روانه اصفهان شويم «3» و شصت نفر محصل مافي و نانكلي در بنده‌خانه، حاضر شده، تشدد در حركت داشتند، به تاريخ دويم جمادي اول همين سال [1196]: با اهل و عيال روانه اصفهان شديم و بعد از حركت، سلوكي با فقراي شيرازي نمودند كه احياي مراسم چنگيزي را به عمل آوردند و صد هزار تومان از مردم گرفتند و ابو الفتح خان و محمد علي خان و ابراهيم خان پسران مرحوم وكيل كه در ارگ محبوس صادق خان بودند و در دو روزه كه صادق خان در ارگ محصور اكبر خان گشت، هر سه نفر را كور نموده بود، علي مراد خان هر سه نفر را به صيد مراد خان «4» پسر خدامراد خان عم حقيقي خود كه ثاني عباس دوس «5» بود سپرده و ايالت مملكت فارس را به او تفويض داشته او را به خطاب فرزندي سرافراز نمود و اهل فارس عموما و مردم شيراز خصوصا از سوء سلوك صيد مراد خان متفرق بلاد شدند و علي مراد خان اثاثه سلطنت را از شيراز برداشته، به اصفهان آمده «6»، در همين سال [1196]: بر تخت سلطنت نشست و خطبه و سكه را به نام خود قرار داد و «السلطان علي مراد» را سرسكه نمودند و نواب علي مراد خان روز ورود او از شيراز به اصفهان، از حقير «7» عذرخواهي كرده، وعده تدارك ناملايمات را فرموده، در هر باب وفا مي‌نمود و روزبروز بر محبت مي‌افزود و تمامي املاك مرا، دو ساله از ماليات و عوارض معاف و مرفوع القلم فرمود و از انعامات و احسانهاي پي‌درپي هر روزه، وحشت غربت و كوچيدن با عيال از شيراز به اصفهان از يادم رفت. اميدوارم براي اخلاصي كه به حضرت امير المؤمنين داشت، آمرزيده گردد.
و روز ورود به اصفهان ده هزار تومان نقد و قنديل طلاي مرصع «8» و فرشهاي ممتاز و
______________________________
(1). در روزنامه كلانتر، ص 79: (او را متغير ساخته ترجمان و ابواب شيرازي الاصل به مبلغ چهل هزار تومان و پانصد نفر محصلان شديد و ضرب و شتم رسيد ...).
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 243.
(3). اين عبارات در متن چاپي روزنامه كلانتر نيست و فقط در ص 80، آمده است كه: (فقير و جمعي ديگر را با كوچ در عرض دو ساعت از شهر مامور به كوچيدن فرمودند ... و آنچه توانستيم از منسوبان را بياوريم، آورديم).
(4). روزنامه كلانتر، ص 81.
(5). عباس دوس يا عباس دبس گداي معروفي است كه به لطائف حيل گدائي شهرت يافته، مولوي گويد:
شكرت چو آرزو شد ز لب شكرفروشش‌چو عباس دوس زوتر ز شكرفروش گد كن (فرهنگ معين)
(6). ر ك: گيتي‌گشا، ص 244.
(7). مقصود ميرزا محمد كلانتر است. منقول از ص 81 روزنامه كلانتر.
(8). در روزنامه كلانتر، ص 82: (قنديل مرصع ميناي طلا).
ص: 627
چهل‌چراغ بلور كه از پيش تدارك نموده بود، روانه نجف اشرف و عتبات عاليات فرمود و هرگاه نام نامي حضرت امير مؤمنان را مي‌شنيد اشكش جاري مي‌شد، «1»
پرده از روي لطف خود برداركاشقيا را اميد مغفرتست و نواب علي مراد خان ليلا و نهارا، سرا و جهارا مانند غنچه و لاله، بي‌صراحي و پياله نبود و او را مانند سبوي باده به دوش كشيده، به بارعام و ايوان سلام مي‌رسانيدند، بساط شرابش اگر در اول حمل پهن مي‌گشت، تا آخر حوت برپا بود.
و در آن سال [1196]: نواب آقا محمد خان قاجار از مازندران به دار المؤمنين استرآباد كه موطن اصلي و جاي ايالت و شهرياري آبا و اجداد كرامش بود، تشريف بردند [و] با برادران و بني اعمام و امراي قاجار تجديد عهد و ميثاق فرموده، عود به مازندران نمود. «2»
و هم در اين سال [1196]: نواب معزي اليه به عزم تسخير رشت و گيلان، با لشكري انبوه از مازندران نهضت فرمود و چون هدايت اللّه خان رشتي، والي گيلان، خود را مرد ميدان خديو زمان نديد، اموال و خزائن را گذاشته، عيال را برداشته، بر كشتي نشسته، به جانب شيروان «3»، روانه گرديد و خديو بي‌همال، وارد شهر رشت گشته، بر اريكه شهرياري، متمكن شده، تمامي نقد و جنس والي گيلان را كه از شماره بيرون بود، در تصرف آورد و سران سپاه و ملازمان درگاه را از زر و ديبا بي‌نياز فرمود و سپاه ظفر پناه را به سرداري جعفر قلي خان برادر خود براي تسخير خمسه و تدمير رمضان خان زند «4» كه در بعضي تواريخ رضا خان زند نگاشته‌اند و از جانب نواب علي مراد خان زند در ساوجبلاغ ري با سپاه الوار توقف داشت مأمور فرمود و سردار قاجار بعد از ملاقات با رمضان خان، سپاه الوار را شكسته، سرهاي كشته‌ها و اسيران را روانه اردوي پادشاه قاجار نمود «5» و خود براي تسخير قزوين و تدمير مولاويردي خان ذو القدر «6» والي آن نواحي نهضت فرموده، در اندك كر و فري شهر را تسخير و مولاويردي خان را اسير نمود و موكب والا از گيلان وارد فضاي سلطانيه گرديد و بلده زنجان [را]، نيز ضميمه ممالك قزوين و گيلان و مازندران فرمود و چون اواخر فصل خريف و نزديك زمستان بود، موكب فيروزي كوكب نواب والا از سلطانيه نهضت فرموده، نزول اجلال را به مازندران نمود [و] دختر نيك‌اختر جعفر خان پسر قادر خان عرب عامري بسطامي كه از امراي نامدار بود در عقد ازدواج نواب اميرزاده فتح علي خان مشهور به بابا خان برادرزاده آزاده خود كه يازده سال از سن شريفش گذشته بود، درآورد و مجلس عيش و سور چنانكه سزاوار پادشاهان است برپا نمود. «7»
و هم در اين سال [1196]: صبيه مرضيه فتح علي خان قاجار دوالو «8» را براي نواب
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 82.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 167، روضة الصفا، اين وقايع را مربوط به سال 1197 مي‌داند، ج 9، ص 174.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 170، در ضمن وقايع سال 1197 ببعد- شيروان ناحيه‌اي است در شمال شرقي باكو.
(4). ر ك: روضة الصفا، ص 170 و 171.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 171.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 172.
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 44.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 174، در ضمن وقايع سال 1197.
ص: 628
اميرزاده معزي اليه نيز عقد مزاوجت بستند و با عزتي تمام در هودج زرين نشانيده، از بلده دامغان به شهر ساري مازندران آورده مدت دو هفته مشغول سور و سرور شدند.
و عيد نوروز سنه بارس‌ئيل سال 1197 «1» در روز پنجم ربيع دويم اتفاق افتاد و موكب والاي نواب آقا محمد خان به عزم تسخير خطه ري و تدمير غفور خان طهراني «2»، والي آن سامان، از مازندران نهضت فرمود و شهر طهران را محاصره نمود و مدت محاصره به درازا كشيد و هواي شهر فاسد گشته، مرض وبا «3» از شهر به اردوي قاجار سرايت نمود و نواب آقا محمد خان به ترك محاصره فرمان داد و به جانب علي بلاغ دامغان يعني چشمه علي نهضت فرمود، پس به جانب مازندران رفته، زمستان را به پايان رسانيد و چون نواب علي مراد خان بر اريكه سلطنت تمامت ايران، جز مازندران و خراسان و آذربايجان قرار گرفت و منازعي را باقي نگذاشت به فكر تسخير استرآباد و مازندران افتاد.
و چون عيد نوروز سنه توشقان‌ئيل سال 1198 «4» [را] در اصفهان گذرانيد، سپاهي انبوه كه شماره سواره آنها از دوازده هزار نفر مي‌گذشت، فراهم آورده، نواب اميرزاده شيخ ويس خان پسر پانزده ساله خود را بر آنها سردار نموده «5»، به جانب مازندران روانه داشت و خود با لشكري گران، در تعاقب او از اصفهان تشريف‌فرماي طهران گرديده، توقف فرمود و چون شيخ ويس خان نزديك به مازندران گرديد بيشتر اعيان آن نواحي سر از انقياد شهريار قاجار نواب آقا محمد خان پيچيده، روي دل را به جانب اميرزاده زند، انداختند «6» و نواب معزي اليه خود را در چهار موجه درياي مخالفت ديده، به مصلحت‌بيني و مآل‌انديشي، مازندران را گذاشت و در شهر استرآباد رحل اقامت را انداخت «7» و به استحكام برج و باروي آن بلده پرداخت و شيخ ويس خان در تمامت مازندران و فيروزكوه و لاريجان و رستمدار يعني نور و كجور، لواي اقتدار افراشت و مرتضي قلي خان برادر نواب آقا محمد خان كه هرگز دل را با برادر والاگهر، صافي نداشت و طالب ايالت مازندران بود به اميرزاده شيخ ويس خان پيوسته، خاك بي‌شرمي را بر چهره خود پاشيد و چون اين اخبار در طهران به نواب علي مراد خان رسيد، محمد ظاهر خان زند را كه خواهرزاده زكي خان و پسرخاله خود [او] بود، با جماعت بختياري و ساير مردم كه نزديك به هشت هزار نفر بودند براي تسخير استرآباد روانه نمود و محمد ظاهر خان داخل مازندران شده «8» از «جركلباد» كه تفسير آن به اين نزديكي بيايد، گذشت و از بيخردي، مستحفظي در آنجا نگذاشت و چون به ظاهر بلده استرآباد رسيد، سنگري متين بسته، در پس سنگر قرار گرفت و نواب آقا محمد خان تمامي اوقات را در نگاهداري برج و باروي شهر مي‌پرداخت و هر روزه جماعتي از دليران قاجار، از استرآباد درآمده كشش و كوشش نموده، بازمي‌گشتند،
______________________________
(1). مقارن 10 مارس 1783.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 175.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 177.
(4). مقارن 21 مارس 1784.
(5). ر ك: گيتي‌گشا، ص 249، روضة الصفا، ج 9، ص 180: او را (شيخ اويس) مي‌نامد.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 180 و 181، گيتي‌گشا، ص 249.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 181.
(8). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 45.
ص: 629
چون زمان محاصره به درازا رسيد و نواب آقا محمد خان از پي پاسباني جركلباد «1» كه راه آمد و شد كاروان سيورسات از مازندران به اردوي محمد ظاهر خان بود مطلع گرديد، حمزه سلطان كه از ملازمين صداقت‌پيشه بود، با جماعتي از تفنگچيان استرآبادي، مأمور به گرفتن جر و محافظت و منع از عبور و مرور فرمود «2» و حمزه سلطان انزاني استرآبادي «3» با تفنگچيان انزان استرآباد، جر را گرفت [و] مانع از وصول آذوقه به اردوي زند گرديد و تفسير «جر» «4» بر اين وجه است كه حضرت مغفرت‌مآب، شاه عباس اول صفوي، جنت‌مكان، براي انتظام نواحي مازندران از آسيب جماعت تركمان، مقرر فرمود كه از كوه متصل به بلده اشرف البلاد مازندران تا كناره درياي خزر كه چهار فرسخ درازاي آن است، خندقي عميق كندند كه سوار نتواند عبور كند، پس درختان قوي‌جثه مازندراني در داخل و خارج آن خندق روئيده، به يكديگر پيچيده، كه عبور از آن، جز از جاده مشكل بلكه ممتنع است و راه عبور از مازندران به استرآباد منحصر به آن جاده است و چون اين جر در نزديكي قريه كلباد واقع شده به «جركلباد» مشهور گشته است و چون راه وصول سيورسات از مازندران به اردوي محمد ظاهر خان مسدود گرديد، قحط و غلا پديد آمد و آتش گرسنگي اهل اردو زبانه كشيد و ضعف در بنيان اهالي اردو قوت گرفت و بخت نواب كامياب آقا محمد خان برخاست «5» و پس از چند روزي كه اسبهاي بي‌عليق از رفتار و مردهاي بي‌خورش از قوت گفتار افتادند، نواب شهريار قاجار بر سپاه زند يورش آورده، در حمله اول سلسله آنها را گسيخته، هر كس از چنگ اجل خلاصي يافت به جانبي شتافت و محمد ظاهر خان سردار، راه دشت گرگان را گرفته، اسير تركمانان گشته، ذليل و خوار، شرفياب حضور شهريار قاجار شده، فرمان قتلش صادر شد و به شمشيرهاي قاجاريه و تركمان پاره پاره گرديد «6» و هر كس به جانب جر، گريخت اسير حمزه سلطان انزاني كه در بعضي تواريخ او را حمزه خان نوكندي نگاشته‌اند، گرديد و در اين فتح نامدار از ده هزار نفر بيشتر، رهسپر سفر آخرت شدند.
و در روز غره محرم سال 1199 (هجري) «7» نواب كامياب آقا محمد خان، با سپاه آراسته از استرآباد به جانب مازندران نهضت فرمود و نخستين، به ناحيه اشرف البلاد كه مهر علي خان زند نسقچي‌باشي نواب علي مراد خان و حاجي رضا خان فراهاني با هفت هزار نفر توقف داشتند، تاختن فرمود [و] آنها را شكست فاحش داده كه تا شهر ساري خودداري نكرده به شيخ ويس خان پيوستند و شيخ ويس خان كه در مدت توقفش در مازندران جز ظلم و ستم نفرموده بود و از اهل آن نواحي اطمينان نداشت بنه و آغروق خود را ريخته در عشره عاشورا،
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 184.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 250.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 184 و 185.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 184، گيتي‌گشا، ص 249.
(5). در متن: (برخواست).
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 185، گيتي‌گشا، ص 250.
(7). مقارن 14 نوامبر 1784.
ص: 630
ننگ فرار را بر خود گذاشته به جانب طهران تاختن نمود «1» و نواب علي مراد خان، دو سه نفر از اعيان همراهان شيخ ويس خان را به جرم آنكه چرا مازندران را واگذاشتيد و بي‌جنگ به طهران آمديد، حكم به كشتن فرمود «2» و براي تدارك كار، چندين هزار نفر مرد كارزار فراهم آورده، به سرداري رستم خان «3» پسرعموي خود كه از دليران مشهور سپاه زنديه بود روانه مازندران داشت و نواب شهريار قاجار، جعفر قلي خان برادر خود را با جماعتي از سپاه نصرت- پناه به استقبال رستم خان روانه فرمود و بعد از ملاقات شكست بر سپاه زند افتاده فرار نمودند [و] چون از مؤاخذه نواب علي مراد خان وحشت داشتند به جانب اصفهان كه خانه و عيال داشتند شتافتند و باقر خان خراسكاني بيگلربيگي اصفهان «4» دروازه‌ها را بر آنها ببست و تمامت آنها در آن زمستان پربرف و باران در جوانب اصفهان بسختي گذرانيدند و نواب علي مراد خان، جعفر خان برادر مادري خود را كه در كردستان توقف داشت، احضار فرموده، بعد از ورود به طهران، براي نظم آذربايجان و خمسه او را روانه نمود و جعفر خان بعد از ورود به آن سامان به خيال خودسري افتاده، اظهار كلمه تمرد و عصيان نمود «5» و از راه قلمرو علي شكر، عازم اصفهان گرديد و چون اين خبر به نواب علي مراد خان رسيد، اولا فرمان مرخصي لشكري كه مأمور خدمت جعفر خان بودند، روانه نمود كه هر يك به خانه و وطن خود روند و بعد از وصول فرمان، سپاه جعفر خان متفرق شدند و جعفر خان با خاطر پريشان به همدان آمد و كاري نديده به كزاز رفت و جماعتي كه در سفر مازندران از رستم خان تخلف كرده، فرار نموده بودند به جعفر خان پيوستند و مرحوم ميرزا محمد كلانتر شيراز كه در آن زمان از ملازمين حضور نواب علي مراد خان بود نگاشته است «6» كه: نواب معزي اليه با اين حالات و مفاسد كه در مملكت خود داشت، دمي بي‌شرب خمر نبود تا آنكه مريض گشته، مستسقي شده، زمين‌گير گرديد «7» و مادر علي مراد خان كه هم مادر جعفر خان بود، جعفر خان را از ناخوشي علي مراد خان مطلع ساخت كه از معالجه مرفوع الطمع هستم و جعفر خان از زنجان حركت نموده، لواي مخالفت علي مراد خان را برافراشت و علي مراد خان بعد از اطلاع با وجود سختي مرض و شدت سرما و برف، طهران را به ولد ناارجمند خود شيخ ويس خان گذاشته، خود عازم اصفهان گرديد و در غره ربيع دويم اين سال [1199]: در مورچه‌خورت به رحمت الهي پيوست و حاجي سليمان بيك- صباحي در تاريخ وفات او فرموده است: «8»
نوشت كلك صباحي ز قصر سلطاني‌علي مراد برون شد، نشست جعفر خان و فقير حقير اين راه پر از خوف و خطر را گذرانيده «9» وارد اصفهان شدم و گويا
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 186.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 188.
(3). ر ك: گيتي‌گشا، ص 257، روضة الصفا، ج 9، ص 188.
(4). ر ك: گيتي‌گشا، ص 259- 251، روزنامه كلانتر، ص 84، روضة الصفا، ج 9، ص 188.
(5). روزنامه كلانتر، ص 86.
(6). ر ك: گيتي‌گشا، ص 256.
(7). ر ك: گيتي‌گشا، ص 258.
(8). ر ك: گيتي‌گشا، حاشيه 1 ص 160.
(9). روزنامه كلانتر، ص 84.
ص: 631
علي مراد خان در دنيا نيامده بود.
اي تو در روزگار [پيچاپيچ] «1»هيچ بن هيچ بن هزاران هيچ و اهالي اصفهان نهايت احترام و مهمانداري مرا، چه از مردمان شهري و چه از بلوكات نمودند و در زمان حركت، نواب علي مراد خان از اصفهان به طهران، باقر خان خراسكاني را حاكم اصفهان فرمود و روز خبر وفات علي مراد خان، باقر خان به هواي سلطنت خيال را قوه داده، اثاثه سلطنت علي مراد خان را متصرف شد و چهار پنج هزار نفر تفنگچي از چهارمحال و سيمرم و كرون و قمشه احضار نمود و اعيان سپاه لكزيه را كه در اصفهان بود، خواسته، مكنون خاطر را به آنها گفت و به مواعيد و احسان آنها را فريفته داشت و از خانه خود به تالار طويله آمده، جلوس سلطنتي نمود و در جاي سلاطين با عز و تمكين قرار گرفت و خطبه و سكه را به نام خود نمود و با طبقات مردم، به دستور پادشاهان رفتار نمود و بر منابر و فرامين او را «شاه باقر» گفتند «2» كه در ميانه صداي توپ نواب جعفر خان از منزل چال سياه، به گوش شاه باقر رسيده، مضطرب گرديد و مبلغي گزاف از خزانه علي مراد خان به اعيان سپاه داد كه از اصفهان رفته، جعفر خان را شكست داده، سلطنتش را پايدار كنند، چون از دروازه بيرون شدند، ساعتي نگذشت، از دروازه ديگر وارد گرديد و عصر روز پنجشنبه هفتم همين ماه كه چهار روز و نيم از جلوس سلطنت شاه باقر گذشته بود، پنج شش هزار نفر از ايلات دست به شمشيرها برده، داخل تالار طويله شده، سه چهار زخم به شاه باقر زدند و شاه باقر خود را به عمارت ديگر انداخته، از سمت بهشت آئين فرار نمود «3» و ايلات خبر اين فتح خداداد را به جعفر خان رسانيده، او را دعوت به شهر نمود [ند] و جعفر خان روز ديگر به استقلال تمام وارد اصفهان شده، بساط سلطنت را گسترده، بعد از دو روز شاه باقر را از رودشت گرفته، به حضور نواب جعفر خان آورده، او را حبس نمودند «4» و جعفر خان هر روزه در سلام عام به تكرار مي‌فرمود للّه الحمد ممالك موروثي خود را به شمشير مسخر داشتم و سلطنت آبا و اجدادي را تصاحب نمودم «5».
و نواب آقا محمد خان چون خبر وفات علي مراد خان را شنيد بي‌تأمل از مازندران لواي جهانگيري افراشت و چون به طهران «6» رسيد، اهالي شهر دروازه‌ها را بستند و پيغام فرستادند كه نواب جعفر خان در اصفهان نشسته و ما مردمان رعيت فرمانبردار اطاعت پادشاهانيم، سلطنت بر هر كس قرار گرفت؛ مطيع آنيم و نواب معزي اليه عرايض آنها را پذيرفته، روانه اصفهان گرديد و چون نواب جعفر خان خبر نهضت موكب فيروزي كوكب آقا محمد خان را شنيد، چنين پنداشت كه اين اخبار افسانه است «7» و در پيش دلاوري و كارداني خود، بود و نمودي، ندارد، پس تدارك مختصري ديده، فوجي را به سرداري نجف خان، خالوي خود، روانه قم نمود و چون
______________________________
(1). در متن: (هيچاهيچ) با توجه به ص 84 روزنامه كلانتر، تصحيح شد.
(2). روزنامه كلانتر، ص 84 و 85، گيتي‌گشا، ص 262.
(3). روزنامه كلانتر، ص 85.
(4). روزنامه كلانتر، ص 85.
(5). روزنامه كلانتر، ص 86.
(6). ر ك: گيتي‌گشا، ص 263، روضة الصفا، ج 9، ص 189.
(7). روزنامه كلانتر، ص 86.
ص: 632
در مقابل سپاه ظفرپناه قاجار رسيد «1»، بي‌جنگ و جدال، فرار نمود و بعد از آن هفت هزار نفر سواره و پياده، به سرداري احمد خان پسر آزاد خان افغان براي مدد نجف خان زند، انفاذ داشت و موكب والاي نواب آقا محمد خان به تأني و احتياط، از قم به جانب كاشان مي‌آمد و احمد خان افغان به خيال آنكه سپاه قاجار بر سر كوچ است در خيال دستبردي شده، به تعجيل روانه گشت و چون در نصرآباد كاشان «2» در برابر سپاه قاجار رسيد، به اندك كر و فري راه فرار را برگرفت و لشكر زند روي به هزيمت نهاد و چون اين خبر به نواب جعفر خان رسيد، از خوف و دهشت، در شب، شام نخورد و صبح زود اثاث سلطنت را، حتي قليان مرصع مرحوم خاقان وكيل و مادر و خواهران خود و بيست و سه نفر خدمتكار زنانه و اسباب نفيسه را در اصفهان ريخته، به جانب شيراز فرار نمود «3» و با اين شأن و شوكت در روز گذشته در موقع سلام عام به حقير فرمود، ميرزاي كلانتر فارس، مرحوم كريم خان چند سال دير بمرد و پادشاهي ما را عقب انداخت «4» و با آنكه اندامي گنده و بزرگ و منظري كريه و ريشي زشت و جبني فراوان داشت، همه روزه ذكر خيري از دلاوري و خوش‌اندامي خود مي‌فرمود و خالي از اغراق، از عجائب مخلوقات بود، چنانكه شيخ سعدي فرموده است:
«به آدمي نتوان گفت ماند اين حيوان»، در هر روزي دومن هريسه با قند و روغن در صبح زود مي‌خورد و در وقت چاشت به اندازه خوردن سه چهار نفر مرد بازيار به كار مي‌برد و در ميانه چندين مرغ كباب، تنقل مي‌نمود «5» و زور بازوي فوق العاده داشت، هر روزه با پنجه آهنين پنجه زدي و درهم نورد [يد] ي و به شمشير، شتري را با پالان به دو نيمه، نمودي، ليكن از جبن ذاتي در هيچ جنگي پايدار نگشت و در ميدان جدال در برابر دلاوري، نايستاد و از اتفاقات حسنه كه براي جعفر خان روي داد، آن بود كه چون عموم فارسيان و سپاه از سوء سلوك و طمع بي‌اندازه صيد مراد خان زند، فرمانرواي مملكت فارس، رنجيده‌خاطر بودند وجود جعفر خان را غنيمت مي‌شمردند و چون صيد مراد خان اين مطلب را دانسته بود، نتوانست از اموال بي‌حدي كه از ظلم و ستم، تحصيل كرده [بود] چشم پوشيده، فرار كند، لابد دروازه شيراز را گشوده، جعفر خان را استقبال كرده، در خدمت او به شعفي تمام وارد شيراز گرديدند و قلعه فلك‌ساي شيراز بي‌زحمت، در تصرف نواب جعفر خان درآمد «6».
اما حالات حقير بر اين وجه است كه چون خبر شكست نجف خان زند و احمد خان افغان در [بيست و سيم] «7» جمادي اولي اين سال [1199]: به اصفهان رسيد، من كه چندين سال به كربت غربت گرفتار و طالب شيراز بودم به مقتضاي اذا جاء القضا عمي البصر «8»، به خاطرم رسيد
______________________________
(1). ر ك: گيتي‌گشا، ص 263، روزنامه كلانتر، ص 86 و 87.
(2). ر ك: گيتي‌گشا، ص 264.
(3). روزنامه كلانتر، ص 88.
(4). روزنامه كلانتر، ص 88.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 200.
(6). روزنامه كلانتر، ص 89.
(7). در متن: (بيست و ششم) با توجه به روزنامه كلانتر، ص 90، تصحيح شد.
(8). چون قضا آيد چشم نابينا شود، و ر ك: امثال و حكم دهخدا، ص 92، از سنائي است:
من مدتي كردم حذر از عشقت اي شيرين پسرآخر درآمد دل به سر جاء القضا، عمي البصر
ص: 633
كه چون جعفر خان بلغم متعفن منجمد و لجن زنديه است مصدر سلطنت نخواهد شد «1» و نواب آقا محمد خان كه به عزم جهانگيري برخاسته است، كاري خواهد كرد كه به درد ماها دوا شود بنا را در حركت و سكون در اصفهان، بر استخاره گذاشتيم و به اين عزيمت با برادر مهربان مكرم ميرزا جاني خلف الصدق مغفرت‌مآب ميرزا مجد الدين محمد مشهور به فسائي ادام اللّه عزه و عمره و دولته كه از سال هزار و صد و نود و شش با حقير به حكم علي مراد خان از شيراز آمده، در اصفهان متوقف بوديم و در همه وقت و همه‌جا طريق برادري را ملحوظ مي‌داشت، استخاره نموديم، توقف بد آمد و حركت خوب، پس به عزم جزم، مصمم شيراز شديم، پس جماعتي لايعقل به منزل من آمدند، راهزن گشتند كه قلعه شيراز در تصرف صيد مراد خان است و با شما دشمن است، چند روزي تأمل كنيد تا خبر ورود نواب جعفر خان برسد و حقير قبول كرده، توقف نمودم و ندانستم كه
اذا كان الغراب دليل قوم «2»سيهديهم سبيل الهالكين «3» و در اين اثنا، فرزندي، حاجي ابراهيم پسر مرحوم حاجي هاشم كدخداباشي محلات حيدري‌خانه شيراز كه از عمر و جواني برخوردار باد و آنهم در اين كربت غربت با فقير موافقت داشت، وارد گرديد و تحير مرا ديد برآشفت و به دلالتي واضحه خاطرنشانم نمود كه توقف در اصفهان بعد از اين موجب خسران است؛ شما كلانتر مملكت فارس هستيد، بايد در همه‌جا با فارسيان، موافقت كنيد، پس از ورود به شيراز آنچه بر سر بزرگان فارس آيد بر سر شما هم بيايد و هيچ ننگي نيست و حقير دلايل او را پذيرفتم «4»، باز جماعتي ديگر از گروه اولين بي‌خردتر آمدند و مرا به سخنان سخيف فريفتند و دل را بر توقف بستم و حاجي ابراهيم از صبح تا شب چندين بار خود به منزل من آمد و چندين بار گماشته فرستاد و تمام شب را در انتظار من بسر برد و خودم بي‌خردي بلكه نامردي كردم و مردي را از خود رنجانيدم، خداوند مرا مهلت دهد كه تدارك زحمات او را [ب] نمايم. و چون زمان بدبختي من رسيده بود نه به استخاره و نه به استشاره، عمل نكردم،
آتش به دو دست خويش بر خرمن خويش‌من خود زده‌ام چه نالم از دشمن خويش «5» چون وقت تنگ بود، امكان تدارك نداشتم و روز ديگر سپاه قاجار و شاه نو يعني نواب كامياب آقا محمد خان وارد اصفهان گرديدند «6» و در ايام زندگاني مغفرت‌مآب خاقان وكيل در شيراز مكرر خدمتش رسيده بودم و اخلاقش را دانسته بودم كه مزاج ايشان صفراي خالص است، چنانكه مزاج نواب جعفر خان بلغم خام و در همان روز ورود مرا احضار فرمود و تلطف نمود و روز ديگر كه خدمتش رسيدم، استدعاي مرخصي به شيراز را نمودم، حكم به ملازمت
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 90، از اينجا بعضي مطالب افزوده بر متن روزنامه است.
(2). در روزنامه كلانتر، فقط مصراع اول آمده است.
(3). چون كلاغ راهنماي قومي شود بزودي آنها را به راه نابودي هدايت خواهد كرد. در امثال و حكم دهخدا ص 93، مصراع دوم بدين صورت است: (فبشرهم سبيل الهالكينا).
(4). روزنامه كلانتر، ص 91.
(5). روزنامه كلانتر، ص 91.
(6). در اين بخش ميرزا حسن مندرجات روزنامه را خلاصه و تلطيف كرده است، ر ك: روزنامه كلانتر، ص 92- 91.
ص: 634
در ركاب خود فرمود و هرچه ابرام نمودم، اصرار در توقفم بيشتر گرديد «1» و بعد از دو ماه براي تسخير عراق و تدمير احمد خان افغان و جماعت بختياري حركت فرمود و گردن سركشان را در سلسله اطاعت خود درآورده، عود به اصفهان نمود و ايالت اصفهان را به باقر خان خراسكاني كه چندي در قيد و حبس جعفر خان بود واگذاشت. «2»
و در بيست و هفتم شوال همين سال [1199] «3»: به قصد تسخير طهران حركت فرمود و مجنون خان پازوكي [را] از پيش روانه داشت و بعد از ورود طهران را مسخر داشت و خبر فتح را به شهريار قاجار فرستاد و موكب والا از طريق همدان، وارد طهران گرديد و اين فقير بعد از ورود به طهران «4»، ديوانه‌وار محلات شهر را تماشا مي‌كردم و اين اوراق را در شهر ربيع اول سال 1200 به انجام رسانيدم. و ميرزا محمد كلانتر فارس، نگارنده تنقلات روزگار خود، در اواخر همين سال [1200] در شهر اصفهان به رحمت ايزدي پيوست و جنازه او را به نجف اشرف برده، دفن نمودند و بعد از وفات او، نواب جعفر خان، كلانتري شيراز را به جناب حاجي ابراهيم پسر مرحوم حاجي هاشم كدخداباشي محلات حيدري‌خانه شيراز واگذاشت.
و نواب كامگار، شهريار نصرت شعار، آقا محمد خان قاجار قوينلو، در شهر طهران، در روز يكشنبه يازدهم ماه جمادي اول همين سال [1200] «5» كه آفتاب عالمتاب به اول برج حمل شرف نزول نمود، بر اريكه جهانباني نشست و فرمود تا تمامت ممالك ايران را در تحت اقتدار خود نيارم، نام شاهي را بر خود نگذارم و چون نوبت دارائي بيشتر از ممالك ايران، در تحت اقتدار شهريار قاجار شد و تا اين زمان كه سال به 1302 رسيده «6»، سلطنت تمامت ممالك ايران در خانواده او كه به قائم آل محمد (ص) متصل گردد، باقي است، لازم آمد كه بيان حسب و نسب و قبيله او را به وجه اختصار زينت‌بخش فارسنامه ناصري كرده، بگويم كه:
اصول قبيله حشمت و شوكت شعار قاجار از نسل و عشيره قاجارنويان پسر سرتاق نويان مغول، اتابك پادشاه ايران، ارغون خان بود «7» و چون اولاد قاجارنويان بسيار شد، همه را بلكه عشيره او را به نام او قاجار گفتند و در سال 736 قبيله قاجار به حدود شام رفته، توطن نمودند و چون صاحبقران امير تيمور گوركان سفر مصر و شام فرمود، فرمان داد كه قبيله قاجار از حدود شام، روانه تركستان شوند و چون به آذربايجان رسيدند، در حدود گنجه و ايروان اقامت كردند.
جماعتي را كه در سمت بالاي رودخانه يورت [بودند] «8» يوخاري‌باش «9» گفتند يعني
______________________________
(1). روزنامه كلانتر، ص 93.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 194، گيتي‌گشا، ص 271.
(3). مقارن دوم سپتامبر 1785.
(4). (روز پنجشنبه پانزدهم شهر شعبان 1199 از اصفهان حركت كرده در ركاب نكبت انتساب آن ولد الزنا (آقا محمد- خان) آمديم به طهران ...) روزنامه كلانتر، ص 96.
(5). برابر با 12 مارس 1786.
(6). در متن: (سيده).
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 4، تاريخ ايران، ملكم خان، ص 46.
(8). در متن: (نمودند).
(9). تاريخ ايران، ملكم، ص 46، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 9.
ص: 635
بالاي سر و يوقاري كه يوخاري شده در تركي بالا را گويند و باش، سر را و طايفه‌اي را كه در جانب پايان رودخانه فرود آمدند اشاق‌باش گفتند «1» يعني پايين‌سر و اين اول امتيازي است كه در ميانه قبيله قاجار داده‌اند، پس هر يك از اين دو طايفه به چندين تيره، قسمت شده‌اند و هر يك به مناسبت نامي بر خود نهاده‌اند، بعضي به ملاحظه مسكن و ديگري به مناسبت نام پدر و نام سردار خود و نام مواشي خود از گوسفند كه به تركي «قوين» است و اشتر كه «دوه» است و نام منصب. پس كلمه «لو» كه به معني صاحب است بر او افزودند چنانكه طوايف اشاق‌باش را «قوين‌لو» و «عز الدين‌لو» و «زيادلو» و «داش‌لو» گفتند و طوايف يوخاري‌باش را «دوه‌لو» و «قياخ‌لو» و «خزانه‌دارلو».
و در زمان سلطنت حضرت شاه سليمان صفوي طاب‌ثراه، شاه قلي خان قاجار قوينلو، از گنجه كه مأمن اجدادي او بود به استرآباد آمد و دختري را از اعيان آن بلد به ازدواج خود درآورد و از او دو نفر پسر متولد گرديد، يكي نواب فتح علي خان كه جد سلاطين قاجار انار اللّه برهانهم است و ديگري فضل علي خان كه جد خوانين قاجار قوينلو است و رياست به نواب فتح علي خان نايب السلطنه برقرار گرديد و شرح شهادت او در سال 1139 نگاشته شد. پس نوبت شهرياري و پادشاهي به خلف الصدقش حضرت پادشاه قهار، آقا محمد خان قاجار رسيد و شرح حالات و تنقلات آن پادشاه جم‌جاه پيش از داعيه سلطنت بر اين وجه است كه:
ولادت باسعادت آن حضرت در روز يكشنبه بيست و هفتم ماه محرم الحرام سال 1155 در شهر استرآباد، در خانه جناب سعادت و سيادت انتساب سيد مفيد استرآبادي اتفاق افتاد براي آنكه در آن زمان، نادر شاه افشار بر تمامت ممالك ايران و خوارزم و تركستان و هندوستان و داغستان، لواي پادشاهي افراشته بود و نواب محمد حسن خان والد ماجد حضرت آقا محمد خان به وحشت از آن پادشاه قهار، در دشت تركمان پنهان بود و والده ماجده او دختر اسكندر خان قاجار قوينلو «2»، خواهر محمد خان، عمه اميركبير سليمان خان در خانه جناب سيد مفيد كه ملجأ انام و مرجع خواص و عوام بود، توقف داشت و جناب سيد مفيد ولادت اين مولود باسعادت را مخفي مي‌داشت و او را به فرزندي خود نسبت همي داد و او را آقا محمد نام نهاد و با فرزندان خود تربيت نمود و چون زمان سلطنت نواب علي قلي خان افشار مشهور به عادل شاه، برادرزاده نادر شاه رسيد، جماعتي از ارباب غرض حكايتي از او به عادل شاه گفتند، پس او را خواسته، روانه خراسانش داشتند و بعد از ورود قصد كشتن او را نموده، به شفاعت خيرانديشان از كشتن او درگذشت و حكم به ازاله آلت رجوليت از آن حضرت فرمود و چون دولت عادل- شاهي سپري گرديد، حضرت معزي اليه رهائي يافته، به خدمت والد ماجد خود رسيد و در همه انقلابات زمانه با پدر بزرگوار شريك بود و بعد از شهادت پدر به سعايت محمد حسين خان قاجار دولو «3»، بيگلربيگي استرآباد، به فرمان نواب كريم خان، پسران نواب محمد حسن خان قاجار نايب السلطنه را از استرآباد كوچ دادند جز مرتضي قلي خان و مصطفي قلي خان كه
______________________________
(1). تاريخ ايران، ملكم، ص 46، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 9.
(2). در متن: (قيونلو).
(3). در متن: (دوه‌لو).
ص: 636
خواهرزادگان بيگلربيگي بودند [و] در استرآباد بماندند «1» و رضا قلي خان و جعفر قلي خان و علي قلي خان را به قزوين بردند و بزرگتر از همه نواب آقا محمد خان و برادر اعياني او نواب حسين قلي خان را به شيراز آورده، به رسم گروگان توقف دادند و نواب كريم خان با اين دو نفر برادر به سبيل عطوفت و مهرباني و اكرام و احسان پدري، چنانكه شيوه مرضيه او بود، سلوك مي‌فرمود و آنها را در مجلس خود، اذن جلوس مي‌داد و در كارهاي دولتي از آقا محمد خان مشاورت مي‌نمود و او را پيران ويسه مي‌گفت و نواب حسين قلي خان را به حكومت دامغان فرستاد و در سال 1185، اعليحضرت خاقان فتح علي شاه خلف الصدق نواب حسين قلي خان قاجار از بطن مخدره محترمه صبيه مرضيه محمد خان قاجار عز الدين‌لو به عرصه ظهور آمد و چون همنام جد امجد خود فتح علي خان بود او را «بابا خان» گفتند.
و در سال 1188 در نزديكي فندرسك سه نفر از طايفه ايكدر تركمان يموت نواب حسين قلي خان را شهيد نمودند و حالات و تنقلات حضرت شهريار آقا محمد خان قاجار از سال 1193 تا اين سال [1200]: نگاشته گرديد و معلوم شد كه بيشتر برادران آن حضرت در اطاعت و انقياد درآمدند و مرتضي قلي خان و رضا قلي خان در مخالفت او خيري نديده، پراكنده بلاد و حاجتمند عباد شدند.
القصه، چون اخبار جلوس حضرت خاقان آقا محمد خان به شيراز رسيد نواب جعفر خان بيست و دو هزار نفر لشكر سواره و پياده فراهم آورده، از شيراز به اصفهان آمد و باقر خان خراسكاني، بيگلربيگي اصفهان، شهر را گذاشت و در قلعه طبرك متحصن گرديد. «2»
و در روز بيست و يكم ماه محرم سال 1201 «3» نواب جعفر خان، به قهر و غلبه، قلعه را گرفت و باقر خان را بكشت «4» و عيال او را روانه شيراز داشت و ايالت اصفهان را به جناب ميرزا جاني شيرازي مشهور به فسائي «5»، واگذار فرمود و ميرزاي معزي اليه عم حقيقي نگارنده فارسنامه ناصري است و نواده حضرت مغفرت‌مآب سيد علي خان علامه شيرازي مشهور به مدني است و ميرويس خان زند برادر صيد مراد خان را با فوجي از سپاه، براي محافظت اصفهان برگماشت و حاجي علي قلي خان كازروني را با چند فوج سپاه، روانه كاشان و قم نمود و خود به جانب همدان نهضت فرمود و اسماعيل خان والي همدان فرار نمود و محمد حسين خان گروسي «6» و علي خان خمسه‌اي و جماعت قراگوزلو اجتماع كرده به جانب همدان شدند و نواب جعفر خان آنها را استقبال نمود در يك فرسخي همدان، شكست بر سپاه فارس افتاد و جعفر خان عود به اصفهان نمود و چون اين اخبار به حاجي علي قلي خان كازروني رسيد، از حدود كاشان عود به اصفهان نمود و چون محمد حسن خان عرب عامري، حاكم جندق، لواي خودسري مي‌افراشت، نواب جعفر خان حاجي علي قلي خان كازروني را براي تنبيه او روانه ساخت و بعد از ورود حاجي
______________________________
(1). مطالب فوق تكرار مطالب قبلي است.
(2). در گيتي‌گشا، ص 271: (تبرك).
(3). برابر با 13 نوامبر 1786.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 199، گيتي‌گشا، ص 274.
(5). ر ك: فارسنامه ناصري، بخش دوم همين كتاب.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 199، ذيل ميرزا عبد الكريم بر گيتي‌گشا، ص 284
ص: 637
علي قلي خان به جندق، محمد حسن خان شكست يافته، در قلعه جندق متحصن گرديد و حاجي علي قلي خان به عهد و سوگند او را بدون ضرر مال و جان امان داده به اصفهان آورد و جعفر خان نقض عهد كرده، او را حبس نمود و حاجي علي قلي خان را آزرده خاطر فرمود براي آنكه اهالي گرمسيرات فارس، خلاف پيمان را گناهي بزرگ مي‌شمارند و حاجي علي قلي خان و خوانين ليراوي و اعيان فارس كه در ملازمت نواب جعفر خان، از سوء سلوك او رنجيده بودند، متفق گشته جعفر خان را گذاشتند و به اوطان خود شتافتند و حضرت شهريار كامگار آقا محمد خان از طهران به جانب اصفهان نهضت فرمود و چون اين خبر به نواب جعفر خان رسيد بي‌تأمل به جانب شيراز گريخت و حضرت خاقان آقا محمد خان، بي‌تكلف خاطر وارد شهر اصفهان گرديد و برادر والاگهر خود نواب جعفر قلي خان را با شش هزار كس مأمور به توقف در اصفهان فرمود و خود به چمن سنگ‌باران «1» آمد و خبر رسيد كه علي خان خمسه‌اي، سر از اطاعت كشيده است «2»، لاجرم به جانب خمسه شتافت و چون نزديك شد، علي خان از كرده خود پشيمان شده، به قدم اعتذار استقبال نموده، مورد عفو و عطوفت گرديد و موكب والا چند روزي در بلده زنجان توقف فرمود پس به دولت و اقبال و حشمت و جلال وارد دار السلطنه طهران گرديد و نواب جعفر خان بعد از ورود به شيراز، عبد الرزاق كاشي را براي استمالت حاجي علي قلي خان به كازرون فرستاد و به عهد و پيمان كه به هيچ وجه ضرري به او نرساند، مطمئن ساخته، او را به شيراز آوردند و بعد از چند روزي به عذري نالايق او را در ارگ وكيلي محبوس داشت و بعد از گذشتن تابستان به جانب كوه‌گيلويه نهضت نمود، چون به بلده كازرون رسيد «3»، سه ماه توقف نمود و محمد خان برادر خود را رتبه سرداري داده، براي تنبيه طوايف ممسني مأمور گرديد و بعد از ورود نظمي كامل داده، عود به كازرون نموده، در خدمت نواب جعفر خان عازم بهبهان شدند و چون شيخ غضبان بني كعب «4» والي فلاحي و محمره بناي نافرماني را داشت، نواب جعفر خان، محمد خان سردار و عبد اللّه خان برادران خود را مأمور به غارت بني كعب نمود و بعد از ورود غنيمتي فراوان بدست آوردند و در مراجعت طايفه جانكي بختياري را گوشمالي داده، وارد بهبهان شدند و نواب جعفر خان تمامت زمستان را در بهبهان توقف نمود.
و عيد نوروز سنه قوي‌ئيل «5» در روز [چهارشنبه] «6» از سال 1201 اتفاق افتاد و روز پنجم از عيد نوروز، نواب جعفر خان از بهبهان «7» به جانب شيراز نهضت نمود و چون از صيد مراد خان زند بدگمان شده بود او را و شاه مراد خان برادرش را با جمعي از زنديه در ارگ حبس نموده، رفيق حاج علي قلي خان شدند و چون تقي خان والي يزد، چندي از خدمت تقاعد نمود، نواب جعفر خان براي تنبيه او از شيراز به جانب يزد نهضت نمود و چون به قصبه ابرقو
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 202.
(2). ذيل گيتي‌گشا، ص 294.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 298.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 299.
(5). در روضة الصفا، ج 9، ص 209: سنه پيچي‌ئيل، برابر با اول جمادي دويم، و مقارن با 21 مارس 1787.
(6). در متن ندارد، با توجه به ذيل تاريخ گيتي‌گشا، ص 298، كامل شد.
(7). ذيل گيتي‌گشا، ص 300.
ص: 638
رسيد محمد خان «1» برادر خود را كه سردار سپاه فارس بود از پيش روانه نمود و تقي خان استمداد از امير محمد خان «2» عرب زنگوئي حاكم ناحيه طبس خراسان نمود و خود برج و باروي يزد را محكم داشته، در پس حصار نشست و محمد خان شهر يزد را محاصره نمود و نواب جعفر خان، عبد الرحيم خان برادر حاجي ابراهيم كلانتر فارس را با فوجي براي اطلاع از اصفهان در ابرقوه گذاشت و خود به تعجيل «3» به جانب يزد شتافته، به اردوي محمد خان ملحق گرديد، پس چندين يورش به جانب شهر بردند و كاري از پيش نرفت، روزي تمامت اردو را از جوانب شهر، حكم به يورش و جنگي سخت نمودند كه در ميانه خبر وصول امير محمد خان طبسي با هزار نفر سوار در همين حال رسيد، جعفر خان به شيوه نامرضيه خود از يورش تقاعد نمود و محمد خان پسر نصير خان لاري «4» كه با پانصد نفر تفنگچي در پيش روي جعفر خان جنگ مي‌نمود چون سستي جعفر خان را ملاحظه نمود، دست از جنگ كشيد و جعفر خان مكث محمد خان را بهانه نموده، توپخانه و اثاثه دولت و خيمه و خرگاه سلطنت خود را بجا گذاشته، الفرار ممالايطاق «5» را ورد خود نموده، به جانب شيراز شتافت و سپاه فارس هر يك به دياري پراكنده شدند و در همين روز امير محمد خان طبسي وارد يزد گرديده، تمامت توپخانه و اثاثه سلطنت جعفر خان را متصرف گرديد و غروري در خود ديد كه دعوي سلطنت نمود پس به عزم جهانگيري سه چهار هزار نفر سواره و پياده از نائين و كوه‌پايه و اردستان فراهم آورده توپخانه و اثاثه شاهي زنديه را برداشته به جانب اصفهان شتافت و در بلوك رودشت خيمه و خرگاه شاهي برافراشت «6» و نواب جعفر قلي خان «7» برادر حضرت شهريار قاجار براي دفع او از اصفهان حركت نمود و بعد از دو سه بار جنگ شكست بر سپاه خان طبسي افتاده، فرار نمود و توپخانه و اثاثه شاهي جعفر خان زند به دست جعفر قلي خان قاجار درآمد.
و در ماه محرم سال 1202 «8»: نواب جعفر خان زند وارد شيراز گرديد و باعث فرار خود را محمد خان پسر نصير خان لاري قرار داد و ولد ارجمند خود نواب اميرزاده لطف علي خان را به لقب جهانباني سرافراز فرمود و با فوجي از دلاوران زنديه براي تنبيه محمد خان لاري مأمورش داشت «9» و چون خبر حركت لطف علي خان به عبد اللّه خان و محمد خان پسران نصير خان لاري رسيد، قلعه لار را كه بر فراز كوهي مشرف بر شهر لار است به محمد علي خان پسرعموي خود سپردند و هريك براي آوردن تفنگچي به جانبي از لارستان شتافتند و لطف علي خان قلعه را محاصره نمود و جمعيتي را در عقب محمد خان و عبد اللّه خان روانه داشت و چون جماعت زنديه به آنها رسيدند شكست يافته، فرار نمودند و محمد علي خان بعد از اطلاع بر واقعه، قلعه لار را به تصرف داد و زمان محاصره به چهار ماه رسيد پس نواب لطف علي خان جهانباني، عيال نصير خان
______________________________
(1). ذيل گيتي‌گشا، ص 300.
(2). در ذيل گيتي‌گشا، ص 301: (امير محمد خان طبسي)، متن منقول از روضة الصفا، است. ر ك: ج 9، ص 211.
(3). در متن: (به تعجل).
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 302.
(5). حديثي است كه صورت كامل آن چنين است: الفرار مما لايطاق من سنن المرسلين: گريختن از آنچه تاب و توان بر آن نباشد، راه و روش پيامبران است. امثال و حكم دهخدا، ص 264.
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 303- 302، و روضة الصفا، ج 9، ص 210 و 211.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 211، ذيل گيتي‌گشا، ص 303.
(8). شروع در 13 اكتبر 1787.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 212، ذيل گيتي‌گشا، ص 304.
ص: 639
لاري را با خود به شيراز آورد و در اين سال: (1202) تمامت فارس در تحت اقتدار نواب جعفر خان درآمده [و] در بهار اين سال حضرت آقا محمد خان از دار السلطنه طهران وارد اصفهان گرديد «1» و نواب كامياب، فتح علي خان، برادرزاده خود را با چندين فوج سپاه براي تسخير يزد روانه فرمود و خود به چمن گندمان و كوشك‌زرد فارس براي نهب و غارت ايلات قشقائي نزول اجلال نمود «2» و ايلات، از پيش خبر يافته، پناه به كوهستان دور و دراز برده، خود را آسوده داشتند و موكب والا از كوشك‌زرد به مشهد ام النبي «3» كه به مشهد مرغاب شهرت يافته، آمد كه بلكه جعفر خان سر از حصار شيراز درآورده، نبرد شاهانه را ديده از پي كار خود شود و جعفر خان اين اخبار را كان لم يكن پنداشته، در پس حصار شيراز كه مانند فلك البروج استوار بود آرميد.
و حضرت آقا محمد خان با دور و نزديك فارسيان گفت و شنودي فرموده عود به اصفهان نمود «4» و نواب كامياب فتح علي خان مشهور به بابا خان كه مأمور به تسخير يزد بود، تقي خان را استمالت داده، گروگان از او گرفته، چند روزي پيش از ورود موكب والا با نيل به مقصود وارد اصفهان شده بود، پس علي قلي خان برادر حضرت آقا محمد خان با سه هزار كس مأمور به توقف اصفهان شد و موكب شهرياري از اصفهان به طهران شرف نزول نمود. «5»
و نواب جعفر خان فرصتي يافته در ماه محرم سال 1203 «6» به عزم تسخير اصفهان از شيراز حركت نمود و چون اين خبر در اصفهان به علي قلي خان قاجار رسيد، نصر اللّه خان قراگوزلو را با هزار نفر سوار روانه قمشه داشت و نواب جعفر خان چون به اسفرجان «7» رسيد، محمد خان برادر خود را با فوجي، روانه قمشه فرمود و بعد از ورود محمد خان، قلعه قمشه را به قهر و غلبه تصرف نمود و تمامي هزار نفر را الا سه چهار نفر اسير كرده، سلاح جنگ را از آنها گرفته، نصر اللّه خان و سركردگان آنها را نگاه داشت و مابقي را رها نمود. «8» و چون علي قلي خان، از جانب شهريار زمان، مأمور به جنگ نبود، اصفهان را گذاشت و به جانب كاشان شتافت «9» و بعد از دو روز، نواب جعفر خان وارد اصفهان شده، در باغ سعادت‌آباد منزل نمود و چون ماجرا به عرض شهريار كشورگشا رسيد، بي‌تأمل از طهران حركت فرمود و جعفر خان چون خبر نهضت آن شهريار را شنيد بي‌درنگ، باروبنه را بسته به جانب شيراز گريخت و بعد از دو سه روزي، حضرت آقا محمد خان وارد اصفهان شده، نظمي لايق داده، عود به طهران فرمود. «10»
و نواب جعفر خان در ماه ربيع اول همين سال [1203]: نواب اميرزاده لطف علي خان
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 213.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 213، ذيل گيتي‌گشا، ص 306.
(3) و (4) و (5). ذيل گيتي‌گشا، ص 307.
(6). شروع در دوم اكتبر 1788.
(7) و (8). ذيل گيتي‌گشا، ص 308.
(9). ذيل گيتي‌گشا، ص 309، روضة الصفا، ج 9، ص 214.
(10). ذيل گيتي‌گشا، ص 310، روضة الصفا، ج 9، ص 214.
ص: 640
را براي تنبيه باقر خان، حاكم گله‌دار و مشايخ آل حرم، كلانتران بندر عسلويه «1» و بندر نابند «2» و كوشك‌كنار «3»، از راه فيروزآباد روانه نمود و اهل گله‌دار فرار نموده، در بندر عسلويه به مشايخ آل حرم ملحق شدند و لطف علي خان وارد گله‌دار ويرانه گرديد و چون نواب جعفر خان مدتي بود كه جماعتي را در ارگ شاهي شيراز محبوس مي‌داشت و هر يك در تدارك رهائي خود بودند، تا آنكه غلام بچه‌اي را كه گاهي نزد آنها مي‌آمد، فريفتند و با خود يار نمودند و منتظر فرج خدائي بودند كه در بين، مرض صعب كه بعضي گفته‌اند جاريه‌اي او را مسموم نمود، بر وي عارض و دو سه روز از بستر نجنبيد «4»، غلام بچه، سوهاني به محبوسين رسانيد و در تمامي شب هر يك به قوت سوهان، زنجير خود را گسيختند و قبل از طلوع آفتاب روز بيست و پنجم ربيع دويم همين سال [1203] به فراش جعفر خان آمدند، [جعفر خان] چون غوغائي را شنيد با ناتواني از بستر برجست و به سيلي شاه مراد خان و جهانگير خان، برادران صيد مراد خان را بيهوش نمود و ابراهيم خان پسر اسماعيل خان زند كه كودكي نوخاسته «5» بود، با چوب جاروب فراشي «6» از پس سر او درآمد و چوب را بالا برده، چنان فرود آورد كه سر برهنه او را شكافت و آن پيلتن را انداخت «7» پس صيد مراد خان و ويس مراد خان و ياري خان برادران صيد مراد خان و حاجي علي قلي خان كازروني «8»، بر او تاختند و به ضرب چماق و چوب جاروب و سنگ و آجر پاره و پاروب، كار او را ساختند و سر او را بريده، وقت طلوع آفتاب، از فراز دروازه ارگ به زير انداختند «9» و كشيكچيان، متفرق گشتند و امراي زند و اعيان فارس، طوعا او كرها، صيد مراد خان را به پادشاهي برداشتند و خطبه و سكه را به نام او كردند «10» و شرحي به سركردگان لشكر جمعي لطف علي خان كه در شيراز خانه و عيال داشتند، مشعر بر وعد و وعيد و استمالت و تهديد نگاشت و چون سركردگان از ماجري مطلع شدند، در همان ساعت كنكاشي كرده، گرد سراپرده لطف علي خان را گرفتند و لطف علي خان با دو نفر به اصطبل رفته، بر اسب بي‌زين و لجام نشسته به جانب بندر بوشهر «11» شتافت و سپاه او متفرق شده، هر يكي به دياري افتاد و مقارن ورود لطف علي خان به بندر بوشهر، شيخ ناصر خان حاكم بوشهر وفات يافت. «12»
______________________________
(1). قصبه بلوك مالكي است و بندر نابند دو فرسخ ميانه جنوب شرقي عسلويه و بندر بيدخون نيم فرسخ عسلويه است.
(2). نابند يا ناي‌بند همان است كه ياقوت آنرا نابد يا ناوبد آورده است (ج 5، ص 193)، كه به معني محل توقف و بستن ناوها يعني كشتي‌هاست. (آثار شهرهاي خليج فارس، ص 441 و 442).
(3). كوشكنار (به ضم چهارم) آبادي كوشكنار در 6 كيلومتري بندر تبن واقع شده است. (آثار شهرهاي خليج فارس، ص 443).
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 313، روضة الصفا، ج 9، ص 215، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 54.
(5). در متن: (نوخواسته).
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 313.
(7). ذيل گيتي‌گشا، ص 312 و 313.
(8). ذيل گيتي‌گشا، ص 312 و 313.
(9). ذيل گيتي‌گشا، ص 314.
(10). ذيل گيتي‌گشا، ص 314.
(11). در ذيل گيتي‌گشا، ص 315: (بندر ابو شهر)، روضة الصفا، ج 9، ص 221.
(12). ذيل گيتي‌گشا، ص 317.
ص: 641

[وقايع فارس در روزگار لطف علي خان]

و چون روز بيست و دويم ماه جمادي دويم اين سال، عيد نوروز سنه 1203 «1» اتفاق افتاد و چهل روز گذشت، شيخ نصر خان پسر شيخ ناصر خان و امير علي خان حياط «2» داودي دشتستاني چريك فراهم آورده را به حضور اميرزاده لطف علي خان رسانيدند و نواب صيد مراد خان، لشكري را به سرداري شاه مراد خان «3»، برادر خود، به استقبال لطف علي خان مأمور داشت و چون لطف علي خان وارد برازجان ده فرسخي بندر بوشهر گشت، شاه مراد خان به دالكي «4» رسيد و علي همت خان كليائي و فضل علي خان و نقد علي خان پسران نظر علي خان زند و ديگر سركردگان به اطلاع ميرزا محمد حسين فراهاني وزير فارس و حاجي ابراهيم كلانتر شيراز، شاه مراد خان را گرفتند و زنجير كرده، در برازجان كه چهار فرسخي دالكي است بردند و به ورود، شاه مراد خان را كشتند و تمامي سپاه زند و فارس در اطاعت لطف علي خان شده به عزم تدمير صيد مراد خان روانه شيراز شدند. «5»
در شب دهم ماه شعبان همين سال [1203] «6»: ميرزا محمد حسين وزير و حاجي ابراهيم كلانتر و ميرزا جاني فسائي و اعيان زنديه و فارس به هواخواهي لطف علي خان بر صيد مراد خان شوريده، او را در حصار ارگ وكيلي متحصن نمودند و اين خبر را در كازرون به لطف علي خان رسانيدند و روز دوازدهم همين ماه، نواب معزي اليه با صولت رستم و شوكت نادري وارد شيراز گرديده با عموم بزرگان طريق مودت پيمود «7» و بعد از دو روز ارگ را مسخر داشت و صيد مراد خان و اتباع او را به قتل رسانيد و حاجي علي قلي خان كازروني به شفاعت اعيان فارس، نجات يافت و نواب معزي اليه بر اريكه اقتدار قرار گرفت و در اين وقت بيست و سه سال از عمر او گذشته بود و جناب فتح علي خان صبا تخلص، در تاريخ جلوس او فرموده است:
رسم عدالت چو كرد زنده به تاريخ او «8»گفت صبا او بود ثاني نوشيروان (1203)
و چون خبر كشتن جعفر خان و استيلاي صيد مراد خان، به مسامع عز و جلال حضرت شهريار بي‌همال آقا محمد خان رسيد، از طهران به عزم تسخير فارس، نهضت فرمود، چون به صحراي خسروشيرين «9» فارس رسيد، ماجراي لطف علي خان و صيد مراد خان را شنيد، بي‌تأمل نهضت فرموده در غره ماه شوال همين سال [1203]: در صحراي هزار بيضا «10»، پنج فرسخي
______________________________
(1). (سنه تخاقوي‌ئيل) ذيل گيتي‌گشا، ص 315، و برابر با 21 مارس 1789.
(2). در ذيل گيتي‌گشا، ص 317: (حيات داودي).
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 317.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 317، روضة الصفا، ج 9، ص 221.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 318، روضة الصفا، ج 9، ص 222.
(6). برابر 6 مه 1789.
(7). ذيل گيتي‌گشا، ص 319.
(8). ذيل گيتي‌گشا، ص 321، حاشيه 1.
(9). ذيل گيتي‌گشا، ص 321، روضة الصفا، ج 9، ص 222.
(10). در ذيل گيتي‌گشا، ص 321: (در محل بيضا)، در روضة الصفا، ج 9، ص 222: (تل بيضا شش فرسنگي شهر شيراز)، و چنين است در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 55، تاريخ اين واقعه در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 55: (1204) است.
راجع به تل بيضا، رجوع شود به فارسنامه ناصري، ج 2، بلوكات فارس.
ص: 642
شيراز، نزول اجلال فرمود، بنه را به‌جا گذاشت و علي قلي خان برادر خود را بر آن گماشت و چندين هزار سوار و پياده برداشت [و] روز ديگر در صحراي دينكان و انجيره، دو فرسخ شمالي شيراز، تشريف‌فرما گرديد و لطف علي خان با بيست هزار نفر، آن شهريار را تا نزديكي قريه دينكان «1» كه نيم فرسخ به اردوي اعلا مانده بود، استقبال نمود و مردان كارزار از هر دو جانب داد مردانگي داده، سه چهار نفر از اواسط الناس از اردوي شهريار تاجدار قاجار، رميده به اميرزاده لطف علي خان پيوستند و به او گفتند دلير صف‌شكن و شير مردافكن اين اردو، جعفر قلي خان سردار است كه ميمنه سپاه با اوست و شكست او باعث فتح شماست و لطف علي خان كه دل گرگ و زور شير و چالاكي يوز داشت و هميشه در انتظار چنين معركه‌اي بود با دو هزار سوار خنجرگذار، به عزم رزم جعفر قلي خان، قلب لشكر قاجار را شكافته به ميمنه سپاه ظفر شعار قاجار رسيد و جعفر قلي خان پاي مردي را فشرد و حضرت شهرياري جماعتي را از سپاه قلب به مدد برادر با جان برابر خود بسرداري محمد قلي خان قاجار روانه فرمود و بعد از رسيدن مدد، ضعف سپاه ميمنه به قوت رسيد و سپاه لطف علي خان ضعيف گرديد و محمد خان عموي لطف علي خان از شمشير دليران قاجار ترسيده، خود و اتباعش به جانب شولستان كه نشيمنگاه قبيله ممسني كه اقوام مادري او بودند شتافت «2» و فرار او باعث شكست تمامي سپاه فارس و زند گرديد و لطف علي خان مانند نهنگ دريائي، بعد از چندين‌بار غوطه در لشكر قاجار خود را به ساحل نجات رسانيد و از باغستان مسجد بردي كه ميانه نيم فرسخ تا فرسخي شيراز است، گذشت و مكثي نمود تا فراريان سپاه به او رسيدند، پس سود از اين سفر را سلامتي دانسته، وارد شيراز گرديد و در پس ديوار تحصن خزيد «3» و پادشاه قهار، شهريار قاجار در صحراي كشن «4» و قبله نيم فرسخي شيراز، سراپرده افراسيابي برافراشت و تا هيجدهم ماه ذي حجه اين سال [1203]:
شيراز را به محاصره داشت چون گشايش نديد، گشودن قلعه شيراز را به وقت ديگر انداخت و لواي جهانگشائي را به جانب طهران برافراخت. «5»
و هم در اين سال [1203] فرخ فال: در بلده نوا «6» از توابع دماوند مازندران، حضرت آفريننده دو جهان، پنج نفر پسر به نواب مستطاب قمر ركاب اميرزاده اعظم فتح علي خان مشهور به بابا خان برادرزاده آزاده سلطان گيتي‌ستان آقا محمد خان عنايت و مكرمت فرمود: نخستين:
نواب كامياب محمد علي ميرزا از بطن مستوره گرجيه در ماه ربيع دويم «7» ولادت يافت، دويمين:
نواب محمد قلي ميرزا در ماه رمضان «8» از بطن مخدره صبيه مرضيه محمد خان قاجار خالوي حضرت
______________________________
(1). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 56: (در حوالي مسجد بردي)، در روضة الصفا، ج 9، ص 223، نيز چنين است.
(2). ذيل گيتي‌گشا، ص 322، روضة الصفا، ج 9، ص 224.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 322، روضة الصفا، ج 9، ص 224، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 56.
(4). در روضة الصفا، ج 9، ص 224: (قشن مشهور به كشن كه يك طرف شهر شيراز است). در گيتي‌گشا، ص 323:
(كوشن) و ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2، حومه شيراز
(5). ر ك: گيتي‌گشا، ص 323، روضة الصفا، ج 9، ص 225، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 56.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 226.
(7). (در شب هفتم ربيع الثاني 1203). روضة الصفا، ج 9، ص 225.
(8). (در بيست و سيم شهر رمضان). روضة الصفا، ج 9، ص 225.
ص: 643
شهريار جهان آقا محمد خان متولد گرديد، سيمين: نواب محمد ولي ميرزا در غره شوال از بطن مستوره‌اي اصفهانيه ولادت يافت. چهارمين: نواب كامياب مستطاب عباس ميرزا در روز چهارم ماه ذيحجه از بطن دختر نيك‌اختر فتح علي خان قاجار دولو به عرصه جهان آمد و پنجمين:
نواب كامياب حسينعلي ميرزا در روز عيد اضحي «1» از بطن صبيه مرضيه جعفر خان «2» پسر قادر خان عرب عامري والي بسطام متولد گرديد و هر يك از اين پنج تن در حدايق ممالك ايران، نهالي بارور شدند و چون اين شاهزادگان يا بنفس نفيس مباشر ايالت و دارائي مملكت فارس شدند مانند نواب حسين علي ميرزا كه نزديك به چهل سال به فرمانفرمائي فارس پرداخت و نواب محمد علي ميرزا كه خود در سالي و خلف الصدقش نواب طهماسب ميرزا مؤيد الدوله مدت هفت سال ايالت فارس نمودند و نواب مستطاب عباس ميرزا اگرچه به نفس نفيس مباشر ايالت فارس نگرديد ليكن به ولايت‌عهد دولت كه رتبه دويم سلطنت است برقرار بود و سالها اخلاف صدقش بر اريكه سلطنت و دولت عجم و ايالت مملكت فارس تكيه زدند و چندين تن از پسران نواب محمد ولي ميرزا به ايالت بنادر و بلوكات فارس برقرار گشتند، تاريخ ولادت آنها را زينت كتاب فارسنامه ناصري نمودم و نواب محمد قلي ميرزا را كه به لقب ملك‌آرائي مفتخر گرديدند بالتبع نگاشته شد.
و عيد نوروز سنه ايت‌ئيل در دويم ماه رجب سال 1204 «3» اتفاق افتاد و شهريار ظفر- شعار آقا محمد خان قاجار به لوازم جشن نوروزي پرداخت.
و در سيم ماه رمضان همين سال [1204] «4»: براي تسخير مملكت فارس از دار السلطنه طهران نهضت فرموده، در چمن گندمان نزول اجلال نمود «5» و علي قلي خان برادر خود و محمد قلي خان پسرعموي خود را روانه كوه‌گيلويه داشت و چون اهالي آن نواحي و ميرزا سلطان محمد خان والي بهبهان از سوء سلوك زنديه، رنجيده‌خاطر بودند سر در چنبر اطاعت درآورده، پيشكش داده، منتظر رجوع خدمت شدند و نواب اميرزاده لطف علي خان در شيراز تهيه جنگ را ديد و چندين هزار نفر سواره و پياده، فراهم آورده از شيراز به استقبال شهريار قاجار نهضت نمود و در خارج دروازه شيراز، چند روزي در انتظار خبر از اردوي اعلي تأمل نمود كه اخبار رسيد [كه] حضرت شهرياري از چمن گندمان براي نظم خمسه به جانب زنجان و قزوين لواي اقتدار برافراشت «6» و نواب معزي اليه چون فراغتي ديد، حكومت شهر شيراز را به خسرو خان برادر خود كه طفلي خردسال بود واگذاشت و جناب حاجي ابراهيم كلانتر را به وزارتش مأمور داشت و قلعه شيراز و سپاه قراول برج و بارو را به برخوردار خان زند سپرد و محافظت حرمسرا و ارگ شاهي را به محمد علي خان ايشك آقاسي مقرر نمود. «7»
______________________________
(1). (دهم شهر ذي حجه). روضة الصفا، ج 9، ص 226.
(2). در روضة الصفا، ج 9، ص 226: (محمد جعفر خان عرب).
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 324 .. برابر با 21 يا 18 مارس 1790. ر ك: ترجمه انگليسي، ص 36، ح 173.
(4). برابر با 17 مه 1790.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 326.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 230.
(7). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 65.
ص: 644
و در ماه صفر سال 1205 «1» از راه نيريز به جانب شهر كرمان نهضت نمود، چون به سيرجان رسيد، مردم بلوكات كرمان، مقدمش را به اطاعت تلقي نمودند، ليكن اهل شهر در پس حصار نشستند «2» و نواب معزي اليه بعد از ورود به امر محاصره پرداخت و چون روزي گذشت اهل شهر كرمان قاضي و شيخ الاسلام را به شفاعت از شهر خدمت نواب معزي اليه فرستاده، بيست هزار تومان «3» وجه نقد و اجناس نفيسه كرمان به رسم پيشكشي قبول نمودند كه محاصره را برداشته، تصرف شهر كرمان را به وقت ديگر اندازد و نواب لطف علي خان از كمال غرور متقبل نگشت و فرمود تا سيد ابو الحسن خان كهكي والي كرمان و تمامي اعيان و كدخدايان از شهر وارد اردو نشوند، دست از محاصره نكشم، چون قاضي و شيخ الاسلام بي‌نيل مقصود عود به شهر نمودند، سيد ابو الحسن خان كهكي «4» والي كرمان، اهتمام قلعه‌داري را بيش از پيش نمود و چون زمستان رسيد و برف آمد، طرق و شوارع را بسته، راه آذوقه براي اردو منسد گرديده، چند روزي اهل اردو به گوشت اسب و الاغ قناعت نموده، متحمل برف و باران شدند «5»، [اما] چون كار از حد گذشت، اهل اردو، چادرها را گذاشتند و كوچ نمودند و نواب لطف علي خان ناچار شده، با آنها موافقت نموده در ماه جمادي اول همين سال [1205]: عود به شيراز نمود و چون خبر پريشاني لطف علي خان از سفر كرمان به مسامع عز و جلال آقا محمد خان رسيد، خاطر خود را از بابت لطف علي خان آسوده داشت «6» [و] به تسخير آذربايجان عزيمت فرمود و به اجتماع اعيان كشور و امراي لشكر، فرمان نفاذ يافت «7» و نواب جعفر قلي خان سردار سپاه نصرت‌پناه كه سالها در خدمتگزاري برادر عالي‌مقام خود حضرت شهريار جهان‌مدار، زحمتها كشيده، شمشيرها زده، خود را به مهالك انداخته، در كام نهنگ و چنگال شير رفته، به فيروزي برگشته بود [و] خود را وليعهد دولت و جانشين تخت سلطنت برادر مي‌دانست و هميشه در انتظار بود كه از جانب سني الجوانب حضرت خاقان زمان اشارتي و بر اين نويد، بشارتي شود «8»، زمانها بگذشت و اثري ظاهر نگشت بلكه در اين سالهاي نزديك به بعضي قرائن دانست كه خاقان جهان جز نواب فتح علي خان را سزاوار تاج و تخت نمي‌داند و چون به درجه يقين رسانيد كه در اين نزديكي نواب معزي اليه را به ولايت‌عهد سرافراز خواهد داشت، در پاره‌اي خدمات، تكاهل مي‌نمود و چون اخبار يورش آذربايجان را شنيد، استغنا به خرج داد و خاطر خاقاني را از خود رنجانيد و محمد زمان خان و محمد خان قاجار عز الدين‌لو «9» كه خالوزادگان جعفر قلي خان سردار ايران بودند به منزل او رفته، او را استمالت داده، به حضور خديو قاجار آوردند و برائه ذمه خود را در مقام خلوت نموده، در باب جعفر قلي خان سعايت كردند كه وي را
______________________________
(1). برابر با سپتامبر و اكتبر 1790.
(2). ذيل گيتي‌گشا، ص 326.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 327.
(4). در متن: (كهكي را)، ضمنا اين نام در گيتي‌گشا، ص 327 و روضة الصفا، ج 9، ص 231: (ميرزا ابو الحسن بيگلربيگي) است.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 231، گيتي‌گشا، ص 327.
(6) و (7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 231.
(8). در متن چنين است، «شنود» بهتر است.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 231.
ص: 645
داعيه سروري است و در پنهاني با خوانين خراساني، در مخالفت با برادر والاگهر، معاهده كرده، در انتظار فرصت مجادله است «1» و تصديق خالوزادگان در دل شهريار زمان مؤثر افتاد [و] به مضمون الملك عقيم «2» خاطر مبارك شاهي از برادر مكدر و هلاكش به دست چاكران آن حضرت مقدر گشت تا در شبي كه از محفل بهشت آئين خسروي، عود به منزل خود مي‌نمود در زاويه رهگذر چند تن از خواص مقربان پادشاه بي‌همال گردن سردار گردن‌كش را به طناب غضب شاهي فشردند و كوكب عمر او را به درجه افول رسانيدند «3»، زمان ولادت او در سال 1165 و هلاك او در اين سال 1205 اتفاق افتاد و بزرگان گفته‌اند:
خلاف رأي سلطان رأي جستن‌ز خون خويش بايد دست شستن «4» و در بهار همين سال 1205 حضرت شهرياري، نواب مستطاب كامياب فتح علي خان وليعهد را سردار عراق فرموده براي محافظت اصفهان و سرحدات فارس مأمور نموده «5»، خود به جانب آذربايجان رايت جهانگيري را برافراشت و اراضي طارم را لشگرگاه ساخت و سلمان خان قاجار را مأمور طالش فرمود و بعد از ورود آباديها را غارت كرده، عيال اهالي را حسب الحكم روانه قزوين نمود، پس موكب والا از طارم به جانب سراب نهضت فرمود و صادق خان شقاقي را تنبيهي كامل نمود «6» و سراب را به آتش قهر خراب و مانند سراب كرده، نزول اجلال به اردبيل «7» فرمود و احترامات لايقه را در بقعه و مزار حضرت شاه صفي طاب‌ثراه به عمل آورد. پس به قراچه‌داغ رفت و ايالت خوي و تبريز را به حسين قلي دنبلي «8» ارزاني داشت و نواب وليعهد، چمن گندمان را لشكرگاه خود نموده، در انتظار اخبار فارس نشست و چون در غيبت لطف علي خان زمان مسافرت به كرمان ميانه جناب حاجي ابراهيم كلانتر شيراز و برخوردار خان زند سركرده كوتوالان قلعه شيراز و محمد علي خان زند، مستحفظ ارگ شيراز براي بالانشيني و زيرنشيني نقاري بود و بي‌اعتنائي حاجي به آنها باعث دشمني گرديده، در صدد خرابي كار حاجي برآمده، حاجي را به خيانت و دعوي خودسري، در نزد لطف علي خان نسبت مي‌دادند اگرچه نواب معزي اليه گوش به سعايت آنها ننمود ولي از اعمال او ظاهر مي‌شد كه اعتماد و احترام سابق را نسبت به حاجي تفاوت داده «9» و پيش از اين هم واقعه‌اي اتفاق افتاد كه باعث ضعف وثوق حاجي ابراهيم نسبت به لطف علي خان شد و آن اين است كه جمعي از مردماني كه گمان
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 232.
(2). پادشاهي سترون باشد:
تيغ برگير و مي ز دست بنه‌گر شنيدي كه ملك هست عقيم (بو حنيفه اسكافي)
آن شنيدستي كه الملك عقيم‌ترك خويشي جست ملكت جو ز بيم (مولوي)
ر ك: امثال و حكم دهخدا، ص 273.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 232.
(4). بيت از سعدي است در گلستان.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 233، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 57.
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 332، روضة الصفا، ج 9، ص 233، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 57.
(7). در متن: (ارده‌بيل).
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 233: (حسين قلي خان مشهور به حسين خان دنبلي).
(9). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 66.
ص: 646
مي‌رفت در قتل جعفر خان اتفاق داشته‌اند به شفاعت جناب حاجي ابراهيم مرفوع القلم شدند و از آن جمله ميرزا مهدي نام شخصي بود كه در ايام جعفر خان منصب لشكرنويسي داشت و وقتي معلوم شد كه مبلغي از مال ديوان را بيجا برده است، به حكم نواب جعفر خان گوش او را بريده و پرده احترامش را دريدند و از عمل معزول و به حال خود مشغول گشت و در روزي كه سر جعفر خان را از ديوار ارگ چنانكه گذشت به زير انداختند و مردم بازاري با آن سر شهرياري بازيها كردند و فضيحتها نمودند، در ميانه مردم مشتهر گشت كه ميرزا مهدي قصاص گوش بريده خود را از گوش جعفر خان نمود اما ميرزا مهدي از اول تا آخر هميشه خود را از اين عمل بري مي‌داشت و جناب حاجي ابراهيم چون او را بيگناه مي‌دانست، در خدمت لطف علي خان شفاعت نمود و لطف علي خان گفت اگر اين تهمت، حقيقت هم داشته باشد، محض رضاي حاجي از گناه او گذشتم و چند ماه چون گذشت امراي دربار خود را خلعت داد و ميرزا مهدي را همچون ديگران مخلع فرمود و چون اين خبر به مادر لطف علي خان رسيد، فرياد زد كه قاتلان پدر را بخشيد، كم نبود كه آنها را خلعت هم داد و با حرامزاده‌اي كه بعد از كشتن وي اين عمل شنيع را با سر او نمود، اين نوع سلوك مي‌نمايد، لطف علي خان از گفته مادر در غضب شد و به طلب ميرزا مهدي فرستاد و چون حاضر گشت از او پرسيد اگر كسي با ولي‌نعمت خود بد كند سزاي او چيست «1»؟ ميرزاي بيچاره عرض نمود، بايد او را زنده سوزانند و لطف علي خان گفت آن خائن توئي و حكم كرد تا او را در آتش انداختند و از اين امور اعتماد حاجي از لطف علي خان و لطف علي خان از حاجي قطع گرديد و عدم وثوق شاه و وزير بر همه ظاهر گشت، ليكن لطف علي خان اقدام در هلاكت حاجي را موجب هلاكت خود مي‌پنداشت زيرا كه مطلع بر رسوخ او در مزاج اهل شيراز بود و حكام بلوكات و امراي قبايل ايلات با وي موالات داشتند و بيشتر پيادگان سپاه لطف علي خان در تحت اقتدار برادران حاجي بودند و چون از كردار لطف علي خان پيدا بود كه منتظر فرصت است و جناب حاجي را از وي جز اميد مرگ نماند، پس به برانداختن بنياد سلطنت او جازم شد و چون نواب لطف علي خان در اوائل ذيحجه همين سال [1205] «2»: عزم تسخير اصفهان نمود بر همان نهجي كه در سفر كرمان حكومت را به خسرو خان و وزارت را به جناب حاجي و برج و باروي شهر و اختيار سپاه مستحفظ شيراز را به برخوردار خان زند و محافظت ارگ و حرمسرا را به محمد علي خان زند واگذاشت به اين خيال كه حاجي مصدر امري خلاف نتواند شد و در حين حركت اردو، فرمان داد كه بايد ميرزا محمد پسر بزرگ جناب حاجي كه هنوز مصدر خدمتي نبود ملتزم ركاب باشد و از اين حكم اگر پيش از اين حاجي در شك بود به يقين افتاد كه بعد از اين براي او خيري از لطف علي خان نخواهد بود، پس به خيال جزم خواست كه قلعه شيراز را به تصرف شهريار قاجار دهد و سرجان ملكم مورخ مي‌گويد كه جناب حاجي ابراهيم خان به من گفت «3»: كه مقصود اصلي من از اين خيال استخلاص مملكت بود از صدمات جنگهائي كه پي‌درپي بر سر سلطنت برپا بود و هيچكس هم جز معدودي از سپاه باك نداشت بر اينكه زندي بر تخت سلطنت باشد
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 66.
(2). شروع در اوت 1791.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 66 و 67.
ص: 647
يا قجري «1»، بلكه تمامت اهالي ايران طالب بودند كه دولت قوي گردد و مملكت وسيع و شايد خيانت حاجي ابراهيم با دولت زند همين بود «2» كه كار شدني زودتر شود و بلاد از مشقتي كه در جنگهاي دو خانواده بر سر پادشاهي متصور است مصون و محفوظ بماند و شكي نيست كه فقط محافظت جان خود و قبيله خود بود.
القصه چون لطف علي خان، چند منزل به جانب چمن گندمان حركت نمود «3»، جناب حاجي ابراهيم، برخوردار خان و محمد علي خان زند، ايشيك آقاسي را به بهانه مشورت ملكي به خانه خود دعوت نمود و به مدد فوجي از اهالي شيراز كه فراهم آورده، محمد حسين خان برادر كوچكتر خود را سركرده آنها نموده بود، بدون اينكه خوني ريخته شود «4»، اين امراي زند را گرفته، حبس نمود و خبر اين واقعه را در روز بيست و ششم ذي حجه همين سال به برادران ديگر خود عبد الرحيم خان و محمد علي خان كه در اردوي لطف علي خان سركرده دو فوج سپاه فارس بودند، در منزل سميرم عليا، شش فرسخي قمشه اصفهان رسانيد و سپاه نواب ولي‌عهد قاجار در قمشه توقف داشت و عبد الرحيم خان اين واقعه را به دوستان خود اعلام نمود و سركردگاني كه با وي معاهده داشتند قرار گذاشتند كه چون شب شود تفنگچيان فارس و ايلات به جانب سراپرده لطف علي خان شليك تفنگ كنند و غوغا نمايند و اين را نشانه اجتماع ياران نمودند و چون بر اين قرارداد از هر جانب اردو غوغا برخاست و لشكر فوج فوج در حركت آمدند و لطف علي خان از اين غوغا و ازدحام تعجب كرده، برآشفت و جماعتي را براي خبر آوردن روانه ساخت و فرستادگان عود كرده، گفتند، صلاح در آن است كه بر اسب بي‌لجام نشيني و جان خود را از مهلكه بيرون اندازي «5» كه تمامت سپاه به دشمني تو برخاسته‌اند و لطف علي خان، چون هر كس را خواست و اعتنا ننمود، طغيان اهل اردو را باور نمود و در ميانه، طهماسب خان فيلي و هفتاد تن از كسان او آمدند و با او براه افتادند و به گمان آنكه هنوز شيراز و ارگ وكيلي در تصرف برخوردار خان و محمد علي خان زند باقي است به جانب شيراز تاخت و در ابرج «6» و دشتك خبر از واقعه شيراز رسيد و چون در ميانه راه، معادل سيصد نفر سوار به او پيوستند، دل از جاي نداده تا پشت «7» قلعه شيراز آمده، پيغام براي حاجي ابراهيم فرستاده، سبب اين واقعه را پرسيد و حاجي در جواب گفت به لطف علي خان بگو من بر اراده تو مطلع شدم و جز اين تدبير براي سلامتي خود نديدم «8» كه ترا از ملك آواره كنم و هم به او بگو كه اميد از شيراز را قطع كن «9» و اگر جان خود را خواهي، روي به ديگر ممالك‌آور، و لطف علي خان از اين سخن خنديده گفت اين مرد خائن هرچه باشد شهري است و اتباع او چند نفري از اهل بازار و
______________________________
(1). يعني يكي از خاندان قاجار.
(2). درباره احوال حاجي ابراهيم رجوع شود به ذيل تاريخ گيتي‌گشا، ص 339: كه او را (حرامزاده‌اي لولي‌حسب يهودي- نسب) مي‌داند ... و (نسناسي بدكيش كه قابليت كلانتري خانه خويش را نداشت) ص 342.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 326، روضة الصفا، ج 9، ص 237.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 343.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 237، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 58.
(6). در متن: (ابزج) ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2.
(7). در متن: (پشتت).
(8). در متن: نديده.
(9). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 67.
ص: 648
كاسب‌پيشه‌اند و هرگز تاب مقاومت با سپاه ظفرپناه كه جز تفنگ و شمشير نشناخته‌اند، نياورند و در اين ميانه نزديك به دو هزار نفر از لشكر پراكنده سميرم بر گرد او جمع شدند. «1»
و روز دويم ماه محرم سال 1206 «2» حكم به محاصره شيراز فرمود و جناب حاجي براي لشكريان پيغام فرستاد كه هر كس قبيله و عيال در شيراز دارد بايد از لطف علي خان گذشته، فورا به خانه‌هاي خود درآيند و الا اقارب آ [نا] ن در معرض هلاكت و اموال آنها مورد غارت خواهد بود. چون سپاه لطف علي خان كه در شيراز علاقه داشتند اين خبر را شنيدند در دو سه ساعت همه از او گريخته به جانب شيراز شدند «3» و لطف علي خان با محمد خان عموي خود و زال خان حاكم خشت و چهار پنج نفر ديگر به جانب دشتستان «4» و بندر بوشهر روانه شدند و جناب حاجي فوجي را در تعاقب او فرستاد و خان زند با آن چهار پنج نفر، كروفري مي‌نمود، بعد از يك شبانه روز خود را بدامان كوهي كه ميانه كازرون و كمارج است رسانيد «5» و رضا قلي خان برادر حاجي علي قلي خان كازروني با هزار تفنگچي به او رسيدند و هنگامه جنگ را گرم نمودند و آن جوان رستم‌توان، در ميان آن درياي خون غوطه زد و جماعتي را بكشت و اسب «6» آن اسفنديار صولت كه دو روز و يك شب در تكاپوي بود از كار بازماند «7» و آن هژبر دلير، پياده، جنگ‌كنان، خود را به آن كوه رسانيد كه در ميانه، تفنگچي خشتي به مدد او و زال خان رسيده از چنگ آن سپاه نجات يافته، به سلامتي وارد بلده خشت گرديد «8»، پس به جانب بندر بوشهر رفت و شيخ نصر خان «9» حاكم بوشهر برخلاف سابق او را اذن دخول به بوشهر نداد، پس به بندر ريگ رفته، به مير علي خان حياط «10» داودي ضابط بندر ريگ پناه برده، مقدم او را گرامي داشت و شيخ نصر خان كه با مير علي خان دشمني ديرينه داشت، از پيوستن خان زند به او، متوهم گشت و نزديك به سه هزار نفر جمعيت دشتستاني فراهم آورد و از جناب حاجي استمداد جست و حاجي معزي اليه، سه هزار نفر سواره و پياده به سركردگي رضا قلي خان شاهسون «11» از شيراز روانه دشتستان ساخت و چون به برازجان ده فرسخي بوشهر رسيد شيخ نصر خان به او پيوست «12» و خان زند كه اين اخبار را شنيد پنج شش نفر از لشكريان خود بيشتر با او نبودند كه سلطان علي خان زند «13» هزاره‌اي از شيراز با هفتاد سوار از شيراز گريخته، به نواب لطف علي خان رسيد و امير علي خان حياط داودي نيز جمعيتي فراهم آورده، به نواب معزي اليه پيوست و لطف علي خان كه شير بيشه
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 68.
(2). برابر با اول سپتامبر 1791.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 344.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 345، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 59.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 345.
(6). در متن: (اسب).
(7). در متن: (نماند).
(8). ذيل گيتي‌گشا، ص 346.
(9). ذيل گيتي‌گشا، ص 348.
(10). در گيتي‌گشا، ص 317: (حيات داودي).
(11). ذيل گيتي‌گشا، ص 348.
(12). ذيل گيتي‌گشا، ص 348.
(13). ذيل گيتي‌گشا، ص 348.
ص: 649
دلاوري بود با آن جمعيت كه شماره‌اش به هزار نفر نمي‌رسيد در قريه تنگستان بر سپاه شاهسون و دشتستاني حمله برده تمامت آنها را شكست داد و شيخ نصر خان به بوشهر و رضا قلي خان شاهسون «1» به كازرون گريخت و دويست و پنجاه نفر سوار عبد الملكي «2» كه سپرده رضا قلي خان بودند به نواب لطف علي خان پيوستند و چون خبر شكست رضا قلي خان شاهسون «3» به جناب حاجي ابراهيم رسيد، عريضه ضراعت‌آميز «4» به حضرت شهريار قاجار به صحابت حاجي علي قلي خان كازروني فرستاده، استدعاي مدد نمود و سه هزار ماديان از رمه زنديه كه در چراگاه فارس بود به رسم پيشكشي ارسال داشت «5» و حاجي علي قلي خان، در خمسه، زمان مراجعت موكب فيروزي كوكب، از آذربايجان شرفياب حضور پادشاهي شده عرايض حاجي ابراهيم و فارسيان را رسانيده، مورد عنايت شاهانه گرديد «6» و فرمان ايالت مملكت فارس و لقب خاني براي جناب حاجي ابراهيم، شرف صدور يافت و او را بعد از اين حاجي ابراهيم خان بيگلربيگي مملكت فارس نگاشتند و ميرزا رضا قلي نوائي منشي الممالك «7»، متخلص به سلطاني و سيد علي خان قزويني را براي ضبط اثاثه سلطنت زنديه و كوچانيدن اهل و عيال لطف علي خان روانه شيراز فرمود و به عهده نواب وليعهد مقرر نمود كه مصطفي خان قاجار دولو را با چهارهزار نفر «8» سوار در آباده كه ميانه شيراز و اصفهان است، گذارد كه به دستور العمل حاجي ابراهيم خان، حركت كند و جناب حاجي ابراهيم خان، براي قلع و قمع بنياد لطف علي خان هفت هزار نفر سواره و پياده، فراهم آورد و رضا قلي خان شاهسون و لطف علي خان فيروزآبادي «9» و رئيس قاسم خان كوه‌مره‌اي و رضا قلي خان برادر حاجي علي قلي خان كازروني را سركرده آنها كرده، براي جنگ لطف علي خان روانه دشتستان نمود و مقارن ورود لشكر فارس به كازرون، لطف علي خان نيز وارد كازرون گرديد و شكست بر سپاه فارس افتاد [و] در قلعه كازرون متحصن شدند و بعد از سه چهار روز، لطف علي خان قلعه را به قهر و غلبه تصرف نمود «10» و رضا قلي خان كازروني و پسر او علي نقي خان را از زيور چشم عاري ساخت و معادل دوهزار نفر را به اسيري گرفت. پس از كازرون به صحراي گويم پنج فرسخ شمالي شيراز آمد و ده روز توقف كرد، پس به جانب مسجد بردي «11» كه يك فرسخي شيراز است آمده، نزول نمود و جناب حاجي ابراهيم خان به اسباب قلعه‌داري پرداخت و چون لشكري را كه حاجي در شهر فراهم آورده بود، پنج برابر آنها از ايلات بودند كه اگر
______________________________
(1). در متن: (شاهي‌سون).
(2). ذيل گيتي‌گشا، ص 349.
(3). در متن: (شاهي‌سون).
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 351.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 352.
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 352.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 238.
(8). در روضة الصفا، ج 9، ص 238: (با سه‌هزار كس).
(9). در گيتي‌گشا، ص 353: علاوه بر رضا قلي خان و رئيس قاسم، رضا قلي خان برادر حاجي علي قلي كازروني آمده و از لطف علي خان فيروزآبادي ذكري نشده است. اما در جائي ديگر (ص 395) از عاقبت شوم او سخن رفته است.
(10). ذيل گيتي‌گشا، ص 354.
(11). ذيل گيتي‌گشا، ص 355.
ص: 650
زندي از تخت شاهي برمي‌خاست زند ديگري را طالب بودند كه بر تخت نشانند و خيال حاجي اين بود كه سلطنت را از خانواده زنديه، برداشته، در سلسله قاجار گذارد و محال بود كه ايلات به مطلب حاجي راضي شوند، پس جناب حاجي تدبيري انديشيد و حكم نمود كه فردا تمام لشكر ايلاتي در مسجد وكيل حاضر گشته، هريك مواجب خود را گرفته، در صحراي جعفرآباد سان دهند و جماعتي از شيرازيان را مأمور نمود كه در بازار وكيل نشينند و به آنچه مأمور شوند عمل نمايند و روز ديگر حاجي ابراهيم خان به مسجد وكيل آمد و لشكر ايلاتي دسته دسته آمده، هريك كيسه پر از پول مي‌گرفت و چون از بازار شمشيرگران داخل بازار وكيل مي‌شدند، مردمان شيرازي آن دسته را گرفته، برهنه نموده، از دروازه اصفهان اخراج مي‌نمودند و به اين تدبير تمام لشكر ايلاتي را برهنه و بي‌سلاح از شهر شيراز بيرون فرمود و هيچيك از حال ديگري مطلع نگشت، پس عيال آنها را از شهر خارج نمودند [و] پيغام فرستاد كه در دهات بلوكات منزل كنند و اين افواج بي‌يراق به لطف علي خان پيوستند و قلعه زرقان را براي سكناي عيال ايلات معين فرمود و از مسجد بردي به زرقان كه پنج فرسخ شمالي شيراز است رفت و مردم زرقان مانع شدند و نواب لطف علي خان، قلعه زرقان را به قهر و غلبه گرفت و عيال اعيان ايلات را در آن گذاشت و به استحكام آن پرداخت و جناب حاجي پانصد نفر تفنگچي به سركردگي باقر خان گله‌داري «1» و هادي خان بروجردي براي مدد زرقانيان فرستاد و چون به نزديكي رسيدند و دانستند كه قلعه در تصرف لطف علي خان آمده، در دره كوه زرقان پنهان شدند و خبر به شيراز فرستادند و لطف علي خان چون از حال آنها مطلع گشت فوجي را بر سر آنها فرستاد، هادي خان را كشتند و باقر خان و تمامت تفنگچيان را اسير كرده به حضور رسانيدند و باقر خان را حبس نمود و يراق جنگ را از اسرا گرفته، مرخص فرمود و لطف علي خان بعد از استحكام قلعه زرقان، فوجي را براي محافظت آن گذاشت و عود به مسجد بردي نمود و پيغام براي حاجي فرستاد كه ما از راه خلاف گذشتيم و به عهد و ميثاق و قرآن خدا قسم خورديم «2» كه يادي از گذشته‌ها نكنيم، شما هم پاس نعمت چندين ساله سلسله زند را نگاه داريد و دروازه را بگشائيد تا بهتر از پيشتر گذران كنيم يا آنكه عيال ما را كه ولي‌نعمت‌زادگان شمايند از شيراز به ما فرستيد تا دست آنها را گرفته به جانب هند و روم رويم «3» و جناب حاجي هيچيك را قبول نكرد و ربيع خان مرودشتي را براي حضور مصطفي خان قاجار دولو كه برحسب فرمان نواب جهانباني با چهارهزار سوار در آباده، شش منزلي شمالي شيراز توقف داشت، روانه نمود و مصطفي خان از بيراهه وارد شيراز شد و در باغ جهان‌نماي وكيلي كه به مسافت تيرپرتاپي شمالي شهر است و حصاري از گچ و آجر دارد، منزل نمود و احدي بر حال او مطلع نگشت، پس كوتوال دروازه اصفهان شيراز، پيغام براي لطف علي خان فرستاد كه اگر امشب بيائي، دروازه را براي تو خواهم گشود و لطف علي خان با سيصد نفر سوار تا نزديكي دروازه آمد، معلوم داشت كه اين تدبير را حاجي نمود «4» كه چون به دروازه رسد تفنگچيان دروازه او را هدف تير بلا نمايند و لطف علي خان
______________________________
(1). ذيل گيتي‌گشا، ص 356.
(2). ذيل گيتي‌گشا، ص 356 و 357.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 358.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 360.
ص: 651
در همان شب از شهر عود به مسجد بردي نمود كه از راه كوشك بي‌بي‌چه و صحراي باجگاه به سمت زرقان‌رود و مصطفي خان از راه تنگ اللّه اكبر و صحراي يخچال او را جلوگيري نمود و در صحراي باجگاه دو فرسخي شيراز به سواران زنديه خورده، جماعت زند شكست يافتند و نواب لطف علي خان براي نماز صبح پياده شده بود، چون از واقعه مطلع گشت، شكست‌يافتگان را جمع نمود و در برابر خان قاجار آمد، به دو سه حمله مردانه سپاه قاجار را شكست داده، فرار نمودند و تا پشت دروازه شيراز، آنها را دوانيده، دوهزار نفر از سپاه مصطفي خان «1» را اسير نمودند [و] به زرقان رسانيد و سركردگان آنها را حبس نمود و اتباع را بي‌يراق جنگ به جانب عراق كه وطن آنها بود، روانه داشت.
و در هيفدهم ربيع دويم اين سال [1206] «2»: حضرت آقا محمد خان قاجار همچنانكه بر تخت سلطنت تكيه داشت و با خاصان خود سخن مي‌فرمود ناگهان به مرض سكته مبتلا گرديده، قطع كلام نمود و سليمان خان قاجار كه قرب مكان داشت، تفرس مرض نموده، حاضران درگاه را به حيلتي خوش، رخصت انصراف داد و پادشاه را به دستياري خواجه‌سرايان به حرم‌خانه درآورد و ميرزا مسيح «3» و ميرزا احمد طبيبان اصفهاني حاضر گشتند، به كندن موي سر آن حضرت و زحمتهاي ديگر بعد از گذشتن شبي معالجه نمودند و بعد از رسيدن خبر اين واقعه و صحت خان قاجار به شيراز، جناب حاجي ابراهيم خان بيگلربيگي، قدري از اثاثه سلطنت زنديه را مانند صندوقچه مرواريدنگار و خنجر الماس و جواهرات سواره و پياده را تسليم ميرزا رضا قلي نوائي و سيد علي خان قزويني نموده از راههاي بيغوله «4» گذشته وارد طهران شدند و مراتب شكست مصطفي خان و پريشاني حاجي ابراهيم خان را به عرض خاقان زمان رسانيدند و شهريار ظفر شعار، جان محمد خان و رضا قلي خان قاجار دولو «5» را با هفت‌هزار سوار از راه هرات و مروست «6» و ارسنجان، مأمور به فارس فرمود و چون محصلان نواب لطف علي خان براي ايصال مال ديوان در همه بلوكات فارس پراكنده بودند، او را از ورود سپاه نورسيده قاجار خبر دادند و سركردگان زند به مصلحت‌بيني اراده استقبال و جنگ با قاجار را نمودند و نواب معزي اليه از غرور دلاوري خود گفت بايد سهل‌انگاري كنيم تا اين سپاه وارد شيراز شده، به سپاه مصطفي خان و چريك فارس پيوسته، همه را از شهر بيرون كشيم و كار را به يكباره تمام كنيم، پس جان محمد خان و رضا قلي خان قاجار به سلامتي در ماه جمادي اول همين سال [1206]: وارد شيراز شدند «7» و بعد از سه چهار روز تمامت سپاه سابق و لاحق قاجار و چريك بلوكات به سركردگي عبد الرحيم خان و محمد علي خان، برادران جناب حاجي ابراهيم خان و سركردگان قاجار از شهر درآمده، اساس جنگ را در صحراي قبله و كشن مهيا داشتند، نواب لطف علي خان در برابر آنها كه نزديك به بيست هزار نفر سواره و پياده بودند، صف قتال را بياراست و از دو جانب تنور جنگ
______________________________
(1). ذيل گيتي‌گشا، ص 366.
(2). برابر با 14 دسامبر 1791.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 240، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 60، در روضة الصفا، ص 240: (ميرزا مسيح جديد).
(4). در متن: (بي‌غوله).
(5). در متن: (دوه‌لو).
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 362.
(7). ذيل گيتي‌گشا، ص 362 و 363.
ص: 652
را گرم نموده، داد مردانگي را دادند و چون خان زند فوجي از سواران خود را در نزديكي كوه دراك، فرسخي بيشتر مغربي شيراز مأمور فرمود، سردارهاي قاجار حركت آنها را حمل بر فرار نموده، بر قلب سپاه زند، حمله بردند و لطف علي خان پاي ثبات را چندان فشرد و زد و خورد نمود كه سپاه قاجار را برگردانيده، آنها را تا دروازه شيراز دوانيد و رضا قلي خان دولو اسير گشت «1» و خلقي بسيار از سپاه قاجار اسير تقدير و طعمه شمشير شدند و چون سه چهار سال بود كه آفت ملخ‌خوارگي در بلوكات فارس شايع بود و از آمد و شد سپاه زند و قاجار، رعيت از كار افتاده، قحط و غلا در اردوي زنديه بيش از شيراز روي داده «2»، لطف علي خان از مسجد بردي به قلعه زرقان «3» رفت و در اين اوقات جماعت مافي و نانكلي «4» كه در همه وقت با جناب حاجي ابراهيم خان همداستان بودند، نفاق نموده، اتفاق كردند كه حاجي ابراهيم خان را بكشند «5» و جناب حاجي از واقعه مطلع گشت، آن جماعت را مأمور به توقف بلوك بيضا «6» نمود و چون از شهر بيرون شدند به سپاه لطف علي خان پيوستند و چون اخبار پريشاني فارس به مسامع عز- و جلال شهريار قاجار رسيد،
در بهار همين سال [1206]: از طهران رايات ظفرآيات را به جانب فارس برافراشت و در چهاردهم شوال اين سال در شهرك ابرج «7»، چند فرسخ شمالي شيراز نزول اجلال نمود و لطف علي خان تمامت عيال و بنه همراهان را از قلعه زرقان بيرون كشيده، در قلعه رشمايجان «8» مرودشت گذاشت و با سه‌هزار نفر سوار به جانب سپاه قاجار به عزم شبيخون حركت نمود و در عصر آن روز جماعتي گرد سپاه زند را ديده، به عرض شهرياري رسانيدند و حكم فرمود كه ابراهيم خان اشرفي مازندراني «9» با سيصد نفر «10» تفنگچي دامغاني در دره‌اي كه در ميانه مرودشت و بلوك ابرج است پنهان شدند و نواب لطف علي خان در نيمه آن شب «11» به آن دره رسيد و تفنگچيان دامغاني به گلوله تفنگ از در منع درآمدند لطف علي خان حكم به يورش فرمود و خود در پيش افتاد، ابراهيم خان مازندراني را كشتند «12» و بعضي از تفنگچيان مقتول و برخي خسته و بسته گشتند لطف علي خان به سلامتي از آن دره گذشت و دو فوج سوار به عبد اللّه خان و محمد خان زند «13»، اعمام خود داد كه از دو جانب اردوي قاجار يورش نمايند و خود از سمت اردو بازار «14» حركت نمود و هنگامه گيرودار در اردو برپا نمود و حضرت خاقان افراسياب عزم،
______________________________
(1). ذيل گيتي‌گشا، ص 365.
(2). ذيل گيتي‌گشا، ص 365 و 366.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 366، روضة الصفا، ج 9، ص 243، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 61.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 367.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 367.
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 367.
(7). ذيل گيتي‌گشا، ص 368، روضة الصفا، ج 9، ص 243، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 63.
(8). رشمايجان: (يك فرسخ بيشتر جنوبي فتح‌آباد (مرودشت) است). ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2
(9). ذيل گيتي‌گشا، ص 369، روضة الصفا، ج 9، ص 243، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 62.
(10). در ذيل گيتي‌گشا، ص 369 و روضة الصفا، ج 9، ص 244: (هشتصد نفر).
(11). (چهارشنبه چهاردهم شوال) روضة الصفا، ج 9، ص 243.
(12). ذيل گيتي‌گشا، ص 369.
(13). ذيل گيتي‌گشا، ص 369.
(14). در ذيل گيتي‌گشا، ص 370: (اردوي بازار)، و در ص 371: (اردوبازار)
ص: 653
همچنان در جامه خواب، نه قبائي دربر كرد و نه شب كلاه را از سر برداشت و بر تخت‌خواب تكيه داشت «1» و امرا و وزراء در حضورش صف بسته، ايستادند و تفنگچيان مازندراني در جواب سراپرده، تفنگها در دست و فتيله‌هاي روشن ايستاده، منتظر قدوم دشمن بودند كه سي چهل نفر سوار زند از راه اردوبازار داخل سنگري كه بر گرد سراپرده بود شدند و هنگامه محشر را برپا نمودند كه ميرزا فتح اللّه اردلاني از اردوي قاجار خدمت لطف علي خان آمده عرض نمود كه شهريار قاجار فرار نمود «2» و تفنگچيان سنگر سراپرده، براي حفظ خود تفنگ مي‌اندازند و صلاح آن است كه شما دست از جنگ بداريد و چون صبح شود و رفتن آقا محمد خان معلوم گردد، تمامت اردو بي‌منازعه احدي در تحت انقياد شما هستند و چون اين سخن بي‌غرض به نظر مي‌نمود، لطف علي خان دست از جنگ كشيد و در كناره اردو آرميد و قدغن نمود كه جنگ نكنند و كسي داخل سراپرده شاهي نشود و لشكريان اطاعت نمودند و به غارت اطراف اردو پرداختند و هر كس هرچه يافت برداشته، به جانب مرودشت بتاخت و بيش از هزار سوار با او باقي نماند «3» كه طليعه صبح صادق ظاهر گشت و شهريار قاجار امر به مؤذن فرمود، بانگ اذان برخاست «4» و لطف علي خان پياده گشت و اداي نماز نمود و شهريار قاجار هم روي نياز به خاك بندگي سود، پس حكم فرمود كه كرناي سواري را چنانكه رسم بود كشيدند و بر هر دو جانب معلوم گشت كه حضرت آقا محمد خان مانند كوه راسخ استوار نشسته و با معدودي از قراولان سنگر سراپرده، پاي ثبات افشرده است و چون از كمي سپاه و بي‌نظمي دشمن اطلاع داشت، به اميد همين واقعه كه روي داد بر جاي بماند و چون لطف علي خان از خواب غفلت بيدار گشت و ميرزا فتح اللّه اردلاني را جاسوس حضرت آقا محمد خان دانست كه او را فريب داد به شتاب تمام روي به وادي فرار گذاشت «5». در تاريخ سرجان ملكم انگليس [ي] نگاشته «6» است كه:
اين حركت لطف علي خان را كه با معدودي قليل بر سپاهي انبوه تاخت، نمي‌توان گفت كه از روي تهوري بود كه نتيجه‌اش يأس است زيرا كه ظفر نزديك شد و نيز دانسته بود كه در لشكري مثل سپاه آقا محمد خان همينكه هرج و مرج راه يافت، غالبا چاره‌پذير نخواهد شد و نيز مي‌دانست كه در اين اوقات جماعتي از امراي عراق هنوز در ميانه او و آقا محمد خان متردد بودند و اميد قوي بود كه به يك ظفر شايسته بر دشمن، همه به جانب وي مايل شوند و همان اسبابي كه براي استيصال او فراهم بود، اسباب خرابي دشمن گردد و روي‌هم‌رفته «7» تدبيري بقاعده نمود و آنچه لازمه احتياط بود بجاآورد كه مقدمه سپاه دشمن را پراكنده داشت و اين دلاوري، دلالت بر كياست و شجاعت وافر او دارد و جلادتي كه در اين شبيخون به ظهور رسانيد، مستحق فيروزي بود اما ثبات و مكانتي هم كه از آقا محمد خان ظاهر شد، او را شايسته تاج و تخت
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 246.
(2). ذيل گيتي‌گشا، ص 371، روضة الصفا، ج 9، ص 246: (ميرزا فتح اللّه اردلاني كه با لطف علي خان سابقه داشت). و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 62، تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 69.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 371.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 246، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 62.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 246، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 63، ذيل گيتي‌گشا، ص 372.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 70.
(7). در متن: (روي به‌هم رفته).
ص: 654
داشت كه در هنگامه‌اي كه هراس بر ضمائر ناس غلبه كرده، سر از پا نمي‌شناختند، خودداري و عزمي آشكار كرد كه خاصه خود او بود و بس چنانكه مادام زندگاني بعد از اين واقعه دوست مي‌داشت كه از كيفيت اين زمان حكايت كنند.
از او منقول است كه مكرر مي‌فرمود «1»: سه كار بزرگ است كه شايسته است براي دستور العمل اعقاب در تاريخ ايران ثبت و ضبط شود؛ مقدم بر همه تدبير حاجي ابراهيم خان كه به مدد مشتي بازاري و كاسب‌كار، شيراز را گرفت و تا چند ماه در برابر سلحشوران و جنگجويان ملك را نگاه داشت، دويم دلاوري و بهادري لطف علي خان كه با معدودي قليل، جرأت نموده با سي‌هزار نفر سپاه جنگي درآميخت و سيم ثباتي كه خود من نمودم در وقتي كه لشكر من از اطراف مي‌گريختند، از جاي خود حركت نكردم و آن سكونت خاطري كه در بحبوحه خطر حكم دادم كه مؤذن اذان گفت و كرناي‌چي، كرناي سواري را كشيد تا هم عسكر من و هم لشكر دشمن بدانند از آنچه واقع شد، پروا نكرده بر جاي خود برقرارم، القصه نواب لطف علي خان از ابرج به مرودشت رفت «2»، بعد از دو روزي توقف از راه نيريز و كرمان به جانب طبس خراسان شتافت،
و خاقان گيتي‌ستان در روز غره ماه ذيحجه همين سال [1206] به دولت و اقبال وارد شيراز جنت‌طراز گرديد «3» [و] در باغ وكيلي نزول اجلال نمود و در عمارت كلاه‌فرنگي بر سر قبر مغفرت‌پناه كريم خان وكيل نشست و سلام عام را گذرانيد و چون برخاست، ميرزا محمد خان لاريجاني را مأمور به نبش قبر آن مغفرت توأمان داشت و جنازه وكيلي را درآورده روانه طهران فرموده «4»، در ميان كرياس خلوت كريم خاني دفن نمودند و اعليحضرت فتح علي شاه قاجار طاب‌ثراه بعد از چند سال ديگر استخوانهاي او را درآورده روانه نجف‌اشرف فرمود و حضرت خاقان گيتي‌ستان، آقا محمد خان، ايالت فارس را كما في السابق به جناب حاجي ابراهيم خان برقرار گذاشت و حرم لطف علي خان و عيال اعيان زنديه را روانه طهران نمود «5» و حكم فرمود كه دو ستون سنگي يكپارچه از عمارت ارگ وكيلي و سنگهاي مرمر ازاره «6» و درهاي خاتم كه امتيازي تمام داشت «7» همه را از عمارات وكيلي كنده به طهران فرستاد،
و روز يازدهم «8» ماه محرم سال 1207 از شيراز به صوب طهران نهضت نمود و آفتاب عالمتاب روز شنبه هفتم ماه شعبان همين سال [1207 برابر 20 مارس 1793] به بيت الشرف
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 70.
(2). ذيل گيتي‌گشا، ص 372.
(3). غره ذي حجه سال 1206 برابر است با 21 ژوئيه 1792 و (به تاريخ هجدهم شهر شوال المكرم وارد آن خطه ارم نظم:
(دار الملك شيراز) شد). ذيل گيتي‌گشا، ص 373، و چنين است در روضة الصفا، ج 9، ص 247: (به تاريخ هجدهم شوال به يك فرسنگي شهر شيراز رسيد).
(4). ر ك: تاريخ عضدي، ص 143.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 373، روضة الصفا، ج 9، ص 247، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 63.
(6). ازاره، هزاره، ايزار، ازار: آن قسمت از ديوار اطاق و يا ايوان كه از كف طاقچه تا روي زمين بود. (معين)
(7). (كه خاقان گيتي‌ستان در ايام دولت از جميع ممالك روم و روس جمع نموده (بود). ذيل گيتي‌گشا، ص 373، روضة الصفا، ج 9، ص 261.
(8). در ذيل دوم گيتي‌گشا، ص 374: (پانزدهم) برابر 29 اوت 1792.
ص: 655
خود تحويل نمود و حضرت آقا محمد خان از طهران حركت فرمود و در چمن آسپاس «1» فارس نزول اجلال نمود و جناب حاجي ابراهيم خان و اعيان فارس را احضار فرموده، مورد عنايت شاهانه شدند و جان محمد خان قاجار را براي خرابي قلعه شيراز كه مغفرت‌مآب كريم خان وكيل در چندين سال از گچ و سنگ و آجر ساخته بود، مأمور نمود.
از جماعتي از پيرمردان شيرازي شنيدم كه چون كلنگ و تيشه بر ديوار قلعه اثر نمي‌كرد، جماعت سنگ‌تراش به آلات و اسبابي كه سنگ از كوه جدا مي‌كنند، آن حصار كوه‌مانند را خراب نمودند، پس از تمامت بزرگان فارس مطالبه زن و فرزند به رسم گروگان فرمود و جناب حاجي ابراهيم خان فرزند ارجمند خود اسد اللّه خان كه طفلي نه ساله بود و مادر او كه زني از اعيان دشتستان است به گروگان سپرده، روانه قزوين گرديد و حضرت خاقان قاجار از جناب ميرزا- جاني فسائي «2» دو نفر گروگان خواست و باعث آنرا فرمود كه لطف علي خان، شكايت از ميرزا بيش از ديگر فارسيان داشت و ميرزا اسماعيل و ميرزا ابراهيم پسران ميرزاي معزي اليه به گروگان رفتند و ميرزا اسماعيل به ورود اصفهان وفات يافت و حضرت شهرياري مطالبه عوض او را فرمود و جناب ميرزا جاني برادر كهتر خود ميرزا حسن والد نگارنده اين فارسنامه را در عوض فرستاد و مدتها در طهران توقف داشتند و خاقان گيتي‌ستان پس از انتظام فارس، فارسيان را از چمن آسپاس مرخص داشت، «3»
و روز چهاردهم ماه محرم 1208: [برابر با 23 اوت 1793]: رايات ظفرآيات را به جانب طهران برافراشت و نواب لطف علي خان زند چون در طبس خبر خرابي قلعه شيراز را شنيد، امير حسن خان «4» حاكم طبس، سيصد نفر سوار به او داد و روانه شيراز گرديد [و] چون وارد يزد گرديد، علي نقي خان پسر تقي خان «5» حاكم يزد با جمعيت فراوان سر راه را بر او گرفت و لطف علي خان در حمله اول سپاه يزد را كه ده برابر لشكر او بود چون طومار پيچيده، به حصار شهر پناه بردند «6» و نواب معزي اليه به ابرقوه آمده حصار آن را متصرف گشت و چون خبر عود لطف علي خان به مسامع عز و جلال رسيد، محمد حسين خان قاجار قوينلو پسرخاله و ايشك‌آقاسي خود را مشهور به دوداغ روانه فارس فرمود و چون محمد حسين خان دوداغ به ابرقوه رسيد، معلوم داشت كه لطف علي خان حصار ابرقوه را به عم خود نصر اللّه خان سپرده، و خود از بوانات و اصطهبانات گذشته «7»، قلعه داراب را كه خانه نشيمن جعفر خان دارابي «8» بود، تصرف نمود و
______________________________
(1). در سرحد چاردانگه. ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2، ذيل گيتي‌گشا، ص 376.
(2). آقا محمد رضا نويسنده ذيل دوم گيتي‌گشا مي‌نويسد: ميرزا جاني فسائي كه از كبرسن الف قامتش دال گشته و در السنه و افواه مشهور به (فسادي) و كنكاش فساد و فتنه را مبادي بود و نقش تزوير را بر لوح ضمير ... تصوير نموده.
(ص 374).
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 377.
(4). در روضة الصفا، ج 9، ص 251: (مير حسين خان طبسي)، در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 64: (امير حسن خان)، در ذيل گيتي‌گشا، ص 378: (مير حسن خان).
(5). در ذيل گيتي‌گشا، ص 378: (پسر محمد تقي خان).
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 378، روضة الصفا، ج 9، ص 251.
(7). ذيل گيتي‌گشا، ص 378، و روضة الصفا، ج 9، ص 251.
(8). ذيل گيتي‌گشا، ص 379، روضة الصفا، ج 9، ص 251.
ص: 656
محمد حسين خان دوداغ قلعه ابرقوه را محاصره نموده، مدتي به درازا كشيد و از جانب حضرت شهريار قاجار فرمان رسيد كه لطف علي خان را گذاشتن و براي تسخير ابرقوه نشستن، نه كاري لايق است البته ابرقوه را بگذار و بگذر و محمد حسين خان «1»، ابرقوه را گذاشته، به جانب شيراز شتافت كه خبر ورود لطف علي خان را از داراب به نيريز شنيده، از شيراز به تعجيل روانه گشت و از سروستان گذشته، از تنگ‌كرم «2» فسا بيرون رفت و در پاي خرمن كوه قرار گرفت و لطف علي خان از نيريز از راه خير «3» وارد رونيز «4» بالا كه فرسخي بيشتر به اردوي محمد حسين خان بود رسيد و قلعه ميرزا را كه خالي از اهل بود نشيمن نمود و روز ديگر به جانب سپاه قاجار تاخت و سواران نبردآزما از هر دو جانب حركت نموده، كار از كارزار گذشته، دست و گريبان شدند، چون شام شد هريك به لشكرگاه خود رفته آرميدند و تا يازده روز از صبح تا شام با هم جنگ كردند و كسي بر ديگري ظفر نيافت و شبي لطف علي خان به قصد شبيخون تا نزديك اردوي دشمن رفت كه يك نفر از سپاه او فرار كرده، خدمت محمد حسين خان رسيد و مكنون خاطر لطف علي خان را به او گفت و اردوي قاجار آماده كارزار شدند و چون لطف علي خان به اردوي خصم رسيد، همه را بيدار يافت و به منزل خود بازشتافت و صبح آن شب محمد حسين خان دوداغ دل بر جنگ نهاده، صف خود را بياراست و لطف علي خان در برابر او ايستاد و جنگ را درانداخت و هر دو جانب كشش و كوشش بي‌اندازه نمودند پس لشكر لطف علي خان كه مردمي دل‌سرد بودند، فرار نمودند و لطف علي خان از خاك فارس دل بركند و به جانب طبس انداخت «5» و بعد از ورود به مشورت امير حسن خان طبسي روي به قندهار نمود كه از تيمور شاه افغان استعانت جويد، چون به قاين رسيد، خبر وفات تيمور شاه «6» را شنيده، متردد و متحير بماند كه نوشته محمد خان پسر اعظم خان افغان و جهانگير خان پسر محمد حسين خان سيستاني، از بم و نرماشير كه دو ناحيه مشرقي كرمان است مشعر بر اطاعت رسيد «7» و با سيصد نفر سوار به جانب آنها روانه شد، چون به نرماشير رسيد، محمد خان افغان لوازم چاكري را به عمل آورد و پانصد نفر سوار افغان به او سپرد و چون وارد بم گرديد، جهانگير خان هم پانصد نفر سوار سيستاني «8» و تداركي شاهانه ديده با او همراهي نمود و به عزم تسخير كرمان روانه گشت و بعد از ورود، نيمه‌اي از سپاه خود را به عبد اللّه خان زند «9»، عموي خود كه مردي دلير و از همه مخصوصان امتياز داشت سپرد و فرمان داد كه به يك جانب حصار شهر يورش نمايد و چون قلعگيان با عبد اللّه خان سرگرم جنگ شدند، خود با نيمه ديگر از سپاه از جانب ديگر از شهر تاخته و نردبانها گذاشتند [و] بي‌اطلاع اهل شهر از ديوار شهر به زير آمده،
______________________________
(1). ذيل گيتي‌گشا، ص 379، روضة الصفا، ج 9، ص 251.
(2). ر ك: فارسنامه جلد دوم، و روضة الصفا، ج 9، ص 251.
(3). ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 379، در روضة الصفا، ج 9، ص 251: (رهنيز).
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 381.
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 381.
(7). ذيل گيتي‌گشا، ص 381.
(8). ذيل گيتي‌گشا، ص 382، روضة الصفا، ج 9، ص 252.
(9). ذيل گيتي‌گشا، ص 382، و روضة الصفا، ج 9، ص 252.
ص: 657
بر مستحفظين قلعه تاختند و محمد حسين خان قراگوزلو و عبد الرحيم خان پسر تقي خان يزدي، بعد از كوشش به جانب يزد فرار كردند و بسياري از همراهان آنها به قتل رسيدند و اثاثه حكومت به دست سپاه لطف علي خان افتاد و لطف علي خان روز ديگر نام پادشاهي يافته، خطبه و سكه به اسم او نمودند «1»، خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود و اين واقعه در اوائل «2» ماه شعبان همين سال [1208] «3»: اتفاق افتاد و چون اخبار به مسامع عز و جلال شهريار قاجار رسيد با تمامت سپاه خود از پي تسخير كرمان و تدمير لطف علي خان عزيمت فرمود و سيم ماه شوال «4» از طهران نهضت نمود و جناب حاجي ابراهيم خان و اعيان فارس كه مدتي قبل احضار شده بودند و به سبب فراواني برف و كثرت باران و طغيان رودخانه قم در اصفهان توقف داشتند، در اين وقت كه اردوي شاهي از حوض سلطان به منزل پل دلاك قم «5» رسيد، بزرگان فارس به شرف حضور رسيده، مورد عنايت شدند و موكب والا در روز «6» بيست و دويم همين ماه:
[شوال] در چمن كوشك‌زرد «7» فارس نزول فرمود و بعد از سه روز از راه بوانات، رايات ظفر- آيات به جانب كرمان برافراشت و حسن علي خان قاجار مقدمه سپاه گرديد و چون به خارج شهر كرمان رسيد لطف علي خان از شهر درآمده او را شكست داد كه به جانب اردوي اعلا شتافت «8» و شهريار قهار قاجار دررسيد و شهر را محصور داشت و لطف علي خان دل را قوي داشته، در مراسم قلعه‌داري، لوازم دلاوري و اصطبار را ظاهر ساخت.
از اتفاقات آنكه روزي، زري را كه به اسم خان زند سكه زده بودند به نظر شهريار قهار رسيد، آتش غضبش شعله زد و به توسط چاپار فرمان به طهران فرستاد كه فتح اللّه خان پسر نواب لطف علي خان را كه طفلي خردسال «9» و با حرم او از شيراز به عنوان اسيري به طهران برده بودند از حليه رجوليت عاري نمودند. «10»
و چون زمان محاصره كرمان به چهار ماه رسيد و لشكر لطف علي خان از جنگ خسته و ملول بودند، اتفاق آنها به اختلاف رسيد و تفنگچيان [ماهاني و جوباري] «11» كه دو ناحيه از كرمان است و مستحفظ جانبي از شهر بودند وقت زوال، قلعه را به تصرف لشكر قاجار دادند و سه‌هزار نفر پياده داخل شهر گرديد و چون لطف علي خان مطلع گشت تا وقت شام جنگهاي
______________________________
(1). ذيل گيتي‌گشا، ص 384.
(2). (در عصر روز پنجشنبه هفدهم شهر شعبان) ذيل گيتي‌گشا، ص 384.
(3). (اودئيل) ذيل گيتي‌گشا، ص 384.
(4). (روز يكشنبه) ذيل گيتي‌گشا، ص 385.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 385.
(6). (پنجشنبه): ذيل گيتي‌گشا، ص 385.
(7). در ذيل گيتي‌گشا، ص 385: (قصر زرد).
(8). ذيل گيتي‌گشا، ص 385.
(9). در متن: (خوردسال).
(10). ذيل گيتي‌گشا، ص 386.
(11). در متن: (ماهوني و رودبالي). اين دو نام در روضة الصفا، ج 9، ص 258 و در ذيل رودبالي به صورت: (جماعت ماهاني و جوباري) است. اما در گيتي‌گشا: (جماعت ماهاني و چوباري) بود. بنابراين آنچه در متن بود اصلاح شد.
ص: 658
مردانه نمود، بسياري را كشت و باقي را از شهر بيرون نمود و بعد از چند روز ديگر نجف قلي خان خراساني «1»، ساكن كرمان كه از معتمدين لطف علي خان بود و با پانصد نفر تفنگچي به محافظت ارگ كه جانبي از او به صحرا پيوسته است مي‌پرداخت با امراي سپاه قاجار درساخته،
روز جمعه بيست و نهم ماه ربيع اول سال 1209 «2» از سمت صحرا، ارگ را به تصرف داد «3» و دوازده هزار نفر سپاه قاجار از ارگ گذشته، داخل شهر كرمان شدند و نواب لطف علي خان با چند نفر ديگر خود را به آن درياي آتش زدند، چون سودي نداشت به اتفاق جهانگير خان سيستاني «4» و بني اعمام و اعمام خود به جانب دروازه سلطانيه رانده، سه ساعت جنگ نمود تا دروازه را تصرف نمود و آن‌قدر توقف كرد كه شب، پرده سياه كشيد، پس تخته پل را استوار كرده از دروازه بيرون آمده، خود را از درياي آتش سپاه قاجار به ساحل نجات رسانيد «5» و روز ديگر كه حضرت شهرياري از فرار لطف علي خان مطلع شد، نائره غضبش زبانه كشيد، چنانكه خرمن اهالي كرمان را بسوخت و نزديك به هشت هزار نفر زن و بچه آن بلد را مانند كنيز و غلام به سپاه خود بخشيد «6» و تمامت مردان آن را يا كشت يا كور نمود و ميرزا محمد علي خان برادر جناب فتح علي خان ملك الشعرا، متخلص به صبا كه در خدمت لطف علي خان منشي بود، وقتي از جانب لطف علي خان، نامه به حضرت شهريار قاجار نگاشته بود و كلمات ناهموار در آن نامه‌نگار داده بود، چون او را به حضور آوردند از او پرسيد چگونه جرأت نمودي كه به مثل من پادشاهي چنين نوشتي؟ آن منشي گفت در خدمت او بودم و تو غائب بودي، حضرت شهريار غضب فرمود و حكم به قطع دست او نمود و نواب لطف علي خان از شهر كرمان تا قلعه بم كه نزديك به چهل فرسخ است در مدت بيست و چهار ساعت بيشتر طي نمود و همراهان او خاصه جهانگير خان سيستاني هريك به جانبي افتادند و برادران جهانگير خان چون از حال او پرسيدند لطف علي خان فرمود به اين زودي مي‌رسند «7»، چون دو روز گذشت و اثري از او نشد گمان كردند كه گرفتار سپاه قاجار شده است و محمد علي خان با خود انديشيد كه نواب لطف علي خان را گرفته، به حضور حضرت آقا محمد خان فرستد تا اين خدمت موجب خلاصي جهانگير خان گردد و همراهان لطف علي خان از خيال محمد علي خان مطلع شده، مطلب را به معزي اليه گفتند از راه غرور بلكه بخت‌برگشتگي اعتنائي ننمود، همراهان او هر يكي به جانبي تاختند و جماعت سيستاني اطراف منزل او را گرفتند كه دست به بند دهد به زبان حال گفت:
نبندد مرا دست چرخ بلند «8»
و با شمشير آخته به آن جماعت تاخته، متفرق ساخت و به اسب‌سواري خود كه نامش
______________________________
(1). ذيل گيتي‌گشا، ص 387.
(2). برابر با 24 اكتبر 1794.
(3). ذيل گيتي‌گشا، ص 387.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 387.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 387.
(6). در ذيل گيتي‌گشا، ص 389، آمده است: (آقا محمد خان ... به نهب و اسر شهر كرمان رخصت داد مردان ايشان را عرضه شمشير و طفلان و نسوان را به قيد اسار گرفته اموال به يغما درآمده بر احدي ابقا نكردند و ابنيه رفيعه نقش عاليها سافلها پذيرفته ... جمعي كثير را از چشم نابينا و جمعي غفير را از عالم هستي روانه ديار فنا ساختند). (و حكم به تخريب بنيان قلعه كرمان و ساير قلاع جاري گشت) همانجا، و روضة الصفا، ج 9، ص 258.
(7). ذيل گيتي‌گشا، ص 389، روضة الصفا، ج 9، ص 258.
(8). مصراع از فردوسي است در داستان رستم و اسفنديار.
ص: 659
«غران» «1» بود و در تكاپوي، از باد و برق پيشي مي‌گرفت رسيد، چون خواست سوار شود يك «2» نفر سيستاني اسب را پي و دولت زنديه را طي نمود «3» و آن شير بيشه شجاعت يكه و تنها بر آن جماعت حمله مي‌نمود و مردي را مي‌كشت كه از عقب سر دو زخم شمشير به سر و دست راست او زدند كه از كار بازماند، پس او را گرفتند و در بند و زنجير كشيدند و چاپار روانه اردوي قاجار نمودند «4» و بعد از يك روز ديگر جهانگير خان سيستاني وارد بم گرديد و برادران او از كرده پشيمان شدند و سودي نداشت كه محمد ولي خان «5» قاجار قوينلو رسيد و خان زند را به حضور شهريار قاجار آوردند و از غايت خشم و غضب غلامان تركمان را مأمور فرمود تا با آن نادره زمان معامله قوم لوط نمودند، پس او را از حليه چشم عاري ساخته «6»، به جانب طهرانش فرستادند و برحسب حكم، او را بعد از ورود به طهران كشتند «7» و در بقعه امامزاده زيد (ع) مدفون نمودند «8» و نام شاهي از دودمان زنديه برافتاد و زمان شاهي آنها از سال 1170 و اند تا سال 1208 رسيد «9» و شش نفر از آنها سلطنت نمودند: وكيل الدوله كريم خان «10»، ابو الفتح خان، صادق خان، علي مراد خان، جعفر خان و لطف علي خان. و در شهر كرمان مشهور است كه منجم گبري خبر از فتح كرمان و گرفتاري لطف علي خان در روز معين داده بود و در چند روز پيش از فتح، خبر به لطف علي خان رسيد، حكم نمود تا آن منجم را در خانه حبس كردند و به شماره روز موعود نان و آب به او دادند كه اگر راست گفت، لشكر قاجار او را نجات دهند و اگر دروغ گفت بماند تا بميرد و از اتفاقات چنانكه گفته بود، واقع گرديد و زمانيكه نواب لطف علي خان در بم اسير محمد علي خان سيستاني گرديد سه قطعه الماس مشهور از بازوي او درآورد و به حضور خاقان گيتي‌ستان روانه داشت، نام اولين آنها، «درياي نور» «11» است و به وزن هشت مثقال و نيم صيرفي است و ديگري را نام «تاج ماه» است كه به وزن شش مثقال سنجيده‌اند و سيمين آنها مشهور به «اكبرشاهي» است كه چهار مثقال است و اين سه قطعه الماس بعد از نادر شاه به دست مير علم خان عرب افتاد و به توسط امراي خراسان به رسم هديه خدمت نواب محمد حسن خان قاجار نايب السلطنه فرستادند، پس از او به نواب كريم خان وكيل رسيد، پس به دست سلاطين و امراي زنديه افتاد تا اين زمان كه به حكم وراثت خدمت حضرت شهريار قاجار آوردند و للّه الحمد تاكنون چندين قطعه ديگر بر آنها افزوده و در خزانه عامره سلاطين
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 68، روضة الصفا، ج 9، ص 259.
(2). در متن: (كه يك).
(3). اين حادثه در روز چهارشنبه پنجم ربيع الثاني 1209 اتفاق افتاد. ذيل گيتي‌گشا، ص 390.
(4). ذيل گيتي‌گشا، ص 390، روضة الصفا، ج 9، ص 259، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 69.
(5). ذيل گيتي‌گشا، ص 391، اما در روضة الصفا، ج 9، ص 259: (محمد علي خان) است.
(6). ذيل گيتي‌گشا، ص 391.
(7). قتل او به عهده ميرزا محمد خان قاجار حاكم طهران مقرر شد. ذيل گيتي‌گشا، ص 391.
(8). ذيل گيتي‌گشا، ص 391: (آنچه مشهور است آن است كه نعش آن حضرت را نهاني نقل به نجف اشرف نمودند).
(9). (چهل و سه سال و يازده ماه) روضة الصفا، ج 9، ص 260.
(10). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 260.
(11). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 260.
ص: 660
قاجار انار اللّه برهانهم مصون و محفوظ باقي است «1» و موكب والا بعد از قتل و نهب و اسر اهالي شهر و خرابي حصار، لواي كامراني به جانب مملكت فارس برافراشت و از راه سيرجان و نيريز در اوائل جمادي اول همين سال: [1209] وارد شيراز جنت‌طراز گرديد. و چون قبل از محاصره شهر كرمان نواب فتح علي خان نايب السلطنه براي تسخير گرمسيرات كرمان، رايات ظفرآيات به جانب بم و نرماشير و جيرفت برافراشته، تمامي آن صفحات را منتظم ساخته، در تحت اطاعت درآورد و چون خبر فتح شهر كرمان و گرفتاري لطف علي خان زند به عرض نواب معزي اليه رسيد از رودبار كه بلوكي از گرمسيرات كرمان است به سمت رودان «2» و احمدي و سبعه و لارستان تشريف برد و عبد اللّه خان پسر نصير خان لاري بيگلربيگي آن سامان در ركاب ظفر توأمان حضرت نايب السلطنه خدمات لايقه نمود و مورد عنايات گرديد و موكب نواب نائب السلطنه، مقارن ورود حضرت خاقان گيتي‌ستان، از لارستان وارد شيراز گرديد.
و در ماه جمادي دويم همين سال [1209] «3»: ايالت و فرمانروائي مملكت فارس و كرمان و يزد به نواب نائب السلطنه فتح علي خان عنايت شده به لقب جليل جهانباني مفتخر گشته مأمور به توقف فارس گرديد «4» و ميرزا نصر اللّه علي‌آبادي مازندراني را وزير ماليات فارس نمود و جناب ميرزا جاني فسائي را كه از اجله اعيان فارس بود در جانب مشاورت نواب- جهانباني برقرار فرمود و جناب حاجي ابراهيم خان شيرازي بيگلربيگي مملكت فارس را به منصب وزارت عظمي و صدارت كبراي ممالك محروسه معين نمود و به قاعده سلاطين صفويه طاب‌ثراهم، او را اعتماد الدوله لقب دادند «5» و مأمور به ملازمت ركاب ظفر انتساب حضرت شهريار كامياب گرديد و اعليحضرت شهرياري با تمام سادات و علما و فضلا و مشايخ اهل حال و ارباب كمال مملكت فارس، عنايات گوناگون فرمود و براي هريك به اختلاف مراتب، وظيفه و مستمري برقرار نمود پس با نيل مقصود از شيراز به جانب طهران نهضت فرمود و چون بيشتر ممالك محروسه ايران را در تحت اقتدار خود ديد، براي تسخير شيروان و قراباغ و گرجستان، همت را برانگيخت و فرمان داد كه امراي سپاه، هريك با لشكر خود در بهار اين سال: [1209] در نواحي طهران حاضر باشند و برحسب فرمان تمامت سپاه كه شماره آنها از شصت هزار نفر سواره و پياده مي‌گذشت، حاضر درگاه شدند و كسي را جز اعتماد الدوله بر منزل مقصود خبر نبود «6» و پنجاه و سه روز كه از نوروز گذشت لشكر را بر سه قسمت فرمود؛ ميمنه را به جانب مغان و شيروان و داغستان فرستاد و افواج ميسره را به سمت ايروان «7» مأمور داشت و خود با قلب سپاه راه قلعه شوشتر [شوشي؟] را كه از قلاع معتبره قراباغ است پيش گرفت و ناحيه قراباغ در ساحل رود ارس واقع است و ابراهيم خليل خان جوانشير «8» در مملكت قراباغ فرمان‌گذار بود و از اطاعت
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 260.
(2). در روضة الصفا، ج 1، ص 71: (قريه رادو).
(3). شروع در 24 دسامبر 1794.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 261، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 71.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 261.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 104.
(7). (پايتخت بلاد ارمنيه) تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 104.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 263.
ص: 661
حضرت شهريار قاجار در كناره‌اي از بلاد تفليس و دربند و داغستان و باكوبه و شيروان، لشكري گران فراهم آورده كوس انا و لا غيري را مي‌كوبيد، چندين هزار سوار براي سد راه پادشاه ظفرپناه روانه داشت و بعد از برابري، شكست يافته، به جانب شوشي شتافتند و امير سليمان خان قاجار «1» قوينلو و مصطفي خان دولو تا نزديكي حصار شوشي در پي آنها تاختند و در پيش حصار سنگري ساختند و چون موكب والا دررسيد، فورا حكم به يورش فرمود و ابراهيم خليل خان «2» با چندين فوج از شوشي درآمده، به مقابله و مقاتله، جسارت نمود و خسارت برد و روز ديگر، اعيان باكوبه، سر عبوديت پيش‌آورده، مورد عنايت شدند. و چون از بيستم ماه ذيحجه «3» اين سال تا روز بيست و سيم ماه محرم سال 1210 زمان محاصره قلعه شوشي بود و هر روزه ابراهيم- خليل خان جوانشير، با سواران دلير خود درآمده، مبارزتي كرده، شكست يافته، عود به شوشي مي‌نمود و چون خود را در معرض هلاكت ديد جمعي از قبيله جوانشير را شفيع داشته، به پايه سرير معدلت مسير فرستاد و متقبل باج و خراج و گروگان گرديد و حضرت شهرياري گناه او را بخشيده، استدعاي او را قبول فرمود «4»، پس موكب والا از گرد حصار قلعه شوشي نهضت فرمود و نواحي گنجه را لشكرگاه ساخت و نامه‌اي به ارگلي خان «5» والي تفليس و گرجستان نگاشتن فرمود كه نواب غفران‌مآب شاه اسماعيل ماضي صفوي طاب‌ثراه، بر مملكت گرجستان حكمران بود و چون نواب ما را در ايام جهانستاني به تسخير ممالك ايران اشتغالي بود راه اين سامان را برنگرفتيم تاكنون كه بيشتر ممالك در تصرف آورديم بايد به قانون قديم، گرجستان را ضميمه ممالك محروسه ما دانسته، به حضور حضرت شهرياري آيد و قرار خدمتگزاري داده، به ايالت سابقه خود باقي باشد و الا بر او همان شود كه بر ديگران است و ارگلي خان در جواب معروض داشت كه من پادشاهي جز ملكه روس نشناسم «6»، چون اين خبر به حضرت شهرياري رسيد، چندين فوج را براي محافظت آن نواحي برگماشت و به نفس نفيس به جانب تفليس كه دار الملك گرجستان است نهضت فرمود و چند روز پيش، حكم شده بود كه سپاه ميسره و قلب به يكديگر پيوندند و در ناحيه گنجه لشكر ميمنه نيز به آنها ملحق گرديد اگرچه شماره سپاه به جهت افواجي كه در شوشي و ايروان گذاشته بود، قلت داشت، ليكن هنوز نزديك به چهل‌هزار مي‌رسيد و امير تفليس در چهار فرسخي شهر مستعد مقاتله نشست و به اشاره حضرت شهرياري، چند فوج به سپاه گرجيان تاخته، آنها را شكست داده، به حصار تفليس گريختند و ارگلي خان به ورود به شهر، عيال خود را برداشت و به جانب كارتيل و كاخت «7» بتاخت و لشكر نصرت‌اثر وارد شهر تفليس گرديد و جماعتي را كه در جنگ اسير شده بودند، كشتند و چندين نفر از كشيشان را دست‌بسته، به رودخانه انداختند و چون هوا روي به سردي آورد، يورش به جانب كارتيل و كاخت را به وقت ديگر حواله فرمود و بعد از نه روز توقف در شهر تفليس، موكب
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 265.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 265.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 267. برابر با 8 ژوئيه 1795.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 268.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 269.
(6). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 105.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 270.
ص: 662
والا به جانب گنجه حركت نمود و معادل پانزده هزار نفر «1» پسر و دختر و زن جوان از تفليس آوردند و جواد خان قاجار «2» والي گنجه و محمد خان قاجار زيادلو ايرواني «3» به حضور مبارك رسيده به حكم ايليت مورد عنايت شدند و حضرت شهرياري به خيال آنكه تمامت اين نواحي را مسخر دارد، زمستان اين سال را در صحراي مغان «4» نزديك ملتقاي رود كر كه از بهترين رودهاي گرجستان است و نهر ارس، لشكرگاه فرمود «5» و در خلال اين احوال بيشتر سركشان شيروان و ارمنستان و قراباغ، سر در چنبر اطاعت درآوردند و چون سردي هوا شكست، موكب والا از مغان آذربايجان به جانب طهران نهضت نموده، شرف نزول ارزاني داشت «6» و ايالت قم را به اسد اللّه خان پسر جناب حاجي ابراهيم خان شيرازي اعتماد الدوله كه از عمر شريفش سيزده سال گذشته بود، عنايت گرديد و اگرچه مدتها بود كه حشمت و شوكت و قدرت سلطنت و مكنت دولت، با حضرت شهريار قاجار بود، ليكن تاج بر سر نگذاشت و مكرر مي‌فرمود تا تمامي اهالي ايران سر بر خط فرمان من ننهند، نام شاهي بر خود سزاوار ندانم «7» و اين زمان كه از فتح قراباغ و شيروان و گرجستان مراجعت نمود، اعيان دولت و سادات ملت و بزرگان درگاه و امراي سپاه و معارف ايران در دار السلطنه طهران حاضر شدند و استدعا نمودند كه چون نام شاهي را بر خود نهادن، موقوف بر اخراج خس و خاشاك از نواحي ايران فرموديد و للّه الحمد تمامي سركشان سر در چنبر اطاعت آوردند و اگر مملكت خراسان به‌جا مانده است چون به عتبه- بوسي حضرت رضا عليه التحية و الثنا، فائز شويد تا آب آمويه ضميمه ممالك محروسه خواهد گرديد، پس فرمود اگر به خواهش شما، اين تاج شاهي را بر سر گذارم، اول زحمت و مرارت شما خواهد بود «8» براي آنكه من راضي نخواهم گشت كه نام سلطنت را بر خود گذارم و از بزرگترين پادشاهان ايران نباشم و اين مطلب جز به كشش و كوشش صورت نبندد، پس جناب حاجي ابراهيم خان شيرازي اعتماد الدوله وزير اعظم و امراي قاجار و بزرگان ملت و دولت درخواست نمودند كه تاج بر سر نهند و تمامي از مال و جان در فرمان پادشاه گيتي‌ستان دريغ ندارند، پس تاج كياني را بر سر و بازوبند درياي نور و تاج ماه را بر بازوي جهانگشاي ببست و رشته‌هاي مرواريد كه هر دانه تخم عصفوري يا گلوله كافوري مي‌نمود از كتف چپ و راست درآويخت و شمشيري كه در بقعه حضرت شاه صفي اردبيلي متبرك شده بود، بر كمر استوار نمود و از عهد سلاطين صفويه، طاب‌ثراهم، رسم چنين بود كه يك شب شمشير شاهي را بر سر قبر حضرت شاه صفي مي‌گذاشتند و جماعتي از اهل حال در آن شب، اورادي مي‌خواندند و استمداد
______________________________
(1). ملكم خان مي‌نويسد: (منقول است كه 15 هزار و اقوال ديگر هم هست كه 25 هزار اسير بردند) تاريخ ايران، ج 2، ص 105.
(2). در روضة الصفا، ج 9، ص 271: (جواد خان گنجه‌اي قاجار).
(3). در روضة الصفا، ج 9، ص 271: (محمد خان ايرواني زيادلو).
(4). در متن: (مغان را).
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 105.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 273.
(7). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 106.
(8). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 106.
ص: 663
همتي براي پادشاه مي‌نمودند و روز ديگر شيلان «1» كشيده، آن شمشير را بر كمر مي‌بستند و مبلغها به فقرا نياز مي‌نمودند و اين وقايع در ماه «2» از همين سال: [1210] اتفاق افتاد.
و در همين سال: [1210] با سپاهي كه بيشتر از سال گذشته بود، به عزم تسخير خراسان روز هفتم ذيقعده اين سال، از راه استرآباد، براي تنبيه جماعت تركمان كه اطراف آن ملك را عرصه تاراج ساخته بودند، راه مشهد مقدس را پيش گرفت «3» و امراي عرض راه، جز اطاعت چاره نديده، سر در چنبر انقياد درآوردند و اسحق خان حاكم تربت حيدري «4» به مزيد اختصاص مورد عنايت شاهانه گرديد.
و چون موكب والا نزديك به مشهد مقدس رسيد، نواب نادر ميرزا فرمانرواي خراسان پسر نواب شاهرخ شاه كور پسر نواب رضا قلي ميرزا پسر پادشاه جهانگشا، نادر شاه، از مشهد مقدس به جانب افغانستان گريخت و پدر كور خود را به‌جا گذاشت و به عرض اعلا رسانيدند كه جناب ميرزا مهدي مجتهد مشهدي به مرافقت نواب شاهرخ شاه كور و ولد ارجمندش قهار قلي ميرزا، از مشهد مقدس موكب فيروزي كوكب را استقبال مي‌نمايند «5» و حضرت شهرياري، نواب حسين قلي خان برادرزاده ارجمند خود را براي احترام نواب شاهرخ به استقبال مأمور فرمود و قدغن نمود كه اگر جناب ميرزا مهدي بر شاهرخ مقدم است براي رضاي رسول خدا (ص) از اسب پياده شده، با او مصافحه كند و اگر شاهرخ مقدم است چون به او رسيد، سواره با او مصافحه كنند «6» القصه چون حضرت شهرياري بر تخت جلوس فرمود، جناب ميرزا مهدي و نواب شاهرخ شاه و قهار قلي ميرزا را احضار فرمود و شاهرخ شاه را در پاي‌تخت كه مسند شاهي گسترده بود، اذن جلوس داد و جناب ميرزا رخصت نشستن يافت «7»، پس سليمان خان را با هشت هزار نفر سپاه و جناب ميرزا مهدي را مأمور داشت كه به شهر مشهد رفته، اهالي شهر را مطمئن‌خاطر سازند و روز ديگر با نيت صادق و خلوص عقيده از اسب پياده گشت و مسافتي را طي فرمود و از دروازه خيابان با اظهار عجز و مسكنت و فروتني و مذلت [و] با ديده اشكبار همي رفت تا به آستان ملك پاسبان رضويه، عليه آلاف سلام و تحيه، دررسيد و زمين را بوسه داد و مدت بيست و سه روز در آن ارض اقدس به عبادات و طاعات و عرض حالات به درگاه قاضي حاجات اشتغال داشت و در ايام زيارت مانند يكي از خدام در بقعه مباركه امام لازم الاحترام عليه السلام، خدمت مي‌نمود و در همين اوقات به فرموده شهريار قاجار قبر نادر شاه افشار را كه در جوار حرم محترم رضوي عليه السلام بود شكافتند و استخوانهاي او را در كرياس خلوت كريم خاني طهران قرين استخوانهاي مغفرت پناه كريم خان وكيل نمودند و بعد از چند سال
______________________________
(1). شيلان كشيدن: تركيب مغولي- فارسي، به معني گستردن سفره طعام، استفاده تام از مال و نعمتي كردن (معين).
ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 106، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 79، روضة الصفا، ج 9، ص 274.
(2). جاي ماه در متن خالي است، و در روضة الصفا، و ناسخ التواريخ، و تاريخ ايران، ملكم نيز اشاره‌اي به آن نشده است.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 79، روضة الصفا، ج 9، ص 274.
(4). در متن: (حيدري را).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 278.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 278.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 279.
ص: 664
به فرمان خاقان زمان فتح علي شاه طاب‌ثراه، استخوانهاي آن دو پادشاه را به نجف اشرف برده، دفن نمودند.
و در تواريخ نگاشته‌اند كه حضرت آقا محمد خان گيتي‌ستان، در تحصيل جاه و مال، ميل مفرط داشت و مخصوصا جواهر را بيشتر، چنانكه در واقعه لطف علي خان زند سه قطعه جواهر نامي را كه حضرت نادر شاه افشار از سمت هندوستان آورده بود به دست او افتاد چنانكه در وقايع سال 1209 نگاشته شد و در اين هنگام كه نزول اجلال به خراسان فرمود، چندين قطعه ديگر از امراي خراسان دريافت نمود و نگاه داشتن اين‌گونه جواهر در نزد هر كسي كه بود گناهي بزرگ مي‌شمرد و مي‌فرمود اينها حق پادشاه زمان است و مي‌دانست كه چندين قطعه از جواهرات نادري در نزد شاهرخ شاه است و چون از وي مطالبه فرمود، به قسمهاي غليظ انكار نمود، به فرموده حضرت شهرياري او را شكنجه كرده، چندين قطعه، بعد از چندين عقوبت بروز داد و هريك را از بن ديواري يا قعر چاهي بيرون مي‌آوردند تا آنكه حلقه‌اي از خمير بر سرش گذاشتند و روغن داغ در آن حلقه ريختند «1» كه ياقوت بزرگي را بروز داد كه وقتي زينت تاج اورنگ زيب پادشاه هندوستان بود «2»، چون خبر آن ياقوت به حضرت شاهي رسيد، فرمود مقصود من اين قطعه ياقوت بود و شاهرخ شاه را از آزار معاف داشت «3»، پس فرمان داد تا او را با تمامي عيال از خراسان به مازندران برده، توقف دهند، چون به دامغان رسيدند، شاهرخ شاه وفات يافت و شصت و سه سال از عمرش گذشته بود و از تمامي امراي خراسان، زن و فرزند گروگان گرفته، روانه طهران داشت و خيال پادشاه جهانگشا، يورش به جانب بلخ و بخارا بود كه عرايض امراي آذربايجان را آوردند كه چون اخبار قتل و نهب و اسر اهالي گرجستان به ملكه روس خورشيدكلاه، مشهور به كترين دويم «4» زوجه پطر سيم رسيد، آتش غضب و خشمش زبانه كشيد و داعيه انتقام از نهادش بروز نمود «5»، براي آنكه اين طايفه سالهاي دراز، خود را در حمايت دولت روس، مي‌دانستند و ملكه روس فرمان داده تا چهل هزار پياده و بيست و دو هزار نفر سوار و صد ارابه توپ به سرداري قزل اياغ از جانب باب الابواب دربند، به ايران شتافتند و قزل‌اياغ در تركي به معني پاي طلاست كه در جنگ يك پاي او را گلوله توپ انداخته بود و پائي از زر خالص براي او ساختند «6» و او را قزل‌اياغ گفتند و مردم باكوبه و ساليان و طالش، از بيم جان راه خدمت قزل‌اياغ را گرفته‌اند و جماعت شيروان و گنجه مغلوب گشتند.
______________________________
(1). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 107.
(2). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 106 و 107، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 81: (آقا محمد شاه از بدست كردن آنهمه لالي آبدار و جواهر شاهوار چندان شادخاطر شد كه بفرمود در رواقي نطعها بگستردند و آن جواهر را بر زبر نطع بريختند، آنگاه رواق را از بيگانه بپرداخت و چند نوبت از اين سوي رواق تا بدان سوي را با پشت و پهلو غلطان غلطان برفت).
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 107، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 81.
(4). كاترين دوم: ملقب به كاترين كبير (متولد 1729، جلوس 1762، مرگ 1796) كه آلماني الاصل بود ولي از همه ملكه‌هاي روسيه، روسي‌تر گرديد و اقدامات مهم كرد و تاسيسات بزرگ بوجود آورد. (معين)
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 108، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 82.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 290، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 82.
ص: 665
حضرت آقا محمد شاه، از شنيدن اين اخبار، روز روشن در چشمش شب تار آمد و آتش قهرش زبانه كشيد، پس محمد ولي خان قاجار را با ده‌هزار نفر سوار براي نظم خراسان گذاشت و فتح علي خان كتول «1» را به محافظت شهر مشهد و تعمير روضه منوره رضويه و اخذ منال ديواني، فرمان داد و به جانب طهران به شتاب بشتافت و فرامين قضا قرين به اطراف ممالك محروسه روانه فرمود كه در بهار اين سال با ساختگي و پرداختگي تمام براي يورش آذربايجان و مدافعت با سپاه روس، حاضر ركاب ظفر انتساب شوند و نواب كامياب فتح علي خان نائب السلطنه جهانباني فرمانفرماي مملكت فارس را با اعيان فارس بخواست و بسي نصيحت و وصيت فرمود پس، امراي لشكر و بزرگان كشور را طلب نمود و باز عقد ولايت‌عهد و نيابت سلطنت خود را به نواب فتح علي خان تازه فرمود «2» و سفارش مهرباني و ملاطفت با تمام اهالي مملكت را به او نمود و حكم خدمتگزاري و جان‌سپاري به لشكر و اهالي كشور همي فرمود.
و عيد نوروز سنه «3» ... ئيل در بيستم رمضان سال 1211 اتفاق افتاده، از احكام نجومي غريبه، آنكه حضرت شهرياري از ميرزا حسن منجم پرسيد، طالع اين سال چه دلالت دارد، عرض نمود، رفاه بلاد و آسايش عباد، پس شهريار جهان‌روي به جانب نواب وليعهد داشته، فرمود، بابا خان، ميرزا حسن منجم خبر از مرگ عموي تو مي‌دهد، براي آنكه تا او زنده است رفاه و آسايش براي كسي نخواهد بود و چنان شد كه فرموده بود و خاقان گيتي‌ستان با حشمت جمشيدي و شوكت پرويزي در ماه ذيقعده اين سال «4» به جانب آذربايجان و قراباغ و شيروان و گرجستان نهضت فرمود و پنج روز در چمن سلطانيه توقف نمود كه خبر وفات كترين دوم مشهور به خورشيدكلاه، پادشاه ممالك روس و بازگشتن قزل‌اياغ، به مسامع عز و جلال رسيده، چون در سفر سابق موكب والا، امر ولايت قراباغ و شوشي ناتمام مانده و امير ابراهيم- خليل خان والي آن سامان، سر در چنبر اطاعت درنياورده بود، رأي جهان‌آراي شاهنشاهي چنان صواب ديد كه اولا شهر شوشي را مسخر داشته، پس به انتظام مملكت گرجستان پردازد، پس از راه ميانه و اردبيل به آدينه‌بازار نزول اجلال نمود كه از بزرگان شوشي، پيغام و عرايض به پايه سرير اعلي رسيد كه چون ابراهيم خليل خان «5» را از بدانديشان آن دولت ابدپيوند دانستيم، اراده گرفتن و حبس نمودن او را داشتيم كه عيال خود را برداشت و از شوشي، به داغستان گريخت و استدعا آنكه حضرت شاهنشاهي به جانب ما بشتابد و شهر شوشي را بستاند و حضرت شهرياري اردوي بزرگ را در آدينه‌بازار «6» بگذاشت و نواب حسين قلي خان برادر حضرت وليعهد و شاهزادگان، عباس ميرزا و حسين علي ميرزا و محمد قلي ميرزا پسران حشمت توأمان آن حضرت و جناب حاجي ابراهيم خان شيرازي اعتماد الدوله و اميركبير
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 83.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 292.
(3). احتمالا بايد (لوي‌ئيل) باشد زيرا سال 1208 اودئيل بود و 1209 پارس‌ئيل، سال 1210، توشقان‌ئيل، و سال لوي‌ئيل 1211. برابر با 21 مارس 1797.
(4). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 83: سال 1212.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 295.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 294.
ص: 666
سليمان خان قاجار را بر آنها گماشت و پنج‌هزار سوار و سه‌هزار پياده را برداشت و به جانب مقصود به شتاب بشتافت «1» و چون به رود ارس رسيد و زمان طغيان آب بود، حكم فرمود تا سواران به آب درآمدند و پيادگان «2» به توسط چند زورق شكسته و مشكهاي پر از باد از آب گذشتند و چندين نفر غريق بحر فنا گشتند و حضرت گيتي‌ستان داخل شوشي شد و چون سه روز بگذشت ميانه صادق نام گرجي «3» پيشخدمت و خداداد فراش خلوت اصفهاني نزاع شد و آواز آنها چنان بلند گرديد كه حضرت شاهنشاهي را به غضب درآورد و حكم فرمود كه هر دو نفر را به قتل رسانند و صادق خان شقاقي كه از امراي معتبر بود در حق آنها شفاعت نمود به درجه قبول نرسيد، لكن فرمود چون شب جمعه است، كشتن آنها را به روز شنبه انداختم و آن دو نفر را بي‌كند و زنجير در سراپرده، به خدمت سابقه خود باقي گذاشت و از روي تجربت دانسته بودند كه آنچه را وعده كند، بجا آرد پس قطع اميد، موجب جسارت آنها گشت و چون پادشاه جم‌جاه در خواب شد، عباس فراش خلوت مازندراني كه با آنها معاهده داشت دررسيد و هر سه نفر پاي جلادت را در سراپرده شاهي گذاشتند و با دشنه و خنجر زندگاني حضرت شاهنشاهي را تباه نمودند.
جهانا چه بدمهر و بدخو جهاني‌چو آشفته‌بازار بازارگاني
بهر كار كردم ترا آزمايش‌سراسر فريبي سراسر زياني
وگر آزمايمت صد بار ديگرهماني، هماني، هماني، هماني
غمين‌تر كس آن كش غني‌تر كني توفروتر كس آن كش تو برتر نشاني
ستاني همي زندگاني ز مردم‌ازايرا درازت بود زندگاني ولادت باسعادتش در 1055، رحلتش 1211 «4»، مدت عمرش پنجاه و شش سال و صندوقچه جواهر و بازوبندهاي مرصع و شمشير جواهرنشان و درياي نور و تاج ماه را برداشته، به جانب صادق خان شقاقي شتافتند، تمامت آنها را به او سپردند و خان معزي اليه، كشندگان پادشاه جهان‌پناه را پناهيده، در همان شب همراهان خود را از شوشي برداشته، به جانب تبريز روانه گشت و اين واقعه هايله در شب بيست و يكم ماه ذيحجه اين سال: [1211] اتفاق افتاد «5» و لفظ «تاريخ» را تاريخ اين شهادت يافتند و زمان زندگاني آن يگانه زمان، پنجاه و شش «6» سال بود، به فطرت ذاتي خود تمامي امالي «7» شرع شريف را محترم داشتي و مادام زندگاني هر نمازي را به وقت خود به جاي آوردي و هر نيمه شب اگرچه روز را به مشقت گذرانيده
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 295.
(2). در متن: (پيادگان را).
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 109، روضة الصفا، ج 9، ص 298، همچنين نوشته‌اند كه خان قاجار آشپزي را به جهت آنكه نيمه مرغ بازمانده از سفره وي را گربه خورده بود يا نگهباني را كه براي گاز زدن پوست خربزه پس‌مانده او حرص زده بود محكوم به مرگ كرد و همين امر سبب كشته شدن وي شد. ر ك: گدا، جوجه، خربزه. و عبد اللّه مستوفي، شرح زندگاني من، ج 1، ص 22.
(4). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 110، اما در ناسخ التواريخ، اين سال 1312 ذكر شده است.
(5). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 110، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 84، روضة الصفا، ج 9، ص 299.
(6). در روضة الصفا، ج 9، ص 299: (پنجاه و هفت سال).
(7). امالي: جمع املاء، و مجموعا به معني تقريرات شرعي، دستورات ديني.
ص: 667
بودي، برخاستي و به عبادت ايزد متعال پرداختي و سياست مفسدان و عقوبت بدكاران را به تأخير نينداختي و حكام ممالك و اعيان لشكر اگر از قاعده عدالت تجاوز نمود [ند] ي به سزاي خود رسيد [ند] ي و چون ثمره اختلاف افشار و زنديه را ديده بود در ايلاف «1» و ايتلاف قبيله قاجار به نهايت كوشيد، چنانكه پاره‌اي را مانند برادران برانداخت و جماعتي را چون حضرت وليعهد و اميركبير سليمان خان بنواخت «2»، اغراق‌گوئي و خودستائي را نداشت، القاب در فرامين را منع مي‌فرمود و اختصارنويسي را خوش مي‌داشت، اگر رعيت فقيري يا چريك مسكيني شكايتي داشت مي‌توانست بدون ممانعت، عرض حال خود را بي‌واسطه نمايد، هيچ اميري بر لشكر و هيچ وزيري در كشور بي‌فرمان او فرمانروا نبود، لباس ساده و بي‌تكلف مي‌پوشيد و در روز سفر و شكار بر زمين نشسته، با امراي لشكر هرچه دستياب بود، تناول مي‌نمود، القصه چون آفتاب برآمد و اين قضيه منتشر گشت و حمل و نقل جنازه آن حضرت براي اهالي اردو ممكن نبود، جنازه [او] را گذاشتند و هريك به جانبي شتافتند «3» و محمد حسين خان قاجار، ايشك- آقاسي مشهور به دوداغ و ميرزا رضا قلي نوائي منشي الممالك «4»، آنچه توانستند، از اثاثه سلطنت برداشته، به جانب طهران شتافتند و مردم بلده شوشي دست را به غارت گشوده، كارخانه‌جات شاهي و اسباب امرا و سپاهي، آنچه را ديدند، بردند، پس علما و بزرگان شوشي، به آئين شرع مبين، متكفل جنازه شاه شهيد گشته، بعد از حصول لوازم، او را در محلي مناسب به امانت سپردند و چون خبر اين قضيه غريبه در آدينه‌بازار به اردوي بزرگ رسيد، تمامت امرا بنه را گذاشتند و هريك به جانبي شتافتند و شاهزادگان عظام، عباس ميرزا و حسين علي ميرزا و محمد قلي ميرزا و نواب حسين قلي خان برادر حضرت وليعهد، از راه رشت، عازم طهران شدند و جناب حاجي ابراهيم خان شيرازي، اعتماد الدوله، با سواران فارس و تفنگچيان مازندراني از راه اردبيل و زنجان روانه طهران گشتند «5» و علي قلي خان برادر حضرت شاه شهيد كه مأمور به محافظت ايروان بود به طمع خام در خيال شاهي افتاد و به شتاب تمام در قلعه علي شاه، شش فرسخي طهران نزول نمود و نواب شاهزادگان و جناب حاجي ابراهيم خان شيرازي [را] در قزوين ملاقات اتفاق افتاد و به صوابديد جناب حاجي چند روز تأمل داشته كه متفرقه سپاه جمع شدند و به آئيني تمام در صحراي دولاب حومه طهران بار اقامت انداختند و ميرزا محمد خان قاجار دولو كه به حكم وصيت حضرت شاه شهيد، مستحفظ شهر طهران بود، دروازه‌ها را بر همگي امرا ببست و به انتظار ورود موكب مسعود حضرت فتح علي خان وليعهد در پس حصار طهران بنشست و چون قضيه هايله شاه شهيد اتفاق افتاد، بابا يوسف شاطر «6» كه در پياده‌روي از برق و باد پيشتر بود از قلعه شوشي كه تا شهر شيراز «7» ... فرسخ مسافت است به راه افتاد و روز دوم ماه محرم سال هزار و دويست و دوازده، وارد شيراز گرديده، واقعه را به حضرت وليعهد رسانيد و از استماع اين
______________________________
(1). در متن: (اتلاف).
(2). عبارات از تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 111، است.
(3). ر ك: تاريخ ايران، ملكم، ج 2، ص 113.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 304.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 304.
(6). حقايق الاخبار ناصري، ص 10، در ذكر وقايع سال 1212.
(7). در اصل ميزان فاصله را ننوشته است.
ص: 668
قصه پرغصه كلمه مباركه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ را مكرر نمود، پس اعيان و بزرگان را بخواست و ماجري را ادا فرمود و ارقام و فرامين به ممالك محروسه و حكام بلاد نگاشت كه در موعد مقرر در دار السلطنه طهران حاضر باشند و به ناخن فتنه‌جوئي، روي دولتخواهي را نخراشند، پس سه روز و سه شب را به لوازم تعزيت‌داري و سوگواري گذرانيد و فرمانفرمائي مملكت فارس را به شاهزاده محمد علي ميرزا «1» كه طفلي نه ساله و اكبر اولاد خود و حاضر ركاب بود، ارزاني داشت و وزارت را كما في السابق به جناب ميرزا نصر اللّه علي‌آبادي مازندراني وا- گذاشت و امراي كاروان را مانند جناب ميرزا جاني فسائي و آقا محمد زمان كلانتر شيراز در خدمت او به ملازمت مأمور داشت.
و در اواخر محرم اين سال: [1212] از شيراز نهضت فرمود و زمان عبور از تكيه خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي، كتاب ديوان او را خواست، چون بازش داشت اين دو بيت در عنوان صفحه اول به نظر درآمد:
در نمازم خم ابروي تو با «2» ياد آمدحالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
اي عروس ظفر از بخت شكايت منماي‌حجله حسن بياراي كه داماد آمد «3» پس همت از روح خواجه عليه الرحمه خواسته، به جانب طهران شتافت و در منزل كناره- گرد «4»، شش فرسخي طهران، نواب حسين قلي خان و جناب حاجي ابراهيم خان شيرازي اعتماد الدوله و ديگر امرا به شرف حضور مبارك رسيدند و به عرض رسانيدند كه نواب علي قلي خان «5» برادر حضرت مغفرت توأمان آقا محمد شاه طاب‌ثراه نه بر وصيت اعتنائي كرده و نه بر ولايت‌عهد اعتمادي نموده، در مخالفت را بازداشته، به حكم وراثت خود را مالك تاج و تخت مي‌داند، پس حضرت شهريار جم‌اقتدار، نواب حسين قلي خان را با جماعتي خدمت عم كامگار فرستاد كه تشريف‌فرماي طهران شويد تا در كار سلطنت قراري دهيم و روز بيستم ماه صفر اين سال، نزول اجلال به دار الخلافه طهران نمود و بعد از چند روز علي قلي خان به هواي سلطنت وارد طهران گرديد و بعد از ورود و ملاقات حضرت شهرياري، از هر دو چشم نابينا گشته، مأمور به توقف در بارفروش مازندران گرديد و بعد از قضيه هايله سلطان شهيد كه جواهرهاي سلطنتي چنانكه نگاشته شد، به صادق خان شقاقي رسيد و چنين پنداشت كه تصاحب اين جواهر موجب حصول سلطنت است، پس از سپاه متفرقه شوشي «6» جماعتي را فراهم آورده، به هواي خودسري افتاد و بيشتر بلاد آذربايجان را در اطاعت خود آورد و عيال او در سالهاي پيش در قزوين به عنوان گروگان توقف داشتند، از آذربايجان براي تسخير قزوين و نجات عيال نهضت نمود و اهالي قزوين كوس مخالفت را كوبيده، دروازه‌ها را بستند و مردانه نشستند و عرايض پي‌درپي به حضرت شهرياري نوشته، استدعاي مدد نمودند، پس حسين خان قاجار قزويني قوللر «7» آقاسي
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 205.
(2). در متن: (تا).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 306.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 306.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 306.
(6). در متن: (متفرقه از شوشي).
(7). در متن: (قولر).
ص: 669
براي دلگرمي اهل قزوين روانه فرمود كه در بين محمد ولي خان قاجار كه به حكم شاه شهيد، مأمور به محافظت خراسان بود با شش‌هزار نفر سوار دررسيد، پس حضرت شهريار قاجار عنان عزيمت به جانب قزوين انداخت و صادق خان «1» از حوالي قزوين به استقبال موكب والا شتافت و در منزل «خاك علي» «2» از حومه قزوين ملاقات شده، از هر دو جانب صف كشيده، هريك به جانب ديگري حمله انداخت و شور روز نشور برخاست و فيروزي و ظفر نصيب لشكر سعادت- اثر شهريار قاجار گرديد و نزديك به ده‌هزار «3» نفر از سپاه صادق خان قتيل و اسير گرديد و مابقي روي به جانب فرار گذاشتند و موكب والا از رزمگاه وارد شهر قزوين گرديد و چون از نواب حسين قلي خان در اين جنگ شجاعتي فوق العاده بروز نمود، مورد عنايت شده، به ايالت مملكت فارس سرافراز آمد و نواب محمد علي ميرزا حاكم فارس احضار به دربار معدلت مدار شد و ميرزا نصر اللّه علي‌آبادي مازندراني، به وزارت فارس باقي بماند و جان محمد خان قاجار مأمور به نظم لارستان گرديد و نواب حسين قلي خان در اواخر ماه ربيع دوم اين سال [1212]: وارد شيراز شد و در اين اوقات صادق گرجي و خداداد اصفهاني كه مرتكب قتل شاه شهيد شده بودند به حضور مبارك آوردند و حكم صادر گشت، يكي را نواب حسين قلي خان با شمشير، پارچه پارچه نمود و ديگري به دست ميرغضبان، بند از بندش جدا گرديد و عباس مازندراني را كه از سه نفر قاتل [ين] بود از كرمانشاهان گرفته، به طهران آوردند و به آتش قهر پادشاهي او را سوختند و حضرت شهرياري براي انتظام آذربايجان از قزوين نهضت فرمود، چون به زنجان رسيدند، معلوم گرديد كه مرض طاعون در آذربايجان شايع گشته است «4»، بنابراين چندي در زنجان توقف فرموده، ايالت هر ناحيتي از آذربايجان را به اميري واگذار فرمود و فرمان لازم الاذعان به صادق خان شقاقي نگاشته گشت كه اگر جواهرهاي شاهي را كه صادق- گرجي و خداداد در بلده شوشي، به او دادند، رد نمايد، مورد عفو و عنايت خواهد بود و فرمان به صحابت ابراهيم خان قاجار روانه داشتند و بعد از ورود او، صادق خان تمكين نموده، تمامت جواهرها را به ابراهيم خان سپرد و مورد عفو و عنايت گرديد و ايالت سراب و گرمرود آذربايجان را به او ارزاني داشتند و حسين قلي خان قاجار عز الدين‌لو را براي نقل جنازه شاه شهيد، روانه بلده شوشي داشتند و فرمان مرحمت جريان به امير ابراهيم خليل خان جوانشير، والي قراباغ شرف صدور يافت كه آن جنازه پاك را به آئين شاهان، با تخت روان، روانه دارد و موكب والا در ماه جمادي دوم اين سال [1212]: نزول اجلال به طهران نمود «5» و حسين قلي خان، از شوشي، جنازه شاه شهيد را وارد بقعه حضرت عبد العظيم (ع) نمود و شهريار كامگار هفته‌اي به سوكواري نشست، پس محمد علي خان قاجار و دوهزار نفر سواره و ده‌هزار مثقال زر مسكوك به اتفاق ملا مصطفي قمشه‌اي كه وحيد دهر و فريد عصر بود و ميرزا موسي منجم‌باشي «6» مأمور به نقل جنازه به جانب نجف اشرف شدند و چون به نزديك بغداد رسيدند، سليمان پاشا والي
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 308 و 311.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 312.
(3). در متن: (دوهزار) با توجه به روضة الصفا، ج 9، ص 313، تصحيح شد.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 314.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 316 و 319.
(6). در متن: منجم‌باشي را.
ص: 670
بغداد به استقبال بيرون آمد و خدمتي لايق نمود، پس جنازه شاه شهيد را به نجف اشرف رسانيده، به خاك سپردند.

[وقايع فارس در روزگار فتح علي شاه]

پس شهريار نامدار در روز عيد نوروز سنه يونت‌ئيل تركي كه در روز عيد رمضان اين سال [1212] «1»: اتفاق افتاد، كلاه كياني را بر سر نهاده، بر تخت پادشاهي برنشست «2» و مردم را به عدل و داد نويد داد و معادل پانصدهزار تومان كه عبارت از يك كرور است از بقاياي ديواني را به ارباب‌داران ممالك محروسه ببخشيد و جناب فتح علي خان صبا تخلص كاشي در تاريخ جلوس ميمنت مأنوس، خديو كامگار، فتح علي شاه قاجار فرمود:
«ز تخت آقا محمد خان شد و بنشست بابا خان» «3» و «بابا خان» كلمه‌اي است كه پيش از ولايت‌عهد نام مشهور آن شهريار بود و نواب والا فرهاد ميرزا خلف الصدق حضرت وليعهد، عباس ميرزا، خلف الصدق اعليحضرت فتح علي شاه، طاب‌ثراهم لفظ بابا را تاريخ جلوس يافته براي آنكه عدد اين چهار حرف را اگر به ترتيب هندسي نگارند چنين شود 1212.
و ايالت كوه‌گيلويه به محمد حسين خان برادر حاجي ابراهيم خان عنايت گرديد.
و موكب شاهنشاهي در هيجدهم ذي حجه اين سال [1212] «4»: براي تنبيه متمردين آذربايجان، از طهران نهضت فرمود و چند روزي چمن سلطانيه را لشكرگاه نمود و چون متمردين آذربايجان خود را مرد ميدان شاهنشاهي نديدند، صادق خان شقاقي پيشدستي نمود [و] امير- كبير سليمان خان را شفيع خود كرد و پادشاه عاجزنواز، عذر او را پذيرفته، مورد عنايتش داشت و جعفر قلي خان دنبلي روي شوم را به دربار روم نمود. «5»
پس موكب والا از چمن سلطانيه نهضت فرمود [و] از راه مراغه و سلدوز در ششم محرم سال 1213 «6» خارج بلده ارومي را لشكرگاه سپاه ظفر پناه نمود و در هفدهم اين ماه، رايات ظفر آيات به جانب بلده خوي افراشته گشت و بعد از ورود، چند روزي به عيش و كامراني گذشت كه اخبار مخالفت نواب حسين قلي خان فرمانفرماي مملكت فارس به مسامع عز و جلال رسيد و مرحوم ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي در تاريخ ذو القرنين نگاشته است كه اگرچه شاهنشاه صاحبقران و نواب حسين قلي خان «7» جهالت نشان در ظاهر واحد الابوين بودند ولي به سبب مغايرت فطرت در ميانه بعد المشرقين بود، اين يك از عقل محض مهذب و آن يك از جهل صرف مركب آمد، آن از شراب ظلم سرمست و اين را ساغر عدل در دست، اين جوهر رحمت الهي و آن آيت غضب نامتناهي، آن را نگين دولت در مشت و آن يك را خاتم نكبت در انگشت، اتحاد صلب و بطن را در فطرت شركتي نيست و امتزاج شهد و شرنگ را در گوهر
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1798.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 320. فارسنامه ناصري ج‌1 670 وقايع فارس در روزگار فتح علي شاه ..... ص : 670
(3). در قصيده‌اي ديگر صبا در تهنيت جلوس و تاريخ سلطنت فتحعلي شاه گفته است:
نگاشت كلك صبا از براي تاريخش(نهاد فتح علي شه قدم به گاه كيان) و ر ك: حقايق الاخبار ناصري، ص 10.
(4). برابر با 3 ژوئن 1798.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 326.
(6). برابر با 20 ژوئن 1798.
(7). حقايق الاخبار ناصري، ص 10.
ص: 671
مناسبتي نه
ز يك خاك رويند جدوار «1» و بيش‌يكي اصل نوش و يكي عين نيش
بسي بيضه آيد ز بلبل برون‌يكي بلبل و مابقي مرغ دون
ز صلب همايون مير عرب‌يكي احمد آمد يكي بو لهب و قصه مخالفت نواب معزي اليه بر اين وجه است كه بعد از صدور فرمان ايالت فارس چنانكه نگاشته شد از قزوين حركت نمود و در اواخر ماه ربيع اول سال 1212 وارد شيراز جنت‌طراز گرديد و چند ماهي با امرا و اعيان فارس به مدارا سلوك نمود، پس بناي تعدي با حكام بلوكات گذاشت و براي هريك مدعي تراشيد و از اين رهگذر مبلغها دريافت داشت، پس ثروتي بكمال يافت [و] روي به وادي طغيان گذاشت و چند نفري از اوباش محرك سلسله گمراهي او شده، پا را از دائره اطاعت داراي زمان دركشيد و چون ميرزا نصر اللّه علي‌آبادي «2» مازندراني وزير ماليات و ميرزا جاني فسائي عم حقيقي نگارنده اين فارسنامه كه از جان‌فشانهاي درگاه ظل اللهي و راتق و فاتق بيشتر امور ديواني فارس بود و آقا محمد زمان كلانتر، برادر جناب اعتماد الدوله حاجي ابراهيم خان وزير اعظم شيرازي و جمعي ديگر را مخل حصول مقصود خود دانست، همه را در حبس و قيد انداخت و ميرزا نصر اللّه و آقا محمد زمان و ميرزا اسمعيل كوتوال شيراز و احمد خان و آقا محسن [از] متعلقان جناب اعتماد الدوله [را] از هر دو ديده نابينا فرمود و فوجي را براي محافظت خانه ميرزا جاني و آقا محمد زمان و اهل و عيال آنها، مأمور داشت، پس آش زهرآلود را به جبر و عنف به ميرزا جاني خورانيد و او را به درجه شهادت رسانيد و چون جنازه او را از ارگ وكيلي بيرون آوردند كه به آستانه مباركه حضرت شاه‌چراغ رسانند، اهل و عيال او از خانه خود كه در ميانه راه بود براي تشييع جنازه درآمدند و بعد از ورود به آستانه مباركه رحل اقامت انداختند و نواب حسين قلي خان، جماعتي را گماشت كه آب و نان را از آن دودمان پيغمبر آخر زمان قطع كنند و روز و شبي گذشت كه جناب افادت انتساب، شيخ محمد مفيد امام جمعه و جماعت مملكت فارس آمد و ذراري رسول خدا (ص) را از آستانه مباركه به خانه خود برد و تكفل فرمود.
و نواب حسين قلي خان، فوجي را براي گرفتاري جان محمد خان كه از جانب داراي زمان، مأمور به نظم لارستان بود فرستاد و جان محمد خان چون اين خبر را شنيد، فرار كرده به جانب عراق دويد، پس نواب حسين قلي خان به هواي نفس هر بلوكي را به عاملي بخشيد و دست بيرحمي را از آستين كشيد و آقا معصوم خفري را به لقب جليل خاني سرافراز داشته او را حاكم بلوك فسا فرمود و سفارش خرابي املاك ميرزا جاني را به او نمود و معصوم خان بعد از ورود تمامي قنوات بلوك فسا را انباشت و قلعه‌جات را خراب نمود و رعايا را بعد از اخذ جريمه، حكم به جلاء وطن فرمود و مانند جغد و بوم در ويرانه‌هاي دهات توقف نمود و نواب حسين قلي خان، چون كارها را به كام خود ديد، شيراز را به رستم خان بيات كه از مخصوصين خود بود سپرد و رايت مخالفت برادر نامدار را افراشته در اواخر محرم اين سال
______________________________
(1). (جدوار): جذوار، زدوار، زرنباد كه ماه پروين باشد و بيخي است مخروطي شكل سياه رنگ كه به هندي نربسي گويند و خوردن آن دفع زهر مار و عقرب كند (آنندراج- معين). بيش: نام بيخي است كشنده شبيه ماه پروين (دهخدا).
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 96، روضة الصفا، ج 9، ص 334.
ص: 672
از شيراز وارد اصفهان گرديد و پادشاه جهان‌گشا، بعد از اطلاع بر واقعه حسين قلي خان ايالت مملكت آذربايجان را به اميركبير سليمان خان قاجار قوينلو واگذاشت و رايات ظفر آيات را به جانب عراق، براي دفع برادر بيخرد خود برافراشت و نواب حسين قلي خان در اصفهان به اخذ اموال تجار و كسبه آن سامان پرداخت و اسباب كار مخالفت را آماده ساخت و رو به سوي فراهان گذاشت و چندين هزار نفر از سپاه عراق و اصفهان به او پيوست و در منزل درجزين همدان خبر ورود حسين قلي خان به فراهان به عرض حضرت شهرياري رسيد، بلاتأمل نهضت فرموده، در منزل ساروق از توابع فراهان نزول اجلال نمود، دو سه روزي براي آرايش سپاه اقامت فرمود كه نواب مهد عليا «1» و ستركبري، والده ماجده شاهنشاه ظفرپناه، شرف نزول ارزاني داشت و معلوم گرديد كه چون خبر مخالفت حسين قلي خان به عرض نواب مهدعليا رسيده بود، اولا به تحريرات لايقه و تقريرات فرستادگان خيرانديش او را از حركات ناهنجار منع فرموده، چون فايده نبخشيده، به نفس نفيس در هودج زرنگار نشسته، به اردوي فرزند خود حسين قلي خان رفته، در منزل چال‌سياه او را ملاقات كرده و نصايح مشفقانه فرمود، بهيچوجه اثري نداشته، لابد تشريف‌فرماي اردوي خديو زمان گشت، پس به موجبات اصلاح ميانه دو فرزند ارجمند خود زبان گشود كه فرزندي حسين قلي خان را از اين جسارت خودرائي منظور نيست بلكه مداخل مملكت فارس به مخارج لايقه او وفا نمي‌كند، اگر نظر به پاس برادري ولايت كرمان را ضميمه فارس فرمائيد ديگر راه غدر مسدود است و پادشاه ظفرپناه بر رعايت مهدعليا و ستركبري، اين مطلب را قبول فرمود «2» و حسين قلي خان چون از اين معني خبر يافت، ايالت اصفهان را درخواست نمود باز به توسط مهدعليا به درجه قبول رسيد. پس بهانه ديگر جست و معلوم رأي عالم‌آراي شاهنشاهي گرديد كه رشته طمع برادر بي‌تميز جز به شمشير تيز بريده نگردد، پس اردوي كيوان شكوه را در منزل ساروق «3» به جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله سپرد و به نفس نفيس با چندين هزار لشكر آزموده، به عزم رزم به جانب فراهان نهضت فرمود و در دو فرسخي اردوي حسين قلي خان، بار اقامت افكند.
و در روز بيست و هشتم ماه صفر اين سال [1213] «4»: در صحراي كمره «5»، صف جدال آراسته گشت و حضرت شاهنشاهي براي اتمام حجت جناب ميرزا موسي منجم‌باشي گيلاني «6» را برسالت نزد حسين قلي خان روانه فرمود و پيغام مشتمل بر وعد و وعيد و مشعر بر بيم و اميد به او فرستاد و چون منجم‌باشي نزديك گرديد، حسين قلي خان چند گامي او را استقبال نمود و بعد از شنيدن پيغامات ملاطفت آيات بي‌اختيار اين شعر را از خواجه حافظ برخواند:
شكر خدا كه هرچه طلب كردم از خدابر منتهاي همت خود كامران شدم پس بي‌مشاورت احدي از صف جدال جدا گرديد «7» و چون ميانه ميدان رسيد، از اسب
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 337، حقايق الاخبار ناصري، ص 11.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 337.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 98، روضة الصفا، ج 9، ص 337.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 337، برابر با 11 اوت 1798.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 98، روضة الصفا، ج 9، ص 337.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 98، روضة الصفا، ج 9، ص 338.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 338، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 99.
ص: 673
پياده گشت و دوان دوان خود را بر سم اسب سمند شهرياري انداخت و آب را از ديدگان جاري ساخت و پادشاه معدلت پناه به مهر برادري از صدر زين دست دراز كرده، بر گردن برادر انداخت و هر دو برادر از كيد زمانه به گريه افتادند، پس شهريار كامگار دست حسين قلي خان را گرفته از ميدان رزم به ايوان بزم آورد «1» و آيه شريفه لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ «2» را برخواند و هر دو سپاه به آرامگاه خود رفتند و روز ديگر سپاه عراق و فارس كوچ كرده، به اردوي شاهي پيوستند.
و نگارنده اين فارسنامه از سالخوردگان اهل شيراز شنيد كه باعث اطاعت حسين قلي خان يأس او از امراي سپاه خود بود كه جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله، تدبيري انديشيد و تير مرادش به هدف مقصود رسيد بر اين وجه كه: مردي را مانند پيكي آراست و چندين نوشته به مهر خود براي سپاه حسين قلي خان نگاشت كه عريضه شما را به نظر خديو گيتي‌ستان رسانيدم و خدمات سابقه شما را يادآور نمودم و محاسن عقيده شما را تصديق فرمودند لكن بر هم زدن اردو را صلاح ندانستند، بهتر آن است كه بعد از تسويه صفوف، شما زودتر از ديگران خود را بر سم اسب حضرت شهرياري انداخته، مورد عنايت شويد، پس نوشتجات را در پارچه مشمعي بسته، در كف پاافزار آن مرد دوختند و او را قدغن نمودند كه چون به اردوي حسين قلي خان رسيدي، در حوالي سراپرده، مانند عياران و جاسوسان، در هر محفلي سري كشيده و در كنار هر منزلي زماني آرميده باش، پس آن مرد داخل اردو گرديده، به دستور العمل حركت نمود، يكي از پيشخدمتان حسين قلي خان، حال او را تفرس كرده، حبسش نمود و بعد از زجر، نوشتجات را درآوردند و سربسته خدمت حسين قلي خان بردند و بعد از ملاحظه، خود را يكه و تنها، غريق بحر فنا ديد و جز همان معامله كه فرمود او را چاره نبود.
و محمد علي خان قاجار قوينلو مشهور به خالو، به سرداري و نظم مملكت فارس و ميرزا محمد خان پسر بزرگ جناب اعتماد الدوله، براي وصول و ايصال ماليات ديواني آن مملكت و نوروز خان قاجار عز الدين‌لو، براي نظم كوه‌گيلويه مأمور شدند. «3»
و در يازدهم ماه ربيع اول اين سال [1213] «4»: حضرت شهريار ظفر شعار به صوب طهران نهضت فرمود و ايالت ناحيه سمنان به نواب حسين قلي خان عنايت گرديد.
و هم در اين سال [1213]: برحسب فرمان شاهي، ميرزا هادي كه والد ماجدش، ميرزا جاني فسائي از آش زهرآلود حسين قلي خان به غرفات جنان رفته بود، احضار به دار الخلافه طهران گرديد و بعد از ورود جراحتهاي مصائب او به مراهم الطاف خاقان زمان، التيام يافت و مناصب والدش، از حكومت بلوكات فارس مانند حومه شيراز و كوه‌مره و سياخ و كوار و خواجه و فيروزآباد و صيمكان و خفر و جويم و بيدشهر و فسا و داراب و نيريز و اصطهبانات و وظائف و مواجب سلسله او را بيشتر از پيشتر برقرار فرمود و بلوك كمين، كماكان در تيول او و برادرانش به جاي خود باقي ماند و به خلعتهاي فاخره سرافراز گرديد و چون در ايام جهانباني بودن شهريار تاجدار در فارس، بيشتر اوقات با ميرزا هادي مأنوس بود و او را به عبارت
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 339، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 99.
(2). آيه 92، سوره يوسف است كه معني آن: (يوسف گفت امروز هيچ خجل و متاثر نباشيد ...) مي‌باشد.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 99.
(4). برابر با 23 اوت 1798.
ص: 674
«رفيق» مي‌خواند در اين زمان كه تمامي ممالك ايران از فر شوكت و حشمت پادشاه گيتي‌ستان زينت يافته بود، باز در سلام عام او را «رفيق شاه» خطاب مي‌فرمود و بعد از چهار ماه توقف، از دار الخلافه طهران عود به شيراز نمود.
و هم در اين سال [1213]: معادل صدهزار تومان وجه رائج از خزانه عامره، به مصارف تعمير بقعه و عمارات حضرت معصومه (ع) در شهر قم رسيد. «1»
و هم در اين سال [1213] فرخ‌فال: به فرمان پادشاه بي‌همال، دو عمارت مسرت خصال، هر دو مسمي به تخت قاجار «2»، يكي در نيم فرسخي شمالي شهر طهران و ديگري ربع فرسخ باز در شمالي شهر شيراز جنت‌طراز، هريك بر فراز كوه‌پاره‌اي، مشتمل بر چندين منزل مرغوب دلنشين ساخته و پرداخته گرديد و در دامن هريك باغي، احداث گشته، به اندك زماني به انواع درختان معمور گرديد و باغ تخت قاجار شيراز مبذر 1250 من گندم بوزن 720 مثقال صيرفي است كه به اصطلاح اهل شيراز صد پيمان زمين است و چنانكه نگاشته شد در حدود سال 520 هجري امير اتابك قراچه وزير سلطان سلجوق، حاكم فارس و خوزستان بر پشت اين كوه‌پاره، چندين عمارت ساخت و آبرا از راههاي دور آورده، بر فراز آن رسانيده، او را تخت قراچه ناميد و سالها به آبادي باقي بود و سالهاي دراز ديگر نامي بي‌نشان از او مي‌گفتند تا در اين سال كه باز بر سر آبادي و عمارت آمد.
و عيد نوروز سنه قوي‌ئيل در سيزدهم ماه شوال اين سال: [1213] «3» اتفاق افتاد و شهريار كامگار، بعد از فراغت از جشن نوروزي برحسب وصيت خاقان سعيد آقا محمد شاه شهيد، نواب شاهزاده عباس ميرزا كه از جانب مادر بر تمامت برادران رتبه برتري داشت، براي ولايت‌عهد دولت و نيابت سلطنت انتخاب فرمود «4» و خلعت وليعهدي كه خفتان و شمشير و كمر و خنجر مرصع است به او عنايت گرديد و تمامي شاهزادگان و امرا و اعيان ممالك محروسه تهنيت و مباركباد گفتند پس اميركبير سليمان خان نظام الدوله قاجار و جناب سيادت انتساب ميرزا عيسي مشهور به ميرزا بزرگ فراهاني «5» كه در شيراز در خدمت خالوي خود ميرزا حسين فراهاني متخلص به «وفا» وزير غفران توأمان كريم خان زند تربيت يافته بود، به التزام ركاب آن شاهزاده والاشأن مأمور داشته، ايالت و امارت و وزارت مملكت آذربايجان را در كف كفايت آنها واگذاشت و چنانكه نگاشته شد در سال 1210 كه خديو كامگار آقا محمد شاه قاجار نزول اجلال به خراسان فرمود، نادر ميرزاي «6» نادري به جانب هرات شتافت و چون ولي محمد خان قاجار سپهسالار خراسان، بعد از رحلت آن پادشاه، مشهد را گذاشت و به جانب طهران شتافت، نادر ميرزا، بي‌مانعي از هرات وارد مشهد مقدس گرديد و اهالي شهر در اطاعت او شدند و چون خديو زمان فتح علي شاه، از نظم ممالك ايران جز خراسان فراغتي حاصل فرمود، براي تسخير خراسان، رايت جلالت آيت، برافراشت.
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 104، روضة الصفا، ج 9، ص 346.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 346.
(3). برابر با 20 مارس 1799.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 101، روضة الصفا، ج 9، ص 347.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 347.
(6). ر ك: حقايق الاخبار ناصري، ص 11.
ص: 675
و در پانزدهم ماه ذي حجه اين سال: [1213] «1» از طهران، نهضت نمود و جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي و جناب ميرزا شفيع مازندراني را ملازم ركاب ظفر انتساب فرمود و چون در ناحيه نيشابور نزول اجلال نمود «2»، جعفر خان بيات، حاكم نيشابور، ملازم اردوي اعلي بود و علي قلي خان پسر او با اعيان نيشابور، به شرف حضور رسيدند «3» و چون رأي عالم‌آرا، قرار گرفت كه برج و باروي بلده نيشابور را به تصرف سپاه ظفرپناه دهند و كوتوالي از اهل اردو بر آن گمارند و علي قلي خان به فتواي پدر امتناع نمود و مأمورين را بازگردانيد و اعليحضرت شاهنشاهي در غضب شد و حكم به يورش و خرابي نيشابور فرمود و در بين جعفر خان بيات «4»، عذرهاي غير موجه براي نافرماني پسر خود آورد و غضب حضرت شهرياري را اندك فرود آورد كه جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله و ميرزا شفيع مازندراني، براي استمالت اهالي نيشابور، روانه شدند و چون نزديك به قلعه رسيدند و اهالي شهر را نصيحت نمودند، حسين قلي بيگ پسرعموي جعفر خان بيات از قلعه فرود آمد و در خدمت آن دو نفر وزير بي‌نظير شرفياب حضور معدلت دستور گرديد و مابقي قلعه‌داران، باز دامن عصيان را بر كمر زدند و آتش غضب شاهي را افروختند و حكم به يورش صادر گرديد و جعفر خان بيات، باز، در مقام عذرخواهي از جانب علي قلي خان پسر خود برآمد و پسر ديگر ماه‌پيكر خود را كه در اردوي شاهي بود، به گروگان گذاشت كه اگر بازنگردد آن پسر [را] به قتل رسانند، پس جعفر خان وارد قلعه نيشابور شد و به قلعه‌داري پرداخت و جواب تعهدات خود را به آواز توپ و تفنگ حواله داد و شهريار آفاق بنا برقراري كه جعفر خان داده بود پسر بيچاره او را كه سنين سالش از چهارده نگذشته بود «5»، روانه سفر آخرت فرمود و جنازه او را بر پدرش نمودند و فرمان صادر گرديد تا باغات و دهات حومه نيشابور را تاختند «6» و اعالي آن نواحي را اسافل ساختند و مدت چهل روز نائره غضب شاهي افروخته، خرمن بينوايان نيشابوري را سوخت و اهل شهر از نديدن نان به ناله و انين افتاده، جناب حاجي روح الامين «7»، امام جمعه و جماعت نيشابور را واسطه نمودند كه به اردوي اعلي آمده، براي جعفر خان و اهالي بلد، استدعاي امان كند و بعد از ورود امام جمعه، حضرت شهريار معدلت شعار، تمامت اهل نيشابور را امان داد و جناب ملا علي اصغر ملاباشي، به مصاحبت امام جمعه داخل شهر گرديد و جعفر خان سفيه را با قرآن و شمشير به حضور مبارك آورد و كماكان به ايالت نيشابور سرافراز گشته، سالها در ماتم پسر نوجوان خود ناله‌ها نمود.
پس اردوي اعلي از نيشابور كوچ كرده، ظاهر شهر مشهد مقدس را لشكرگاه فرمود و نواب نادر ميرزا «8»، در پس حصار و باروي شهر نشست و پادشاه دين‌پناه، محض احترام آستانه
______________________________
(1). برابر با 20 مه 1799.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 350، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 102.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 351، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 102.
(4). ر ك: حقايق الاخبار ناصري، ص 11.
(5). ر ك: حقايق الاخبار ناصري، ص 11.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 352، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 103.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 351.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 352.
ص: 676
مباركه رضويه، علي صاحبها الف ثناء و تحيه، اقدام در يورش نفرمود و آسيبي به كسي نرساند مگر آنكه راه تردد قوافل و حمل و نقل آذوقه را مسدود نمود و كار را بر قلعگيان تنگ فرمود كه جماعتي از سادات رضوي و علما و مشايخ، از فرط اضطرار، از شهر درآمدند و قرآن را شفيع خود كرده از جانب خود به اصالت و از طرف نادر ميرزا به نيابت، طلب امان نمودند كه هرگاه پادشاه عاجزنواز بر جان او بخشش كند، بعد از مدتي ديگر كعبه مقصود را احرام خواهد بست و شهريار معدلت شعار، آيندگان را مطمئن فرموده، مسؤول نادر ميرزا را قبول نموده، اذن مراجعت داد و نادر ميرزا به‌علاوه عفو گناهان به خلعت امان سرافراز گرديد.
و موكب والا از خارج شهر مشهد مقدس، در روز پنجشنبه پانزدهم ماه ربيع اول سال 1214 نهضت فرمود «1» و روز پانزدهم ماه ربيع دوم همين سال، وارد دار الخلافه طهران گرديد و در نيمه ماه جمادي اول اين سال دختر نيك‌اختر امير گونه خان كرد زعفران‌لو «2»، حاكم خبوشان خراسان [را] به عقد ازدواج شاهزاده آزاده نواب حسين علي ميرزا درآوردند و چند روز و شب به عيش و كامراني نشستند و اين اولين سور و نخستين سروري است كه در اين دولت نامدار زينت بزم روزگار گرديد و حضرت صبا در تهنيت اين عيش مهنا فرموده است:
اولين سور شهنشاه ملك دستور است‌گيتي از همت سرشار كفش معمور است
چشم بد دائم از اين عيش مهنا دور است‌تا جهان است، جهان را به زبان مذكور است
مهر را همسري ماه مبارك باداسور سنجر به ملك شاه مبارك بادا و هم در اين وقت ميرزا مهدي علي خان خراساني «3» كه از جانب فرمانفرماي هندوستان در بندر بوشهر، كارپرداز بود، به فرمان امناي دولت انگليس كه مالك ممالك هندوستان بودند، از بوشهر حركت كرده، به احترام تمام از شيراز و اصفهان گذشته، به درگاه شهريار ظفر شعار رسيد و تحف و هداياي فرنگستان و هندوستان را كه براي وداد طرفين آورده بود به حضور مهر ظهور رسانيد و مورد عنايات شاهانه گرديد.
و هم در اين سال: [1214] شاهزاده آزاده، نواب حسين علي ميرزا «4» به ايالت مملكت فارس و لقب فرمانفرمائي سرافراز گرديد و چراغ علي خان نوائي «5» قوريساول باشي كه اميري باشوكت و تربيت‌يافته اين دولت بود، به وزارت نواب فرمانفرما، قرين افتخار آمد و معادل هشتصد نفر تفنگچي جريده از هيجده محال نور انتخاب كرده به سرداري نصر اللّه خان برادر ميرزا اسد اللّه خان لشكرنويس‌باشي در ركاب نواب معزي اليه روانه شيراز شدند و بعد از دو سال توقف تمامت اهل و عيال آنها را از نواحي نور به شيراز آورده، محله موردستان را كه بعد از سلسله زنديه ويرانه بود، آباد نموده، هر كس به قدر همت خود خانه ساختند و متوطن شدند.
و عيد نوروز سنه پيچي‌ئيل اين سال: [1214] «6» در شب جمعه بيست و چهارم ماه شوال
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 353، برابر با 17 اوت 1799.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 354، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 107.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 107، روضة الصفا، ج 9، ص 353، در حقايق الاخبار ناصري، ص 12: (ميرزا علي خان بهادر حشمت جنگ خراساني الاصل).
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 107، روضة الصفا، ج 9، ص 361.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 361.
(6). برابر با 17 مارس 1800.
ص: 677
اتفاق افتاد و در بهار اين سال امير طره‌باز خان «1» افغان از جانب وفادار خان وزير اعظم شاه زمان، پادشاه افغانستان به عزم ملاقات جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله دررسيد و پيغام وزير افغانستان را چنين رسانيد كه ملك خراسان براي قرب جوار مناسب آن است كه در تصرف شاه زمان و ساير ممالك ايران در تحت اقتدار شاهنشاه ظفر توأمان باشد و چنانكه شاه زمان را در ساير ممالك ايران سخني نيست از آن طرف قرين الشرف نيز در حركت به جانب خراسان عزيمتي نشود و شاه زمان را برادري كهتر از خود شمارند و ملك خراسان را سربسته به شاه زمان گذارند و جناب حاجي بعد از مشورت در جواب او گفت: منظور نظر حضرت اقدس شهرياري از حركت به جانب خراسان انتزاع تمامت بلاد متعلقه به ايران است از نيشابور و سبزوار و كابل و قندهار و اينك در تدارك سفر و يورش افغانستان است و چون طره‌باز خان اين جواب سخت‌تر از سنگ را شنيد از پيغامبري خود پشيمان گشته، راه ديار افغانستان را برگرفت. «2»
و موكب والا در روز نهم ماه ذي‌حجه اين سال: [1214] «3» از دار الخلافه طهران به صوب خراسان نهضت نمود.
و روز پنجم ماه محرم سال 1215 صحراي مزينان «4» خراسان را لشكرگاه فرمود و جماعتي را براي تسخير سبزوار روانه فرمود و براي تعزيت‌داري بر خامس آل عبا (ع) در مزينان توقف نمود «5» [و] پس از اداي لوازم سوگواري حركت فرمود و ظاهر بلده سبزوار را محل سرادقات جلال قرار داد و اللّه يار خان سبزواري «6» در پس حصار متحصن گرديد و عريضه ضراعت‌آميز فرستاد كه احضار او را به وقت ديگر حواله دهند و جعفر خان بيات حاكم نيشابور همين تمنا را نمود و در حصار نيشابور نشست و مدتي زمان محاصره اين دو بلد طول كشيد كه باز طره‌باز خان افغان از جانب شاه زمان پادشاه افغانستان دررسيد و عريضه رسانيد كه اهالي سبزوار و نيشابور اسير سرپنجه اللّه يار خان و جعفر خان گشته‌اند و اين نيازمند را در آن حضرت آبرومند و معتبر شناخته‌اند و در درگاه فلك‌جاه، شفيع ساخته‌اند كه آن دو حاكم نادان را چند صباحي مهلت كرامت فرمايد و موكب اعلي به جانب تختگاه معلي گرايد، بر ذمت خود داشته‌ام كه رفع وحشت ايشان را كرده، به اين نزديكي آنها را به درگاه فلك‌جاه رسانم و اگر خلاف اين عهد ظاهر شود للّه الحمد طره رايت ظفر طراز، باز و پاي سمند ميمنت آيت دراز و چون مراعات خاندانهاي قديم منظور نظر شهرياري بود، شفاعت شاه‌زمان را قبول فرمود و طره‌باز خان را با نيل مقصود بازگردانيد و روز بيست و هفتم ماه صفر اين سال: [1215] رايات ظفرآيات از خارج بلده سبزوار به صوب طهران حركت نمود و در چهاردهم ماه ربيع دوم اين سال ساحت دار الخلافه طهران از فر قدوم شاهنشاه زمان، زينت يافت. «7»
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 361.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 362.
(3). برابر با 4 مه 1800.
(4). ر ك: حقايق الاخبار ناصري، ص 12، تاريخ واقعه، 29 مه 1800 ميلادي است.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 363.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 363: (اللّه‌يار خان قليچي).
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 364.
ص: 678
و هم در اين سال: [1215] سرجان‌ملكم «1»، سفير كبير دولت بهيه انگليس از جانب پادشاه سني الجوانب شاهنشاه انگلستان و هندوستان كه از معتمدين آن دولت و اميري باحشمت و صولت بود با نامه محبت ختامه و تحف و هداياي نفيس به دربار فلك تأسيس شاهنشاه ممالك ايران مأمور گرديد و بعد از خبر ورود او به بندر بوشهر حسب الامر داراي جمشيد شوكت پرويز حشمت، فتح علي خان نوري «2» نايب ايشك‌آقاسي ديوان اعلي به مهمانداري او معين آمده، روانه فارس گرديد و سفير كبير را با احترامي تمام از بندر بوشهر و شيراز و اصفهان و قم و كاشان وارد طهران نموده در سراي جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي فرود آمده، منزل نمود و از طرز مهمانداري آن وزير بي‌نظير رنج سفر و كربت غربت را فراموش كرده، بعد از دو سه روز شرفياب حضور مبارك شاهي گرديد و از محاسن تقرير و مكالمات دلپذير آن سفير كبير، منظور نظر كيميااثر پادشاه عدالت‌گستر آمد و روز ديگر تحفه‌هاي فرنگستان و هداياي هندوستان از پيشگاه شاهنشاهي گذرانيده، به نهايت مقبول و مطبوع افتاد و عهدنامه‌اي كه از جانب امناي دولت انگلستان به مهر فرمانفرماي هندوستان مختوم بود، ابراز نمود و امضاي آن از كلك‌منشيان عطارد توأمان مرقوم و به مهر جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله مختوم گرديده به آن سفير كبير سپردند و آن عهدنامه مشتمل بر اين پنج فصل بود:
فصل اول: به خواست خدا، دوستي اين دو دولت عظمي ابدا برقرار خواهد بود.
فصل دوم: هرگاه جماعت افغان اراده هندوستان كنند شاهنشاه جم‌جاه، از مملكت ايران لشكر بر ايشان كشد و اخراجات آن لشكركشي را امناي دولت انگريز موافق ثبت و ضبط مباشرين دولت عليه ايران تسليم نمايند.
فصل سيم: هرگاه يكي از سلاطين افغان به يكي از اين دو دولت عظمي صلح نمايد، آن دولت ديگر نيز بايد شريك در صلح باشد.
فصل چهارم: هرگاه افغان يا دولت فرانسه با دولت عليه ايران بناي جنگ گذارند دولت بهيه انگريز امداد به دولت عليه ايران نمايد.
فصل پنجم: دولت عليه ايران، اهل فرانسه را نگذارد كه در سرحدات ايران از دريا و خشكي محل توقف ساخته، بار اقامت اندازند.
و سفير كبير بعد از انجام مهام سفارت به اعطاي شمشير و خنجر مرصع سرافراز آمد و از جانب سني الجوانب اين دولت عليه، حاجي خليل خان كراوغلي قزويني ملك التجار مأمور به سفارت هندوستان گرديد و تحف و هداياي مملكت ايران را آنچه سزاوار بود به او سپردند و به مصاحبت و مرافقت سرجان‌ملكم سفير كبير در اواخر ماه مبارك رمضان اين سال: [1215] از طهران روانه مقصد شدند.
و عيد نوروز سنه تخاقوي‌ئيل در روز ششم ماه ذي‌قعده اين سال [1215] «3»: اتفاق افتاد.
و هم در اين سال [1215]: كوكب اقبال جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 365، حقايق الاخبار ناصري، ص 12- نام اوSir John Malcolm است.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 365.
(3). برابر با 21 مارس 1801.
ص: 679
از اوج به حضيض و از شرف به وبال رسيد و تفصيل آنرا هريك از مورخين به مناسبت وقت خود نگاشته‌اند و از همه به صدق نزديك‌تر، چيزي است كه مرحوم ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي «1»، در تاريخ ذو القرنين نگاشته است، كه: چون اين بنده مدحتگر، مأمور بودم كه حقيقت هر واقعه را بالمشافهه، از سركار صاحبقراني تحقيق كنم و هر فرمايش را بدون كم و زياد تحرير نمايم و چون به اين داستان رسيدم، ماجرا را پرسيدم در جواب فرمود: چنان بنويس كه سياست‌فرما به خطا نرفته و سياستي هم خيانت نكرده است تا هر دو بي‌تقصير شوند متوكلا علي اللّه كلك و دفتر برداشتم و اين فقره را نگاشتم كه ابناي زمان را به اقتضاي فطرت، خصلت حسد را با جان در جسد سرشته و بر پيشاني آنها اين صفت ناپسند نوشته است. رفتار قابيل با هابيل، دليلي است روشن، پس اگر زمانه كسي را برگزيند كه بر مسند عزتي كه عين ذلت است، نشيند، اقرانش را خار حسد در دل خليده، تيغ خلاف از اطراف بر روي او كشيده دارند و دوستان موافقش، دشمنان منافق شوند، خاصه مشيران كارگزار و پيران با اعتبار كه ملجأ انام و مرجع خواص و عوام باشند كه آحاد سپاهي و رعيت را هريكي هوسي در سر و طمعي در خاطر، اگر طبع كسي را برآرد، خاطر ديگري از او برنجد، پس دوستان كم و دشمنان بسيار شوند، پس چون جماعتي از خاصان درگاه و اميران سپاه برخلاف شخصي برخاسته و محضرها بر خيانت او آراسته باشد، پادشاهان را گذشت از سياست او خلاف طريقه ملك‌داري و مخالف رسوم سلطنت و شهرياري است و بعد ازين تشبيبات، كيفيت حالات جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي را بدين نمط مي‌نگارد كه:
جناب حاجي مزبور از بزرگ‌زادگان شيراز است «2» و نسب خانواده او در السنه و افواه به اين طريق مذكور است كه جد اعلاي آنها از خاندان حاجي قوام الدين شيرازي معروف، مستوره‌اي را در عقد ازدواج خود درآورد و اولاد او نسلا بعد نسل به حاجي قوام الدين منسوب شدند كه خواجه حافظ عليه الرحمه در حق او فرموده است:
درياي اخضر فلك و كشتي هلال‌هستند غرق نعمت حاجي قوام «3» ما و فارسنامه‌نويس گويد: اعتقاد جماعتي از معمرين اهل شيراز بر آن است كه سلسله جناب حاجي معزي اليه از اولاد ذكور حاجي قوام الدين مشهورند «4» و در هر حال از نسل او خواهند بود و حاجي محمود جد حاجي ابراهيم خان در زي‌تجارت ثروتي مالا كلام داشت و در اواخر دولت صفويه مسجدي و مدرسه‌اي در محله بالاكفت شيراز بساخت و املاكي را بر آن
______________________________
(1). درباره مؤلف اين كتاب در ذكر منابع فارسنامه گفتگو شده است. ر ك: مقدمه همين چاپ از كتاب و در جلد دوم فارسنامه ناصري نيز در ذكر بزرگان محله بازار مرغ شيراز از او سخن رفته است.
(2). شرح مفصل احوال حاجي و خاندان او را در صدر التواريخ، ص 11 تا 43، روضة الصفا، ج 9، ص 367 ببعد و ناسخ- التواريخ، ج 1، ص 63 ببعد، بخوانيد.
(3). متوفي به روز جمعه ششم ربيع الثاني 754. حافظ راست در مرگ او:
سرور اهل عمايم شمع جمع انجمن‌صاحب صاحبقران خواجه قوام الدين حسن
سادس ماه ربيع الاخر اندر نيم روزروز آدينه به حكم كردگار ذو المنن
مرغ روحش كوههاي آشيان قدس بودشد سوي باغ بهشت از دام اين دار محن
هفتصد و پنجاه و چهار از هجرت خير البشرمهر را جوزا مكان و ماه را خوشه وطن
(4). در ذيل گيتي‌گشا، ص 339 تا 344، او را يهودي الاصل جديد الاسلام دانسته است.
ص: 680
وقف نمود و نام آنها را مسجد و مدرسه هاشميه گذاشت و خلف الصدقش حاجي هاشم در فتنه اشرف افغان كدخداباشي محلات حيدري‌خانه «1» شيراز كه نيمه كلانتري است گرديد و در كرمان در سال 1160 به فرمان نادر شاه او را از يك چشم نابينا نمودند و حاجي طالب و حاجي ابراهيم خان، پسران حاجي هاشم كدخداباشي در دولت زنديه به منصب پدري خود برقرار بودند و چنانكه نگاشته شد در سال 1196 علي مراد خان زند، ميرزا محمد كلانتر و ميرزا جاني فسائي و حاجي ابراهيم خان و جماعتي ديگر از اعيان فارس را به رسم گروگان به اصفهان فرستاد و بعد از وفات علي مراد خان و حكومت جعفر خان زند، ميرزا محمد كلانتر، خدمت شهريار قهار آقا محمد خان قاجار را اختيار كرده، از اصفهان به طهران رفت و حاجي ابراهيم خان با جعفر خان موافقت نموده، به شيراز آمد و بعد از وفات ميرزا محمد كلانتر در طهران، نواب جعفر خان، كلانتري شيراز را به حاجي ابراهيم خان واگذاشت و چنانكه در وقايع سالها گذشت حاجي ابراهيم خان، اساس سلطنت زنديه را در فارس برهم زد و دست توسل را به دامن شهريار قاجار انداخت و مدت چهار سال در دولت آن پادشاه قهار و چهار سال در سلطنت خاقان گيتي‌ستان، فتح علي شاه به استقلال وزارت نمود و در مجلس شاهي، اذن جلوس داشتي و نشستي و رتق و فتق امور ملكي مخصوص شخص او بود و عبد الرحيم خان برادر مهتر او به ايالت اصفهان و عراق سرافراز گشته، برقرار بود و محمد حسين خان برادر كهترش والي كوه‌گيلويه و بهبهان گرديد و آقا محمد زمان برادر ديگرش به كلانتري شيراز سرافراز بود و ميرزا محمد خان «2» پسر مهتر و بهتر جناب حاجي ابراهيم خان، بيگلربيگي مملكت فارس گرديد كه تمامت امور ديواني فارس از كف كفايت او مي‌گذشت و چراغ علي خان كه به اسم وزير فارس بود جز صورت، حسابي را نداشت و فرزند ديگرش، اسد اللّه خان «3» با آنكه در بدايت سن شباب بود به ايالت بروجرد و لرستان فيلي و شوشتر و دزفول برقرار گرديد كه در حقيقت ايالت همه ايران به برادران و فرزندان جناب حاجي مسلم بود و چون مراتب عزت خاندان او از آل برمك برگذشت مزاج مردم ديگرگون گشت، از امناء دربار و اهالي هر ديار، هر روزه از او و از متابعانش خيانتهاي دروغ و سخنهاي بي‌فروغ به عرض حضرت خاقان مي‌رسانيدند و آن حضرت در اخفاي آن راز مي‌كوشيد تا آنكه چندين نوشته به مهري كه شباهت تمام به مهر جناب حاجي داشت، ابراز دادند كه به نواب حسين قلي خان و جماعتي از امراي ايران نوشته بود كه محرك ماده فساد گشته، به ناخن مخالفت، چهره خدمتگزاري را بخراشند و به‌علاوه چند نفر از سركردگان مانند ايماني خان فراهاني و حاجي ربيع خان كزازي، در خلوت خاص به خاكپاي مبارك عرضهاي خلاف نمودند و جناب معزي اليه را در فساد مملكت، متهم ساختند، اگرچه صدق و كذب آن نوشتجات و اين شهادات جز خداوند سليم، كسي ندانست، لكن مزاج شاهنشاهي را ديگرگون نمود و به سياست او و اتباعش حكم فرمود و اين معامله شباهت دارد به احكام شرعيه كه
______________________________
(1). ر ك: فارسنامه ناصري جلد دوم، و ص 55 جلد اول. مرآت البلدان، اعتماد السلطنه.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2، محله بالاكفت، صدر التواريخ، ص 12 ببعد.
(3). ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2، ص 36، اعيان محله بالاكفت شيراز: او متولد 1097 هجري است و در زمان فتح علي شاه كور شد و در سال 1780 او را پنج پسر بود. اما در صدر التواريخ آمده است كه در اوقات گرفتاري حاج ابراهيم كلانتر بوسيله ماموري كه به بروجرد رفته بود كشته شد.
ص: 681
اگر جماعتي در خدمت حاكم شرع براي ثبوت مطلبي شهادت دروغ دهند، و از اين شهادت حكم شرعي صادر گردد، پس دروغ شهود در خدمت همان حاكم يا ديگري ظاهر شود آن حكم بر نفاذ خود بماند و غرامت بر شهود است و بس. «1»
و چون برادران و منسوبان جناب حاجي هريكي به استقلال تمام، حكمران مملكتي بودند، اولياي دولت چنين پنداشتند كه اگر جناب حاجي را گرفته، حبس و قيد نمايند، شايد فتنه در ولايت از كسان او بروز كند، پس حسب الامر چنين تدبير كردند كه در روزي معين «2» جناب حاجي و متعلقان او را در ولايات اسير بند و گرفتار كمند قهر خاقان ظفرمند كنند، پس كسان معتبر به اطراف ولايات فرستادند و در روز غره ذي‌حجه اين سال: [1215]، جناب حاجي ابراهيم خان را در پيشگاه سلطنت بازداشتند و از كردار او به خشم و خشونت بازپرس فرمودند و نوشتجات پابمهر او را يك يك بر او نمودند [و] جناب حاجي چندان‌كه تبري نمود كه مرا از اين نوشتجات و مهر خبري نيست، بلكه اين كيد را اهل حقد و حسد كرده‌اند، مفيد نيفتاد تا هر دو چشم جهان‌بينش را كندند و زباني را كه در چنين وقت به جاي عجز و لابه بر زيان خويش زبانه‌كش بود قطع نمودند «3». پس آن جناب را با زن و فرزند، در قزوين، پس در طالقان منزل دادند و هم در آنجا به جهان ديگرش فرستادند «4» و برادران و فرزندان و منسوبانش هم در غره ماه همين ذيحجه، هريك در بلدي كه بود يا فارغ از رنج دنيائي يا گرفتار درد نابينائي گرديد «5» چنانكه عبد الرحيم خان و محمد حسين خان و ميرزا محمد خان را كشتند و اسد اللّه خان و حسن خان پسر عبد الرحيم خان را كور كردند و ميرزا عليرضا پسر جناب حاجي را از زيور مردي انداختند و تمامت املاك سلسله هاشميه را به ضبط ديوان درآوردند و براي امتياز از خالصه‌جات ديواني نام آنها را املاك ضبطي گذاشتند فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ «6»
چو آيد به موئي تواني كشيدچو برگشت زنجيرها بگسلد پس وزارت كبري، به جناب ميرزا شفيع مازندراني «7» بي‌مشاركت غير مسلم گرديد و كلانتري شيراز به ميرزا ابراهيم شيرازي پسر ميرزا محمد علي كدخداباشي پنج محله نعمتي‌خانه شيراز عنايت داشتند و ايالت بهبهان و كوه‌گيلويه را به استقلال به ميرزا سلطان محمد خان بهبهاني، كما في السابق برقرار فرمودند.
و در ماه صفر سال 1216 «8»: نواب حسين قلي خان برادر خاقان گيتي‌ستان كه بلده
______________________________
(1). ر ك: صدر التواريخ، ص 32.
(2). (غره شهر ذي‌حجه) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 64.
(3). ر ك: صدر التواريخ، ص 32، حقايق الاخبار ناصري، ص 12، ناسخ التواريخ، ص 64.
(4). ر ك: صدر التواريخ، ص 32، حقايق الاخبار ناصري، ص 12، ناسخ التواريخ، ص 64.
(5). ر ك: صدر التواريخ، ص 32، حقايق الاخبار ناصري، ص 12، و ناسخ التواريخ، ج 1، ص 64.
(6). قسمتي از آيه 2، سوره الحشر.
(7). اعتماد السلطنه او را (ميرزا محمد شفيع بندپئي مازندراني) مي‌خواند. صدر التواريخ، ص 44 كه (پسر ميرزا احمد از چاكران نادر شاه افشار بود و از اصفهان به پندپي مازندران رفته بود). روضة الصفا، ج 9، ص 370.
(8). شروع در 13 ژوئن 1801.
ص: 682
كاشان را به سيورغال «1» و حكومت در دست داشت باز به هواي خودرائي افتاد و محمد قاسم نام پيرانه‌وند «2» لرستاني كه مدعي كار كيميا بود، خدمت نواب معزي اليه رسيد و دعوي اعمال خود را بر او عرضه داشت و آن جوان ساده‌لوح مقدم او را براي رواج سلطنت خود، غنيمت شمرد و در نيمه ربيع اول اين سال: [1216] به جانب اصفهان تاخت و مذكور داشت كه حاجي محمد حسين خان از ايالت اصفهان معزول است و حاجي مشار اليه از اين خبر، فرار نمود و نواب حسين قلي خان بر اصفهان مستولي گشت و به اخذ اموال مردم مشغول گرديد و نقش زر و سيم رواج را به نام خود نمود «3» و محمد قاسم را به وزارت خود اختصاص داد و خاقان گيتي‌ستان، بعد از اطلاع بر واقعه، به جانب اصفهان، نهضت فرمود و حسين قلي خان چون خبر حركت شاهنشاهي را شنيد به جانب سيلاخور «4» و بروجرد حركت نمود و موكب والا وارد اصفهان شد [و] بعد از چند روز در قفاي حسين قلي خان به جانب گلپايگان شتافت و نواب حسين قلي خان، چون از همه‌جا و همه كس مأيوس گشت راه بلده قم را پيش گرفت «5» تا از جان امان بيابد و خاقان گيتي‌ستان در تعاقب او وارد قم گرديد و حسين قلي خان شمشير را به گردن آويخته، به قدم‌زاري روي بر خاك نهاد و مهد عليا والده حضرت شاهنشاه شفاعت او را نمود و به درجه قبول رسيد و ناحيه قم را به سيورغال او دادند و موكب والا در ماه جمادي اول اين سال: [1216] وارد عمارت قصر قاجار طهران گرديد و بعد از چند ماهي، اهالي بلده قم از سوء سلوك حسين قلي خان شاكي شدند و او را از ايالت قم معزول داشتند و در قريه دزآشوب «6» حومه طهران رحل اقامت انداخت و چون در سال ديگر مهدعليا بدرود زندگاني نمود، نواب حسين قلي خان را از هر دو ديده نابينا نمودند و در سال ديگر «7»، رهسپر سفر آخرت گرديد.
و عيد نوروز سنه ايت‌ئيل در شانزدهم ماه ذيقعده اين سال: [1216] «8» اتفاق افتاد.
و هم در اين سال: [1216] فتنه سعود نامسعود پسر عبد العزيز نجدي در كربلاي معلي واقع گرديد و اگرچه نگاشتن اين واقعه از روش فارسنامه خارج است ليكن چون امري غريب و فتنه‌اي عجيب بود كه كمتر كس از اهالي ايران در سوكواري براي واقعه شريك نبود و كمتر بلدي از ايران بود كه جماعتي از اعزه آن در اين فتنه شهيد نگشتند لهذا آنچه را در تواريخ صحيح يافتم آنرا نگاشتم:
و ببايد دانست كه عبد الوهاب «9» نامي از اعراب باديه نجد سفر بصره نمود و در نزد
______________________________
(1). لغت مغولي به صورتهاي: سويرغال، سويورغال و سيورغالي به معني زميني كه پادشاه به كسي مي‌بخشد: اقطاع.
(2). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 66، (پيرانوند)، در روضة الصفا، ج 9، ص 371: (ايل پيرانوند).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 371، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 67.
(4). منطقه‌اي در جنوب شرقي بروجرد.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 373، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 67.
(6). در روضة الصفا، ج 9، ص 373: (دزآشيب).
(7). در روضة الصفا، ج 9، ص 379: محل مرگ او در همان دزآشيب دانسته شده است. اما در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 67، و حقايق الاخبار خورموجي، ص 12 آمده است كه: (او را در حصاري معكوس زنداني كردند. پس او را از هر دو چشم نابينا ساختند و يكسال ديگر بزيست و آنگاه در طريق خراسان جان بداد).
(8). برابر با 21 مارس 1802.
(9). ماخوذ از ناسخ التواريخ، ج 1، ص 68.
ص: 683
علماي «1» بصره متعلم گرديد، پس به خطه اصفهان آمده، رحل اقامت انداخت و علوم صرف و نحو و معاني و بيان و كلام را بياموخت و از مسائل فقه و اصول فقه بهره تمام برگرفت و آغاز اجتهاد نمود و در اجتهاد خويش اصول دين و فروعي اختراع كرد كه خداي واحد احد رسائلي بر پيغمبران فرستاد و پيغمبر ما محمد بن عبد اللّه (ص) را آخرين آنها قرار داد و قرآن را بر او نازل داشت و دين خود را در آن به وجه كمال بيان فرمود و بعد از او هريك از خلفاي اربعه مجتهدي بودند و جعفر صادق عليه السلام و ائمه اربعه اهل سنت و جماعت، مجتهد زمان خود بودند كه آنچه را از پيش فروگذاشته بودند به اجتهاد خود بيان داشتند و بايد شخص مجتهد، استنباط مسائل را از كتاب خدا كند و اين عبد الوهاب بسيار از اعمال مسلمانان را بدعت و ضلالت دانست از جمله، قبه‌هاي رفيع و بقعه‌هاي وسيع بر قبور انبيا و خلفا و اولياء و تذهيب آنها و گذاشتن اشياء نفيسه يا احتياج مسلمانان به آنها در بقاع متبركه و طواف و تقبيل ضرايح و بقاع، جز طواف خانه خدا شركي بين و مرتكبين اين اعمال را با بت‌پرستان فرقي نگذاشت «2» و همي گفت: بت‌پرستان سنگها را تراشيده، زر و سيم را به اشكال مختلفه، ساخته، ارواح آنها را شفيعان درگاه الهي دانند نه خالق اشياء و هر مسلماني كه طواف مزار و ضريح كسي كند براي طلب شفاعت از روح صاحب او، پس بت‌پرست خواهد بود و با اين عقايد از اصفهان درآمده، عود به باديه نجد نمود و با عبد العزيز كه يكي از مشايخ آن نواحي بود، ملاقات كرده، او را در اين عقايد راسخ نمود و در اين باب رسائل نگاشت و به قوه عبد العزيز، مطالب آن رسائل را در ميانه عوام كالانعام «3» نواحي نجد رواج داد و نام پيروان اين مذهب را به مناسبت اسم خود، وهابي، گذاشت و عبد العزيز هر روزه در رواج اين كيش، مردم خود را فراهم آورده با مشايخ اعراب رزم مي‌نمود و چون عبد العزيز را قوتي پيدا شد در اراضي نجد قلعه‌اي بساخت و آنرا درعيه «4» گفت، پس دست را به قتل و نهب همسايگان بگشاد چندانكه اميري نافذ فرمان گرديد و سعود كه پسر بزرگ عبد العزيز بود، در نواحي اعراب جنگها نمود و بر نفاذ امر پدر بيفزود، پس اين پدر و پسر براي تسخير مكه معظمه و مدينه طيبه با سپاهي آراسته حركت نمودند و بر شهر مدينه مسلط شدند و دفاين و ذخاير مسجد و بقعه مباركه و تمامي محلات شهر را به غارت بردند و از چوب ضريح مرقد منور حضرت ختمي‌مآب، قهوه پخته، صرف نمودند و آنچه كتاب، جز قرآن را يافتند بسوختند و چند روز مسجد مبارك را اصطبل كرده، عود نمودند، پس دوباره سعود براي تسخير نجف اشرف آمده، كاري نكرده، بازگشت «5» و در اين سال سعود نامسعود پسر بدگهر عبد العزيز با چندين هزار نفر اعراب براي تسخير كربلاي معلي حركت نمودند و در روز هيجدهم ماه ذيحجه «6» عيد غدير
______________________________
(1). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 68: استاد او (محمد) نام داشت.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 381، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 68.
(3). اشاره به آيه شريفه 179، سوره اعراف.
(4). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 68، روضة الصفا، ج 9، ص 381. آمده است كه: (در ارض درعيه حصني حصين برآورد):
المدينة الدرعيه.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 381، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 68.
(6). برابر با 21 آوريل 1802.
ص: 684
وارد گشت و شهر را تصرف نمودند و از بامداد تا شش ساعت، پنجهزار «1» نفر را كشتند و هرچه را ديدند بردند، زنان را از حلي «2» و حلل عاري داشتند و ننگ ناموسي را بر احدي نگذاشتند و ضريح مبارك را درهم شكستند و قنديلهاي زر و سيم و جواهر رنگين كه سالهاي دراز از هر كشوري بدانجا حمل داده، خزانه نموده بودند به غارت بردند و پس از شش ساعت از شهر بيرون شده، اشياء منهوبه را بر شتران راهوار بسته، به جانب درعيه رفتند.
و هم در اواخر اين سال: [1216] رأي عالم‌آراي شاهنشاهي، براي مسافرت مملكت خراسان در نوبت سيم قرار گرفت و فرمان احضار سپاه ظفرپناه اطراف بلاد صادر گشت و بعد از اندك‌مدتي، حاضر ركاب شدند. «3»
و در هفدهم ماه محرم سال 1217 «4»: موكب والا به صوب خراسان نهضت نمود و روز نهم ماه ربيع اول اين سال: [1217] «5» خارج مشهد مقدس را لشكرگاه فرمود و شهر را محاصره نمود «6» و در اندك وقتي بلاي قحط بر محصورين نازل گشت و چون زمان محاصره به ماهي رسيد اهالي شهر در خانه جناب ميرزا مهدي مجتهد «7»، انجمني نموده، آن جناب را براي شفاعت روانه اردوي اعلي داشتند و بعد از ورود به محفل شاهي چنين وانمود كه اهالي شهر را با استيلاي نادر ميرزا اختياري نيست و اگر سپاه ظفرپناه شهر را به قهر و غلبه گشايند، چندين هزار نفر مسلمان از مجاور و مسافر در معرض هلاك خواهند بود و البته با رأي معدلت‌آراي شاهي سازگار نخواهد شد و تمامي اعيان شهر تعهد دارند كه اگر حضرت شاهنشاه عدالت اكتناه به صوب دار الخلافه نهضت فرمايد و تسخير شهر را به وقت ديگر اندازد و اميري با تدبير در اين حدود گذارد، به اقتضاي وقت اهالي شهر نادر ميرزا را بي‌اختيار و شهر را به آن امير تسليم كنند و امرا و خوانين خراسان تصديق بر مراتب نمودند و حضرت شهريار جم‌اقتدار به احترام روضه مباركه رضويه و رحم بر امت حضرت خير البريه (ص) جناب ميرزا مهدي را با نيل مقصود روانه فرمود و نواب شاهزاده محمد ولي ميرزا را والي خراسان و حسين خان قاجار قزويني را سردار نمود و موكب والا از خارج شهر مشهد مقدس نهضت فرمود.
و در اوائل ماه جمادي اول اين سال [1217]: وارد طهران گرديد.
و در اين سال [1217]: برحسب وصيت حضرت شاه شهيد طاب‌ثراه، صبيه مرضيه امير نامدار ميرزا محمد خان دولوي قاجار را به عقد ازدواج شاهزاده آزاده، نواب مستطاب والا وليعهد دولت و نايب سلطنت، عباس ميرزا درآوردند «8» و فرامين به احضار نواب شاهزاده حسين قلي ميرزا فرمانفرما و ساير شاهزادگان و اعيان ممالك ايران شرف صدور يافت و به اندك
______________________________
(1). در روضة الصفا، ج 9، ص 382: (به شش ساعت هفتهزار عالم فاضل و مرشد كامل از علماي محققين و فضلاي صاحب يقين به قتل درآوردند). عدد متن منقول از ناسخ التواريخ، ج 1، ص 68 است.
(2). زيورها و پيرايه‌ها.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 69: به اهتمام قائممقامي.
(4). برابر با 20 مه 1802.
(5). برابر با 10 ژوئيه 1802. در ترجمه انگليسي فارسنامه، ص 103 ترجمه، اين تاريخ 8 ربيع اول ذكر شده است.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 120، به اهتمام بهبودي.
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 121.
(8). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 122، بهبودي.
ص: 685
زماني حاضر شدند.
و مرحوم ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي در تاريخ ذو القرنين نگاشته است: كه كمال محبت حضرت صاحبقران درباره شاهزاده وليعهد از اين فقره مي‌توان دانست كه با وجود پاكي دامان شاهنشاه گيتي‌ستان از ارتكاب به آن هوش‌زداي پير و جوان، براي آنكه مراتب عيش و نشاط را به كمال رساند به استعمال شراب ناب اجازه داد و به فتواي مفتي عقل، ابواب شادماني بر چهره اعالي و اداني برگشاده و كار زاهدان رياكار از خفا به ظهور رسيد،
ز پرده‌ها بدرافتاد رازهاي نهاني، ولي زمان اين اجازه موقت به ايام عيش شاهزاده وليعهد بود و بس.
و عيد نوروز سنه تنگوزئيل در بيست و هفتم ماه ذي‌قعده اين سال: [1217] «1» اتفاق افتاد.
و در ماه صفر سال 1218 «2»: موكب والا، از دار الخلافه طهران براي تنبيه طايفه تركمان نهضت فرمود و در روز هفتم ماه جمادي اول اين سال: [1218] «3» بعد از حصول مقصود، در دار الخلافه طهران نزول اجلال نمود.
و هم در اين سال [1218]: نواب محمد ولي ميرزا و حسين خان قاجار قزويني شهر مشهد مقدس را در چهار ماه تمام محاصره نمودند «4» و اهالي شهر از طول محاصره و قحطي غلات و شدت عمل نادر ميرزا، ملول گشته، شهر را به تصرف دادند و نادر ميرزا به خيال آنكه به اذن جناب ميرزا مهدي مجتهد شهر را واگذاشته‌اند، با دو نفر به منزل ميرزا رفته، او را شهيد كرده «5»، فرار نمود و روز ديگر گرفتار گشته، به شهرش آوردند و او را با جميع متعلقان، روانه دار الخلافه داشتند. «6»
و در اواخر ماه ذيقعده اين سال: [1218] «7» آنها را در پيشگاه حضور بازداشتند و بعد از جواب و سؤال او را و جمعي از برادران او را كشتند و جمعي ديگر را از ديده، نابينا نمودند و چنانكه نگاشته شد در سال 1215 حاجي خليل خان ملك التجار سفير كبير دولت عليه ايران به مصاحبت سرجان‌ملكم سفير كبير دولت بهيه انگريز «8» مأمور به هندوستان گرديد و بعد از ورود به بندر بمباي «9»، كارگزاران فرمانفرماي هندوستان، مقدم او را محترم داشته، كمال احترام را به عمل آورده، او را در عمارتي ملوكانه فرود آوردند، براي احترام او دويست نفر سرباز هنود با چهار نفر سركرده از اهل انگلستان بر در سراي او براي كشيك منزل دادند «10»، روزي وقت غروب آفتاب دو سه نفر از نوكرهاي او براي تفنن چند تير تفنگ به جانب مرغاني كه بر بام
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1803.
(2). شروع در 3 ژوئن 1803.
(3). برابر با 5 اكتبر 1803.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 123، بهبودي.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 123.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 123.
(7). آخر اين ماه برابر با آخر مارس 1803 بود.
(8). همان (انگليس) است.
(9). بندرBombay يا بمبئي مركز ايالت ماهاراشترا. اين بندر در جزيره‌اي از بحر عمان واقع است. (معين)
(10). ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 130، روضة الصفا، ج 9، ص 291.
ص: 686
و درختان نشسته بودند، انداخته، چند مرغ را كشتند و چون جماعت هنود آزار حيوانات را حرام مي‌دانند آن نوكرها را منع نمودند و كار به مشاجره كشيد و باقي نوكرها از خانه بيرون آمده، بناي جنگ ميانه سرباز و نوكرهاي ايراني گرديد و حاجي خليل خان براي خاموشي اين فتنه از در سراي درآمد كه گلوله ناگهاني به او رسيد و جان را به جان‌آفرين تسليم نمود.
قضا چون به گردون فروهشت پرهمه عاقلان كور گردند و كر والي «1» بمباي تمامت آن دويست نفر سرباز و چهار نفر سركرده را گرفته، در حبس انداخت و به فرمانفرماي هندوستان خبر رسانيد و فرمانفرما عريضه ارادتمندي و بيان واقعه را به دربار شاهنشاه ايران عريضه نمود و باليوز بصره و جماعتي از معارف انگليس با لباسهاي نيلي كه نشانه ماتم است روانه نمود و شاهنشاه مروت اكتناه، جوابي مرحمت‌آميز ادا فرمود و سربازهاي هنود و چهار نفر سركردگان كه در حبس بمبائي بود مرخص فرمود و محمد نبي خان شيرازي كه مردي باثروت و مكنت و صاحب كمال و معرفت و برادرزن «2» حاجي خليل خان بود، مأمور به سفارت هندوستان شد و به مصاحبت باليوز بصره و صاحب‌منصبان ديگر روانه بمباي گرديد و روز ورود او معادل دويست هزار نفر به استقبال او آمدند و او را در منزلي ملوكانه فرود آوردند و هر روزي به طرزي تازه، عيش مهنا براي او آماده داشتند و مدت پنج ماه در بمباي به عيش و كامراني گذرانيد، پس اين سفير كبير به ولايت بنگاله شتافت و مدت يك سال «3» در عشرت و عزت كام دل را حاصل نمود و مبلغ پنجاه‌هزار تومان رايج ايران «4» به خونبهاي حاجي خليل خان به پسرش محمد اسماعيل خان دادند، بعلاوه، وجهي به مشاهره براي او معين نمودند و سالهاي دراز محمد اسمعيل خان در شهر پاريس و لندن به عيش و عشرت زندگاني نمود «5» و لباس ايراني را ترك نكرد و كلاه بلند پوست بره سياه و جبه آستين دراز و قبا و ارخالق بلند و زيرجامه گشاد و كفش ساغري پاشنه‌دار را مادام حيات بپوشيد و در حدود سال هزار و دويست و هشتاد و چيزي در شهر پاريس وفات يافت.
و هم در اين سال 1218 شاهنشاه ممالك روس در خيال مداخلت در مملكت آذربايجان و ارمنستان و قراباغ افتاد و براي انجام اين خيال سيسيانوف «6» را كه اهالي آذربايجان به ظرافت او را ايشپخدر «7» (ايش‌پخ‌در) گفتند و از وزراي نامي روس بود با چندين فوج سواره و پياده و توپخانه مأمور به صوب تفليس فرمود و گرگين خان والي تفليس مقدم او را گرامي داشته، شهر را به اختيار به تصرف سپاه روس داد و ايشپخدر بعد از نظم نواحي تفليس به جانب
______________________________
(1). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 131 نام وزير انگليسي رادويزلي و نام والي بصره: مسترمنسي آمده است. در روضة- الصفا، ج 9، ص 392، نام فرمانروا: ماركويس لاردولزلي و باليوز بصره مسترمتستي است.
(2). در ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 131، محمد نبي خان، خواهرزاده حاجي خليل خان خوانده شده است. و چنين است در روضة الصفا، ج 9، ص 392.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 131، بهبودي.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 392.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 392.
(6).Zizianov سردار گرجي روس كه در فاصله سالهاي 5- 1802 فرماندهي سپاه روس را در اين منطقه برعهده داشت.
(7). اين كلمه به صورتهاي ابشپختر، ايشپخدر، همان لغت انگليسي‌Inspector است كه به معني بازرس مي‌باشد اما در تحت تاثير معني‌سازي عاميانه تركان آذربايجان اين كلمه را به معني (كثيف‌كار) گرفته‌اند.
ص: 687
گنجه حركت نمود و شهر گنجه را در غره ماه شوال اين سال [1218] «1» به قهر و غلبه گرفته، حكم به قتل‌عام داد و جواد خان زيادلوي قاجار «2» والي گنجه شربت شهادت را چشيد پس به حكم ايشپخدر باقي‌ماندگان مسلمانان را از شهر گنجه اخراج كرده تمامت محلات را به تصرف لشكري و ارامنه دادند و محمد خان قاجار «3» قوينلو كه از بدايت دولت ابدمدت قاجار به ايالت ايروان برقرار بود بي‌جنگ و جدال رشته انقياد ايشپخدر را به گردن گرفت و چون اخبار به مسامع عز و جلال رسيد نخست نواب وليعهد عباس ميرزا نايب السلطنه را با چند فوج سواره و پياده براي دفع ايشپخدر مأمور فرمود و قامت قابليت او را به يك ثوب زره فولادي كه دست به دست از جوجي خان پسر چنگيز خان به خزانه عامره رسيده بود، بياراست و ميرزا عيسي وزير نايب السلطنه به وزارت شهر طهران مأمور گرديد و جناب ميرزا شفيع صدر اعظم را، مشير و مشار و صاحب‌اختيار كارهاي نواب نايب السلطنه فرمود.
و روز بيست و هشتم ماه ذي‌حجه اين سال: [1218] «4» نواب معزي اليه از طهران حركت نمود. و موكب فيروزي كوكب شاهنشاهي در اواسط محرم سال 1219 «5» با حشمت دارا و شوكت اسكندر براي سفر آذربايجان روي سعادت به جانب چمن سلطانيه آورد و همواره در انتظار خبر از جانب فرزند نامدار بود كه چاپار اخبار رسيد و معلوم گرديد كه نواب نايب السلطنه چندين كرت با ايشپخدر مبارزت فرموده، گاهي غالب و وقتي مغلوب گشته است و اعليحضرت فتح علي شاه جماعتي را از مردمان خراسان بر مقدمه سپاه روانه فرمود و از چمن سلطانيه نهضت نموده چون باد و برق به كناره رود ارس رسيد توكل به الطاف الهي نموده با تمامت سپاه بي‌واسطه كلك «6» و كشتي از رودي كه به مثابه دريائي است گذشتند و در سه فرسخي «7» شهر ايروان در لشكرگاه نواب نايب السلطنه فرود آمدند و چون ايشپخدر در مسجد جامع ايروان كه در خارج شهر است، منزل نموده شهر را محاصره داشت، روز ديگر نواب نايب السلطنه تا كناره مسجد رفته، جنگي سخت با روسيه نمود، روز ديگر محمد خان قاجار- قوينلو «8» والي ايروان از شهر پيغام فرستاد كه نگاهبان حصار ايروان جماعتي از ارامنه‌اند، بيم آن را دارم كه به حمايت كيش و مذهب خود، با روسيان ساخته، شهر را به او دهند و حضرت شهرياري فورا جماعتي از پيادگان لشكر را مأمور به قلعه ايروان فرمود و آن جماعت دلير وارد قلعه ايروان شدند و روز ديگر چندين فوج براي منع آذوقه و علف از اردوي ايشپخدر مأمور گشته سر راهها را برگرفتند و از هرجا سيورساتي مي‌آوردند، تصرف كرده، كار را بر ايشپخدر
______________________________
(1). برابر با 14 ژانويه 1804.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 389: (و از عهد سلاطين صفويه موسويه در آن بلاد حكومت و كفالت داشت). او بهمراه يكي از پسرانش كشته شد. روضة الصفا، ج 9، ص 390.
(3). در روضة الصفا، ج 9، ص 390: محمد خان قاجار ايرواني.
(4). برابر با 9 آوريل 1804.
(5). برابر با 26 آوريل 1804.
(6). كلك:)Kalak( قايق‌گونه‌اي مركب از چوبها و ني‌ها و علفها كه آنها را بهم بندند و چند مشك را پر باد كرده بر آن نصب كنند و بر آن نشينند و بجاي قايق از آن استفاده كنند. (معين)
(7). در روضة الصفا، ج 9، ص 398، آمده است كه: فتح علي شاه روز جمعه 19 ربيع الثاني كرپي‌چاي مستقر شد.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 399.
ص: 688
سخت نمودند كه لابد شده، لشكري را برداشته، براي پس گرفتن آذوقه خود بتاخت و از اين جانب اعليحضرت فتح علي شاه، علي قلي خان شاهسون «1» را از جانبي و پير قلي خان «2» را از جانب ديگر مأمور فرموده، اردوي روسي را در ميان انداخته، آتش حرب افروخته گشت و سپاه روسي بشكست و نزديك به چهارهزار نفر سرباز روسي اسير و قتيل داشته، عود نمودند و برحسب امر در كناره اردو از سرهاي روسيه كله‌مناره‌ها ساختند و اسيران را به ممالك خراسان و عراق و فارس فرستادند از جمله پنجاه نفر كه سركرده آنها معروف به ارس خان «3» بود با معتمدي روانه شيراز نمودند و مدتي توقف داشتند و اين ارس خان سعادت يافته، به شرف اسلام رسيد و ايشپخدر بعد از اين شكست در نيمه شبي از اوائل ماه جمادي اول «4»، اردوي خود را برداشته، از كناره حصار شهر ايروان، كوچ كرده به جانب تفليس تاخت و در وقت بامداد اين خبر به حضرت شهريار رسيد، فورا محمدحسين خان قاجار قوينلو «5» را كه به علت كلفتي لب او را «دوداق» مي‌گفتند از پي ايشپخدر روانه فرمود و تا حوالي تفليس در تعاقب آنها مي‌تاخت و هر كس را يافت از لباس هستي عاري ساخت و چون زمان سردي هوا نزديك گرديد، هر ناحيتي از قراباغ و آذربايجان را به اميري كاردان سپردند و موكب والا به جانب دار الخلافه طهران نهضت فرمودند و روز هفدهم ماه رجب اين سال: [1219] «6» نزول اجلال نمود.
كوس از پي شادي دگرسر كرد افغان از جگر
كز روس با فتح و ظفرفتح علي شاه آمده و هم در اين سال: [1219] احكام مطاعه به ولايت آذربايجان و فارس صادر گرديد كه معادل يك‌صد ارابه توپ قلعه‌كوب و جلو از مس و برنج ريخته، اسباب آنها را ساخته و پرداخته، آماده دارند و حضرت وليعهد عباس ميرزا به اهتمام ميرزا عيسي مشهور به ميرزا بزرگ وزير در شهر تبريز، برحسب فرمان، توپهاي آذربايجان را مهيا نمودند و نواب حسين علي ميرزا به اهتمام چراغ علي خان نوائي وزير فارس در شهر شيراز توپهاي فرمايشي را با اسباب تمام به انجام رسانيده، روانه داشتند.
و عيد نوروز اودئيل در نوزدهم ذي‌حجه اين سال: [1219] «7» واقع گرديد و اعليحضرت شاهنشاهي بعد از جشن نوروزي، مقرر فرمود كه سواران سپاه ظفرپناه، يراق و اسباب اسبهاي خود را از طلا و نقره ترتيب دهند و پيادگان لشكر نصرت‌اثر نيز اسباب خود را از زر و سيم كنند براي آنكه در زمان سفر علاوه‌بر مقرري ديواني، وجه معاشي با خود داشته باشند و بعد از اجتماع عساكر فيروزي‌مآثر، خاقان گيتي‌ستان،
در روز بيست و چهارم ماه صفر سال 1220 «8» رايات ظفرآيات را از طهران به
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 400.
(2). در روضة الصفا، ج 9، ص 400: (پير قلي خان شامبياتي).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 400.
(4). شروع در 8 اوت 1804.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 400.
(6). برابر با 22 سپتامبر 1804 كه روز دوشنبه بود: روضة الصفا، ج 9، ص 401.
(7). برابر با 21 مارس 1805.
(8). برابر با 24 مه 1805.
ص: 689
جانب آذربايجان افراشته، چمن سلطانيه را لشكرگاه فرمود و در روز شانزدهم ماه ربيع اول اين سال «1» موكب والا حركت فرموده، در روز سيزدهم ماه ربيع دويم «2»، اخبار فتح و فيروزي از جانب نواب نايب السلطنه و غلبه بر سپاه روس و فرار سردار آنها به مسامع عز و جلال رسيد.
و در همين اوقات از جانب رشت خبر آمد كه سپاه روس از دريا عبور كرده، بندر انزلي را تصرف نمودند و به اهتمام ميرزا موسي منجم‌باشي رشتي والي گيلانات آنها را شكست داده، فرار كرده از خشكي به دريا گريختند و چون احتمال مي‌رفت كه سپاه روس باز عود به گيلانات كنند، لهذا خاقان زمان براي عواقب‌انديشي و قرب جوار، از آب ارس گذشته در منزل اصلان‌دوز «3»، قبه خرگاه را به اوج مهر و ماه رسانيد و بعد از چند روزي از جانب نواب نايب السلطنه خبر رسيد كه در چندين مصاف با ايشپخدر و سپاه روس، مصاف داده، در همه وقت فتح و ظفر نصيب نواب معزي اليه گشته، فيروزي يافته است و در برابر آن زحمات ايالت ممالك آذربايجان و قراباغ از حدود قاپلان‌كوه «4» تا دربند «5» به عهده اهتمام وليعهد دوران، نايب السلطنه مقرر فرمود، پس موكب فيروزي كوكب در اواخر ماه جمادي اول اين سال [1220] «6»: عرصه دار الخلافه طهران را به وجود خود زينت داد و هر روزه از جانب آذربايجان و قراباغ و ارمنستان خبري مي‌رسيد كه ايشپخدر سردار سپاه روس از فلان‌جا گذشت و با فلان سردار ايراني مصاف داد، گاهي مغلوب و گاهي غالب آمد تا آنكه در روز ششم ماه ذي‌حجه اين سال [1220] «7»: سر و دست او را از آذربايجان در حضرت خاقان جهان فتح علي شاه رسانيدند و جناب ملك الشعرا فتح علي خان صبا تخلص قصيده‌اي در اين باب گفته و در معني را سفته است:
لوحش اللّه پيكرت آسود از پيكار روس‌اينك اينك خاك درگاهت سر سالار روس و تفصيل آن بر اين وجه است كه چون اردوي روس نزديك باكوبه آمد ايشپخدر حيلتي انديشيد كه حسين قلي خان «8» حاكم باكوبه را فريب دهد و روي دل او را به وعده و عطا با خود كند، پس رسولي چرب‌زبان را به جانب خان فرستاد و ملاقات او را طالب گشت و حسين قلي خان قبول نمود و در برابر حيلت او كيدي نمود و در ميانه اردوي ايشپخدر و شهر باكوبه محلي را براي ملاقات معين نمود و روز ديگر حسين قلي خان و ابراهيم خان پسرعموي او و دو نفر ديگر از باكوبه به ميعادگاه رفتند و ايشپخدر نيز با سه نفر حاضر گشت و در ميانه سؤال و جواب، ابراهيم خان تفنگ خود را از پس پشت ايشپخدر بگشاد كه گلوله آن از سينه‌اش
______________________________
(1). برابر با 14 ژوئن 1805.
(2). برابر با 11 ژوئيه 1805.
(3). در سمت راست ساحل رود ارس نزديك دهانه قره‌سو.
(4). يا قافلان‌كوه: كوهي است در جنوب شرقي آذربايجان. (معين) در مشرق ميانه.
(5). شهري در قفقاز كه در كنار درياي خزر است و تا قبل از سلطنت فتح علي شاه شمالي‌ترين شهر مرزي ايران به‌شمار مي‌رفت. (معين)
(6). در حدود 20 اوت 1804.
(7). برابر با 25 فوريه 1806.
(8). ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 142، روضة الصفا، ج 9، ص 415.
ص: 690
بجست «1»، سر و دست او را بريده به طهران رسانيدند و غريب‌تر از اين واقعه آنكه در تمامت تواريخ قاجاريه نگاشته‌اند كه روزي امناي درگاه حضرت فتح علي شاه در حضور جناب ميرزا محمد اخباري نيشابوري «2» كه از علماي مشهور است و در علوم غريبه مهارتي تمام داشت از زحمات سپاه روس در آذربايجان و فساد ايشپخدر شكايت و حكايت نمودند و به كنايه و استعاره خواهش نمودند كه بلكه بتوانيد دفع شر او را از مسلمانان بفرمائيد كه به منزله جهادي خواهد بود، جناب ميرزا قبول نمود و فرمود سر خود را در راه مسلمانان از دست دادم و سر ايشپخدر را انشاء اللّه به موعد چهل روز به حضور فتح علي شاه رسانيدم و جماعتي تاريخ اين ميعاد را برداشته به نظر حضرت شهرياري رسانيده، ضبط و ثبت نمودند.
در جلد اول از تاريخ قاجاريه از مجلدات ناسخ التواريخ نگاشته است «3» كه حاجي ميرزا محمد در بقعه مباركه حضرت شاهزاده عبد العظيم (ع) به زاويه‌اي دررفت و صورت مردي را به قصد ايشپخدر بر ديوار زاويه رسم نمود و خود بنشست و آن ذكري كه مي‌دانست به كار بست و همانا عبد الحسين خان پسر حاجي محمد حسين خان صدر اعظم اصفهاني «4» كه در ميان عرب و عجم به فضل و ادب و راستي گفتار و درستي كردار كالشمس في رابعة النهار «5» است شبي نگارنده اين كلمات را حديث كرد كه آن ايام كه حاجي ميرزا محمد بر اين طلب و تعب نشسته بود، در روضه شاه عبد العظيم به زاويه او رفتم و او را نگريستم كه رشته‌اي از پس پشت خود گذرانيده و بر دو جانب آن صورت كه بر ديوار زاويه رسم كرده بود بسته و هر دو چشم بر چهره آن تمثال برگماشته بر آن‌سان كه دو پياله خونين مي‌نمود و پيوسته كلماتي چند بر زبان داشت و چنان مستغرق آن خيال بود كه از درون شدن و بيرون رفتن من از زاويه، هيچ آگاه نگشت «6»، القصه اين كار همي كرد تا روزي كه وقت رسيد، كاردي را برگرفت و بر سينه نقش آن ديوار زد و بازآمد و گفت در اين وقت ايشپخدر را كشتند و امناي دولت همي روز شمردند تا بامداد روز چهلم دررسيد، پادشاه براي او پيغام فرستاد كه روز ميعاد رسيد، در جواب گفت، هم امروز سر ايشپخدر خواهد رسيد و مردمان چشم‌براه نشستند تا وقت نماز ديگر رسيد باز پادشاه پيام فرستاد كه اينك روز به پايان مي‌رسد و از سر ايشپخدر خبري نيست، پاسخ داد كه اگر پاي اسب حامل سر، لنگ شود كه چند ساعت از وعده بگذرد، بر من ايرادي نيست و ساعتي برنيامد كه چاپار دررسيد و سر ايشپخدر و دست او را برسانيد و معلوم شد كه از شش فرسخي طهران اسب او از يك پا لنگ گشته و به زحمت آمده است و از پس اين واقعه امناي دولت از او درخواست نمودند كه همين معامله را با پادشاه روس كند، در جواب گفت پادشاهان را به سهل و آساني نمي‌توان زيان رسانيد و مرا در كيفر ايشپخدر كه سرداري بزرگ
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 415، ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 143.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 415، ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 143.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 143.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 143.
(5). مرحوم دهخدا اين مثل را به صورت كالشمس في وسط النهار نيز ضبط كرده كه در هر دو به معني نهايت آشكاري است. امثال و حكم، ص 1186.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 144.
ص: 691
و نفسي قوي داشت خواهند كشت «1» و چنان شد كه گفت و امناي دولت ايران عذر او را خواسته «2»، از طهران روانه بغداد گرديد و بعد از ورود او، اهالي محله كاظمين (ع) ناگهان بر او شوريده و غوغا نموده، هم‌آواز گفتند حاجي ميرزا محمد نيشابوري كافري است عنود و ملحدي است مردود «3» و حاجي معزي اليه، بي‌خبر در خانه خود نشسته و با ياران همي گفت از كشتن من ساعتي بيش نمانده است كه مردمان دررسيدند و او را بكشتند.
دشمن طاووس آمد پر اواي بسا كس را كه كشته فر او «4» و نگارنده اين فارسنامه از جماعتي مردمان كهنه سال‌خورده فيروزآباد شنيدم كه حدود سال 1215 و 1216 جناب حاجي ميرزا محمد اخباري نيشابوري در قصبه فيروزآباد توقف داشت و به اقامت نماز جمعه و جماعت مي‌پرداخت كه ملخ مصري محصول بيشتر از بلوكات فارس را خورد، پس به بلوك فيروزآباد، هجوم آورد و روزي گذشت و زيان بسيار رسانيد اهل فيروزآباد از جناب ميرزا درخواست دعائي براي دفع و رفع ملخ نمودند آن جناب كلماتي بر پاره كاغذي نگاشت و فرمود اين كاغذ را در ميان صحراي فيروزآباد بر چوب بلندي بسته بر تلي كه تمامت صحرا ديده شود نصب كنند و به آواز بلند بگويند: «محمد نيشابوري گفته است الان برويد» و چون چنين كردند تمامت ملخها دفعة برخاستند، چنانكه مانند ابري از آفتاب سايه انداختند و رفتند و ديگر نيامدند.
و هم در اين سال: [1220] چراغ علي خان نوائي بعد از هفت سال از وزارت فارس، معزول گرديد و باعث آن چنين شد كه: چون زمان وزارت به درازا كشيد و جماعتي از عمال فارس از او رنجيده به دربار معدلت‌مدار رفتند و چون ميرزا رضا قلي نوائي منشي رسائل، پسر عم و پدرزن چراغ علي خان و وكيل فارس بود عرايض فارسيان را ديگرگونه به عرض همايوني مي‌رسانيد و زمان توقف فارسيان به درازا كشيد و آقاجاني قيري ضابط سابق بلوك قيرو كارزين فارس «5» كه در شاعري «سائل» «6» تخلص مي‌نمود از شكايتيان چراغ علي خان در دار الخلافه طهران بود، براي عزل چراغ علي خان آنچه فارسي در طهران بودند از امير نامدار و كسبه بازار تا عمله گل‌كار، همه را در روز معين به وعده مهماني در منزل خود خواست و آنها را سوگند به قرآن با خود شريك نمود و روز ديگر معادل دويست نفر بلكه بيشتر در ميدان ارگ مجتمع شدند و غوغا و فرياد آنها به مسامع عز و جلال رسيد، اعليحضرت شاهنشاه، سبب غوغا را پرسيد، عرض نمودند جماعت فارسيان مي‌خواهند عرايض خود را بي‌واسطه به عرض رسانند و چون به حضور رسيدند آنچه توانستند از ظلم و ستم چراغ علي خان معروض داشتند و مسجل
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 144.
(2). (امناي دولت را از كردار او وحشتي در ضمير نشست و با خود گفتند دور نيست هركه او را برنجاند با ايشپخدرش به يك پهلو بخواباند، پس حيلتي طراز كردند كه شهريارش به سخنان دلنواز، در كمال اكرام و اعزاز سفر عتبات عاليات فرمود). ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 144.
(3). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 145: (او كافري است جحود و مردي مردود).
(4). شعر از مولوي است در دفتر اول مثنوي حكايت زرگر عاشق.
(5). در متن: (فارسي).
(6). و هو: آقا محمد سعيد مشهور به آقاجاني قيري سالها مقيم شيراز بود و به ضابطي‌قير رسيد و در سال 1215 از ضابطي قير و كارزين معزول شد و در سال 1222 وفات يافت. ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2، قير و كارزين.
ص: 692
نمودند كه مدتي است ميرزا رضا قلي نگذاشته است كه عريضه فارسيان از لحاظ مبارك بگذرد، پس به فرمان شاهي، چراغ علي خان از وزارت فارس معزول گرديد و نصر اللّه خان قراگوزلو كه اميري كافي و وزيري وافي بود به وزارت فارس سرافراز گرديد و باعث عزل چراغ علي خان را وجه ديگر [هم] گفته‌اند كه در ذيل ذكر بلوك قير و كارزين، انشاء اللّه نگاشته شود و چراغ علي خان در فنون ادبيه و عربيه و حل مشكلات اشعار فارسي مهارتي تمام داشت و در شيراز بيشتر شبها را با علما و فضلا به مسامرت و مصاحبت مي‌گذرانيد و ميرزا يوسف و ميرزا ابو القاسم همداني كه هريك در علم و فضل فريد زمان بودند از اصفهان به منادمت او به شيراز آمدند و ميرزا ابو القاسم برادر كوچك ميرزا يوسف بعد از چندين سال از لباس اهل علم خارج شده، وزير نواب محمد حسين ميرزا حشمت الدوله، والي كرمانشاهان گرديد و او را به لقب ذو الرياستين ملقب داشتند و از مآثر چراغ علي خان در شيراز كاروانسراي چراغ علي خان است كه در اصل از موقوفات مرحوم امام ويردي بيك خلف بيگي بود و سالها ويرانه گشت و چراغ علي خان به اذن متولي تعمير نمود و به نام او شهرت يافت چنانكه در وقايع سال 1094 نگاشته گرديد.
و عيد نوروز سنه پارس‌ئيل در روز غره ماه محرم سال: 1221 «1» اتفاق افتاد و شهريار ديندار به جاي جامه زرتار لباس نيلي درپوشيد و ايام عاشورا را به تعزيه‌داري خامس آل عبا گذرانيد و بعد از اين ايام چهار نفر از عقلاي ممالك ايران [را] انتخاب نمود و آنها را وزراي اربعه فرمود «2» و براي هريك، كاري مخصوص و رتبه‌اي قرار داد پس رشته مهمات مملكت از نصب و عزل حكام و اميران و لشكركشي و مملكت‌گيري را در كف كفايت جناب ميرزا شفيع مازندراني «3» گذاشت و او را وزير اول و صدر اعظم فرمود و قرار معاملات و تشخيص جمع و خرج و وجوه ماليات و پيشكشي حكمرانان ممالك را به دست جناب حاجي محمد حسين خان «4» والي اصفهان سپرده او را مستوفي الممالك نموده به لقب امين الدوله سرافراز گرديد و جناب معزي اليه با آنكه درسي نخوانده و خطي نشناخته بود، از قوت حافظه خود محاسبات را از يك تومان تا از كرور بگذرد، به حساب بندهاي انگشتان نگاه داشتي و جمع و خرج و ضرب و قسمت را زودتر و بي‌خطاتر از ارباب دفاتر نمودي و نگاشتن فرامين و ملفوفه‌جات و تحرير مراسلات و نامه‌هاي دولتي را به ميرزا رضا قلي نوائي «5» رجوع فرمود و او را منشي الممالك نمود و ايصال مواجب و جيره و علوفه سپاه و ثبت اسامي افراد لشكر و تعيين حضور و غيبت و وفات هريك را به ميرزا هدايت اللّه تفرشي «6» كه سيدي جليل النسب بود، واگذاشت و او را وزير لشكر فرمود، پس از فراغت اين امور، فرامين به احضار لشكر از مصدر جلال صادر گشت و در موعد معين به دربار
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1806.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 147، روضة الصفا، ج 9، ص 416، صدر التواريخ، ص 54.
(3). ر ك: صدر التواريخ، ص 44 ببعد.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 417.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 417، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 147.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 417، در صدر التواريخ، ص 55، آمده است كه: در ناسخ التواريخ، در ذيل تعيين وزراي اربعه به جاي ميرزا هدايت اللّه وزير لشكر ميرزا اسد اللّه نوري پدر ميرزا آقا خان صدر اعظم آمده و جهت اين كار آن است كه سپهر در عهد صدارت ميرزا آقا خان صدر اعظم نوري بوده و عمدا چنين كرده است.
ص: 693
شهرياري حاضر شدند.
و روز بيست و پنجم ماه ربيع اول اين سال [1221] «1»: براي دفع سپاه روس به عزم چمن سلطانيه نهضت نمود و بعد از چند روز رايات ظفرآيات را در آن چمن بهشت مانند برپا نمودند و بعد از چند روز ايلچي از جانب ناپليون «2» فرمانفرماي ممالك فرانسه با نامه محبت ختامه وارد گرديد و خلاصه نامه او آنكه: ما و شما با روسيه دشمن مي‌باشيم بايد به قاعده‌اي كه «دشمن دشمن دوست است»، عقد مودت ميان ما و شما مستحكم گردد و مطلب ديگر آنكه لقب ايمپراطوري پادشاهان فرنگستان بايد به تصديق پادشاه ايران و روم باشد، خواهشمند هستيم كه در عنوان جواب نامه ناپليون ايمپراطور نگاريد، پس جوابي با صواب نگاشته به ايلچي فرانسه سپرده، او را به خلعت و انعام سرافراز داشتند. «3»
و هم در اين اوقات: اخبار مسرت آيات از جانب آذربايجان و فتوحات نواب نايب السلطنه در آن سامان پي‌درپي رسيد.
و هم در اين ايام: سليمان پاشا مشهور به كهيا «4» سردار سپاه رومي كه به اذن علي پاشا والي بغداد از حد خود تجاوز كرده و از صحراي زهاب كرمانشاهان گذشته لشكر به طاق‌گرا «5» آورد و نواب محمد علي ميرزا حكمران كرمانشاه بعد از شكستن سپاه رومي، او را اسير فرموده، روانه اردوي اعلي نموده بود، وارد گرديد و پادشاه ظفرپناه حكم نمود تا قيد و زنجير را از او برداشته، در منزل جناب ميرزا شفيع صدر اعظم توقف نمود و موكب والا بعد از اطمينان خاطر از جانب آذربايجان و كرمانشاهان از چمن سلطانيه نهضت نمود و در بيست و دويم ماه جمادي دويم «6» در دار الخلافه طهران نزول اجلال فرمود و علي پاشا والي بغداد براي خلاصي كهيا، دست ضراعت به دامان شفاعت اعلم مجتهدين زمان شيخ جعفر نجفي «7» زد و آن جناب را از نجف اشرف به بغداد طلبيده، او را روانه دار الخلافه طهران نمود و بعد از ورود جناب شيخ و شفاعت براي خلاصي سليمان پاشا كهيا، اعليحضرت شاهنشاه، قامت قابليت كهيا را به خلعت آفتاب طلعت زينت داده، او را به جناب شيخ سپرده، روانه بغداد شدند.
و در اين سال [1221]: بعد از عود حضرت شهريار كامكار از چمن سلطانيه و مراجعت نواب نايب السلطنه از قراباغ و اقصي بلاد آذربايجان، جماعت روسيه كه در نواحي تفليس و شيروانات بودند فرصت يافته، باكوبه و دربند و شكي و گنجه و ساليان، بلكه تمام نواحي آن جانب رود ارس را جز ايروان تصرف نمودند.
______________________________
(1). برابر با 12 ژوئن 1806.
(2).Napoleon امپراطور فرانسه (1769 تا 1821).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 418، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 148.
(4). كهيا: لغت تركي است به معني كدخدا و از القاب دربار عثماني است. ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 427.
(5). گردنه‌اي در جاده كرند به سرپل بين آبادي سرخه‌ديزه و پاطاق كه چون از فراز آن به نشيب شروع شود در اثناي راه به طاقي رسند كه مانند طاق بستان از كوه كنده شده و آن به طاق‌گرا معروف است و در افواه مشهور است كه گرائي:
(دلاكي) اين طاق را ساخته:
ز حد بيستون تا طاق‌گراجنيبتها روان با طاق دهرا نظامي (معين)
(6). برابر 6 سپتامبر 1806.
(7). در روضة الصفا، ج 9، ص 429: محمد جعفر نجفي لحساوي.
ص: 694
و عيد نوروز سنه توشقان‌ئيل در دوازدهم ماه محرم سال 1222 «1» اتفاق افتاد و سلطان ظفرپناه فتح علي شاه، بعد از جشن نوروزي تمام لشكر نصرت‌اثر را از ممالك محروسه به درگاه اعلي حاضر فرمود و براي حراست حواشي مملكت و دفع دشمنان دولت ابدمدت از طهران نهضت نمود [و] عرصه چمن سلطانيه را غيرت جنات اربعه فرمود:
تا كدامين مرز از شيراوژنان گردد خراب‌تا كدامين ملك از گندآوران ويران شود و چندين سواره و پياده و توپخانه براي مدد نواب نايب السلطنه ايفاد آذربايجان نمود و چون خبر كشتن ايشپخدر سردار بزرگ روس، گوشزد حضرت الكسندر ايمپراطور رسيد، بلاتأمل غراف گداويچ «2» كه پيري سالخورده و تجربتها اندوخته بود سپهسالار نموده بجاي ايشپخدر روانه داشت و چون دولت بهيه روس با دو دولت عليه ايران و روم مخاصمه داشت، غراف گداويچ، حيلتي انگيخت كه با دولت ايران سخني از مصالحه گويد «3» و كار خود را يك‌سر با رومي اندازد، پس بنابراين خيال ايشك آقاسي خود را «4» براي اظهار ارادت به رسالت روانه درگاه حضرت شاهنشاه ايران نمود و مراسله‌اي كه ايمپراطور روس به جناب ميرزا شفيع صدر اعظم نگاشته و پاره‌اي از هدايا را كه فرستاده بود به صحابت او فرستاد و فرستاده سپهسالار، بعد از ورود در منزل جناب صدر اعظم فرود آمد و مطالب خود را ادا نمود و حضرت شاهنشاه ايران جواب او را چنين فرمود كه در باب موافقت دو دولت قوي‌آيت، از جانب ما مضايقتي نيست «5» ولي تا مشت خاكي از حدود مملكت ايران در تصرف آن دولت باقي است البته خصومت باقي است و شاهنشاه آگاه بعد از رفتن رسول [به] تدبير گداويج كه محض صرفه‌جوئي خود بود وقعي نگذاشت و باز چندين فوج ديگر، روانه آذربايجان داشت، پس از چمن سلطانيه نهضت فرموده در دار الخلافه طهران شرف نزول ارزاني داشت.
و در ماه شوال اين سال [1222] «6» جنرال غاردان «7» نام كه سردار دوازده هزار نفر لشكر فرانسه بود با هفتاد نفر از ارباب حرفت و صنعت و معلم سپاه نظام و مهندس «8» و عهدنامه و تحف و هدايا، از طرف قرين الشرف، حضرت ناپليون وارد دار السلطنه طهران گرديد و قرين اعزاز و احترام گشته، در سراي جناب ميرزا شفيع صدر اعظم فرود آمد و بعد از گذرانيدن نامه و
______________________________
(1). برابر با 22 مارس 1807.
(2). و هوIvan Vasilevich Gudovich سردار روس. ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 432، ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 161.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 433، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 162.
(4). نام او (استپانوف) بود. ناسخ التواريخ، ج 1، ص 161.
(5). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 162، آمده است كه (امناي دولت ايران گفتند: به شرط آنكه در اراضي ايران اگرچه به مقدار نقش قدمي باشد دست بازدارند).
(6). شروع در دوم دسامبر 1807.
(7).Brigadier -General pardane نام اوClaude -Mattieu است متولد 1766 و متوفي به سال 1817 مي‌باشد او در زمان فتح علي شاه با يك هيئت نظامي از طرف ناپلئون براي خدمت در ارتش ايران مامور شد گاردان در اواسط دسامبر 1807 به طهران رسيد ولي چون قبل از رسيدن آنها ناپلئون سياست خود را تغيير داده بود آنها در ايران بي‌تكليف بودند و نمي‌دانستند چه كنند و سرانجام در سال 1809 ايران را ترك گفت (صدر التواريخ، حاشيه 1، ص 59).
(8). ر ك: صدر التواريخ، ص 59.
ص: 695
تحف و هدايا و پيغامات از حضور شاهنشاهي «1» تمامت فرستادگان ايمپراطور ناپليون مورد عنايت شاهانه شده، جنرال غاردان به لقب جليل خاني «2» سرافراز گرديده، مأمور به توقف شدند و چون در سال 1218 كه محمد نبي خان شيرازي مأمور به سفارت هندوستان گشت و در ضمن معاهدات با دولت بهيه انگليس از فرمانفرماي هندوستان درخواست نمود كه يكي از شرائط معاهده دولت ايران و انگليس آن است كه اگر دولت روس بخواهد مداخلتي در حدود قديمي ايران كند، دولت انگليس به قدر قوه از مال و رجال خود دريغ ندارد و چون آن زمان عقد معاهده دوستي ميانه دولت روس و انگليس مستحكم بود، فرمانفرماي هندوستان در قبول و اجابت اين مطلب مساهله و مسامحه نمود و بعد از اطلاع امناي دولت ايران از تسامح فرمانفرماي هندوستان بناي مراودت را با دولت فرانسه گذاشتند و بعد از آمدن جنرال غاردان مطالب او را قبول نمودند و معاهده‌نامه‌اي را نگاشتند كه خلاصه آن اين است كه: ناپليون ايمپراطور فرانسه سپاه روسيه را از تفليس و محال گرجستان و نواحي آذربايجان به جنگ يا صلح اخراج نمايد و معلم و مهندس و اسباب جنگ همه‌ساله به قدر ضرورت به دولت عليه ايران داده، هر وقت لشكري براي دفع دشمني از خارج و داخل ضرور گردد، پادشاه فرانسه بي‌مضايقه ايفاد دارد مشروط به آنكه اولياي دولت ايران موافقت با دولت انگليس را موقوف دارند و بعد از اخراج روسيه از گرجستان و نواحي ايران، لشكر فرانسه را اذن داده كه از راه ايران عبور نموده از جانب خراسان همت بر تسخير هندوستان گمارند و چون اين عهدنامه مقرون به صلاح بود، پادشاه كامگار فتح علي شاه، تمامي مطالب آنرا قبول فرمود «3» و امضاي آنرا به خط ميرزا رضا قلي منشي الممالك مرقوم داشته به مهر جناب ميرزا شفيع صدر اعظم و حاجي محمد حسين خان مستوفي الممالك امين الدوله اصفهاني مختوم نموده براي ابلاغ آن عسكر خان افشار ارومي «4» را به سفارت دولت فرانسه مأمور داشتند و هداياي بيكران و نامه همايون روانه فرمودند.
و هم در اين سال [1222]: به آموزگاري فرستادگان ناپليون در لشكر ايران نظمي تازه بنا نهادند و فرمان صادر گرديد كه نيمه سپاه به قانون فرنگستان به نظمي مخصوص پياده جنگ كنند و بيشتر توپ و تفنگ بكار برند و نخستين نواب نايب السلطنه عباس ميرزا در آذربايجان براي انجام اين نظام زحمتها كشيد و به سعي و كارداني ميرزا بزرگ قائم‌مقام وزير بي‌نظير آذربايجان رونقي تمام يافت «5» و هم به فرمان پادشاه در ديگر ممالك ايران، اين كار را معمول داشتند و نظام آذربايجان را «سرباز» و نظام عراق و مازندران را «جانباز» لقب دادند و يوسف خان گرجي كه از پروردگان اين دولت قوي‌شوكت بود به سرداري سپاه عراق سرافراز گشته او را «سپهدار» گفتند.
و در ششم ماه ذيقعده اين سال [1222] «6»: خداي قادر متعال از بطن صبيه مرضيه اميركبير ميرزا محمد خان قاجار دولو پسر نيك‌اختري به نواب نايب السلطنه عباس ميرزا عطا
______________________________
(1). (در روز دوازدهم شهر رمضان 1222) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 167.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 435.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 436، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 167.
(4). در متن: (ادومي) و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 436.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 438، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 169.
(6). برابر با 5 ژانويه 1808.
ص: 696
فرمود و برحسب وصيت حضرت آقا محمد شاه او را محمد ميرزا گفتند كه مانند آن پادشاه بر اورنگ شاهي ممالك ايران قرار گرفت و معني «ارباب الدول ملهمون» «1» به ظهور رسيد.
و هم در اين سال [1222]: محمد نبي خان شيرازي سفير كبير هندوستان عود به طهران نمود.
و عيد نوروز سنه لوي‌ئيل در بيستم محرم سال 1223 «2»: اتفاق افتاد و شهريار كامگار لوازم جشن نوروزي اين سنه را پرداخت و نصر اللّه خان قراگوزلو را از وزارت فارس معزول داشت و به جاي او محمد نبي خان سفيركبير سابق هندوستان را وزير مملكت فارس فرمود و در خلال اين احوال، فرستاده‌اي از جانب غراف گداويچ سپهسالار لشكر روس از تفليس با عريضه ارادت‌انديشي به درگاه شهريار ظفرشعار، فتح علي شاه قاجار روانه گشته، وارد طهران گرديد و شرحي نيز براي غاردان خان سفير كبير فرانسه متوقف طهران داشت و او را واسطه نموده بود كه حضرت شاهنشاه ايران سفيري را از جانب ايران نزد ايمپراطور روس روانه داشته طالب موافقت و مصالحه شده باشد و شاهنشاه غيور اين خيالات را از مواد باطله شمرده در جواب فرمود اگر سبقت مخالفت و جنگ از جانب ما شده بود، فرستادن سفير و مطالبت مصالحت مناسب بود و چون ابتداي مخالفت از آن جانب شده، سفير ايران جز گلوله تفنگ و شمشير تيز دليران ايران نخواهد بود «3» و فرستاده غراف گداويج را روانه فرموده با سپاهي بيشمار در روز دهم ماه ربيع دويم اين سال: [1223] «4» از طهران به جانب چمن سلطانيه نهضت فرموده بعد از ورود رحل اقامت را افكنده، منتظر اخبار آذربايجان نشستند و باز گداويچ رسولي نزد غاردان ايلچي فرانسه فرستاده بود كه در اين روزها چون پادشاهان روس و فرانسه بناي مصالحه را دارند من نوشته‌ام كه ناپليون اعظم سخني در واگذاشتن تفليس و ارمنستان و آذربايجان از پادشاه روس كند و البته اين روزها، احكام اين فقرات خواهد رسيد و جنرال غاردان خان اين پيغام را به امناي دولت عليه ايران رسانيد و گفت «5» با وجود اين حالت، فرستادن سپاه به آذربايجان و توقف حضرت شهرياري در چمن سلطانيه چه فايده دارد و غاردان خان دستخطي نوشت و مهر نمود كه اگر گداويج از جاي خود جنبش كند و مصدر فتنه‌اي شود گناه بر او باشد و هم استدعا نمود تا امناي دولت ايران نيز عهدي كنند و پيماني نهند كه اگر از لشكر آذربايجان سبقتي در جنگ با سپاه روس افتد، گناه آن بر ميرزا بزرگ قائمقام وزير نواب نايب السلطنه باشد پس نامه‌اي بر اين مطلب نگاشتند و به غاردان خان سپردند و بعد از چند روز فرستاده‌اي از گداويج نزد غاردان خان آمد و پيام آورد كه للّه الحمد ميانه دو دولت فرانسه و روس به مصالحه رسيد و آرزوي من بر اين بود كه مصالحت ايران و روس از دست و زبان تو استوار شود ليكن چه توان كرد كه از حضرت ايمپراطور روس حكمي
______________________________
(1). ر ك: امثال و حكم دهخدا، ص 95: نظير:
خاطر شاه را چو آينه دان‌همه نقشي در او معاينه دان
(2). (در شش ساعت و هشت دقيقه از شب پنجشنبه بيستم محرم) ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 171، برابر 21 مارس 1808.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 442، ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 171.
(4). برابر با 5 ژوئن 1808.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 944، ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 173.
ص: 697
رسيده است كه چون تاكنون ايروان در تصرف ايرانيان باقي مانده است بايد آنرا مفتوح داري پس اگر بناي واگذاشتن متصرفي دولت روس از قراباغ و ارمنستان شود، ايروان [را] به ضميمه آنها رد خواهيم نمود و من در اجراي اين حكم ناچار هستم اگر تو كه غاردان هستي چاره‌اي داني بازنماي و غاردان از شكستن پيمان گداويج خجل و شرمنده گرديد و نايب خود «1» را نزد گداويج فرستاد، بلكه نايره جنگ ايروان را فرونشاند، هنوز فرستاده غاردان خان نارسيده كه گداويج به جانب ايروان حركت نموده بود و در ميانه راه در چندين جا با سپاه ايران جنگ كرده، گاهي غالب و گاهي مغلوب گشت و چون به ايروان رسيد، قلعه را محاصره نموده و چندين بار يورش انداخت و معادل سه‌هزار نفر سپاه روس كشته گشت و گداويج سودي نابرده، عود به گرجستان نمود و از اعمال گداويج معلوم گشت كه حضرت ناپليون در وقت مصالحه با دولت روس، سخني از دولت ايران ناگفته، عهدنامه و ميثاق خود را فراموش داشته است. اين جمله را با آنكه از روش فارسنامه بيرون بود نگاشتم تا معلوم گردد كه باعث گسيختگي رشته ميثاق از ميانه دولت ايران و فرانسه و موجب استحكام دوستي با دولت انگليس، چه چيز گشت و هنوز موكب والا در چمن سلطانيه توقف داشت كه جنرال سرجان ملكم بهادر «2» كه در سال 1215 براي انجام دوستي دولت ايران و انگليس به دار الخلافه طهران آمد و مراجعت نمود باز براي استحكام دوستي وارد بندر بوشهر گرديد و به توسط عريضه خدمت امناي دولت ايران معروض داشت كه چون دولت فرانسه از عهده قرارداد خود با آن دولت قوي شوكت برنيامد، اگر غاردان ايلچي فرانسه را از ممالك ايران اخراج كنند «3» در انتظار احضار و مهمان‌دار پادشاه والاجاه ايران در بوشهر نشسته‌ام و چون خبر به غاردان خان رسيد، بسي برآشفت و متعهد اخراج سپاه روس از اراضي گرجستان و آذربايجان گرديد و امناي دولت، اسمعيل خان دامغاني «4» غلام پيشخدمت را از سلطانيه، مأمور بندر بوشهر نمودند، چون وارد شيراز شد براي سرجان ملكم بهادر پيغام فرستاد كه ايلچي فرانسه تعهداتي نموده كه تا زمان معين، سپاه روس را از حدود ايران اخراج كند، بايد به اندازه زمان تعهد او در بندر بوشهر توقف كنيد و در اثناي اين پيغام، نامه‌اي از فرمانفرماي هندوستان به سرجان ملكم بهادر رسيد كه چون مستر سرهرفرد جنس «5» سفير كبير از جانب پادشاه انگليس مأمور به سفارت ايران است، توقف تو در بندر بوشهر صورتي ندارد و سرجان ملكم بعد از رسيدن اين نامه از بوشهر به جانب كلكته حركت نمود و اسمعيل خان دامغاني از شيراز عود به سلطانيه نمود و در اواخر ماه رمضان اين سال [1223] «6» موكب والا، از چمن سلطانيه به جانب طهران نهضت فرمود و چون زمان
______________________________
(1). نام او را در ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 173: (موسيو لاژار) مي‌نويسد، كه در راه مريض شد و از مقصود بازماند. و ر ك: ناسخ التواريخ، بهبودي، ج 1، ص 176.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 445، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 180.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 446، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 181.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 446.
(5).Sir Har Ford Jones Brydges متولد سال 1764، متوفي 1847. او كار خود را در كمپاني هند شرقي شروع كرد و در سالهاي 1807 تا 1811 در ايران به خدمت اشتغال داشت و پس از مراجعت به انگلستان قسمتي از تاريخ قاجار را به انگليسي ترجمه كرد. ر ك: ترجمه انگليسي بخش قاجار از فارسنامه، ح 124، ص 125.
(6). مقارن با اواسط نوامبر 1808.
ص: 698
تعهد غاردان خان سفير كبير فرانسه در اخراج سپاه روس از گرجستان و قراباغ گذشت و امري ظاهر نگشت و باز بر سر تعهد خود عذرخواهي مي‌نمود امناي دولت، عاقبت‌انديشي نموده، علي محمد خان استرآبادي «1» را از طهران به مهمان‌داري مستر سرهرفرد جنس، سفير كبير دولت انگليس روانه فارس نمودند كه آن سفير را از بندر بوشهر به شيراز آورده، چندي استراحت نموده، به اصفهان آيد، اگر تعهدات غاردان فرانسه باز به اهمال بگذرد او را به طهران وارد آرد و الا عذر او را بخواهند و چون علي محمد خان به شيراز رسيد، نواب حسين علي ميرزا «2» فرمانفرماي فارس، محمد زكي خان نوري «3» غلام پيشخدمت كه اميري چرب‌زبان و عاقلي نكته‌دان بود، براي پذيرائي سفير انگليس روانه بوشهر فرمود و به احترامي تمام او را از بوشهر وارد شيراز داشت و مدتي او را به عيش و كامراني و تفرج نزهت‌گاهها مشغول داشتند، پس او را به تأني تمام به اصفهان رسانيدند و چون از تعهدات غاردان چيزي بروز ننمود، خود خجل گشته، بي‌اذن امناي دولت ايران از طهران به جانب پاريس پايتخت فرانسه روانه گرديد «4»، پس امناي دولت ايران مستر هرفرد جنس ايلچي انگليس را از اصفهان احضار داشته در بيست و هشتم ماه ذي‌حجه اين سال: [1223] «5» وارد طهران گرديد و در خانه جناب حاجي محمد حسين خان امين الدوله اصفهاني فرود آمد. «6»
و روز سيم ماه محرم سال 1224 «7» به شرف حضور شاهنشاهي مشرف و نامه مودت ختامه شاهنشاه انگلستان و تحف و هداياي فرنگستان را رسانيد و يك قطعه الماس كه مبلغ 25 هزار تومان رواج ايران، قيمت داشت از نظر همايون گذرانيد «8» و مورد عنايت و شفقت گرديد و عهدنامه‌اي را كه در باب اتحاد دولتين و حمايت از يكديگر و مراودات تجار اين دو دولت و رسانيدن زور و زر براي جنگ با سپاه روس در لندن نگاشته و به مهر اهالي امناي دولت انگلستان رسيده بود به جناب حاجي محمد حسين خان امين الدوله سپرد و به احترام تمام به آسايشي قرار گرفت و شاهنشاه دين‌پناه براي تشويق سپاه مسلمانان در جنگ با لشكر روس، ميرزا عيسي فراهاني مشهور به ميرزا بزرگ وزير بي‌نظير نواب نايب السلطنه را كه مردي فاضل و دينداري كامل بود مأمور فرمود كه از علماي مسلمانان فتوي كند و فتاوي علما را گوشزد خاصه و عامه بلاد مسلمانان نمايد پس جناب قائم‌مقام، حاجي ملا باقر سلماسي «9» و ملا صدر الدين محمد تبريزي «10» را براي حصول مقصود روانه دار المؤمنين قم و نجف اشرف و كربلاي معلي نمود و از خدمت
______________________________
(1). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 183: (علي محمد خان حاجيلر استرآبادي كه يوزباشي غلامان شاهي بود به ميزباني او به شيراز رفت).- اما در روضة الصفا، ج 9، ص 446 و 455: (اسماعيل خان دامغاني مامور شد و به شيراز رفت).
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 183.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 183.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 183.
(5). برابر با 14 فوريه 1809 و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 455.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184، روضة الصفا، ج 9، ص 455.
(7). برابر با 18 فوريه 1809.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 455، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184.
(9). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184.
(10). رك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184.
ص: 699
جناب ميرزا ابو القاسم گيلاني «1» مشهور به قمي و جناب آقا سيد علي طباطبائي «2» اصفهاني مشهور به كربلائي و جناب شيخ جعفر نجفي «3» كه هريك در مرتبه حجة الاسلامي بودند، استفتا نمودند كه مجادله و محاربه سپاه مسلمانان با لشكر جماعت روسيه كه در ممالك اسلام استيلا يافته و رايات كفر افراشته‌اند، بر وفق شرع مبين و قانون دين متين است و اعانت و حمايت آن سپاه به مال و رجال بر افراد مسلمانان واجب و لازم است يا نه؟ و همچنين از حضرت عالي درجات ملا احمد نراقي «4» و حاجي مير محمد حسين سلطان العلما «5»، امام جمعه اصفهان و حاجي محمد حسن قزويني «6» ساكن شيراز و حاجي ميرزا ابراهيم مجتهد شيرازي «7» نواده حضرت مغفرت مآب سيد علي خان علامه «8»، مستدعي نگارش حقيقت اين مدعي گرديد و پس از قليل مدتي، رسالات عديده از اطراف عراق عرب و عجم و فارس و اصفهان رسيد كه پادشاه مسلمانان در اين جنگ غازي في سبيل اللّه است و مجادله با كفره روسيه با قدرت از واجبات عينيه است و هرچه به قاعده شرع شريف خراج حسابي از رعايا گرفته و صرف در اين راه شود بي‌شبهه حلال و مباشرين امور اين جنگ به شرط ديانت و امانت، اندوزنده ثواب و مأجور در روز حسابند و بر وضيع و شريف مسلمانان واجب است كه براي تقويت دين و اعلاي كلمه حق [ال] يقين و حفظ بيضه اسلام، تهيه حرب سازند و در وقت ضرورت به دفع كفار پردازند و ميرزا بزرگ بعد از وصول اين فتاوي، رساله‌اي نگاشته و خلاصه اقوال مجتهدين را نوشته و نام او را رساله جهاديه «9» گذاشته است پس از اين، اهالي ايران را عرق حميت اسلام به جوش آمد و هر نفر از اهل حرفت تا عالم متبحر، اسباب جنگ را براي خود مهيا داشت و منتظر وقت دفاع گرديد.
و عيد نوروز سنه ئيلان‌ئيل در روز سه‌شنبه چهارم ماه صفر اين سال [1224] «10» اتفاق افتاد و از ارمنستان خبر رسيد كه ايمپراطور روس، غراف گداويج را براي شكستي كه در جنگ ايروان يافت از سرداري گرجستان معزول نمود و طورمصوف «11» نامي را به جاي او سردار كرده، روانه داشت. پس حضرت شهريار فتح علي شاه، سپاه نصرت‌پناه را از ممالك محروسه احضار فرمود كه در موعد معين در چمن سلطانيه حاضر باشند و چون مستر هرفرد جنس سفير كبير دولت انگليس از امناي دولت خود نوشته داشت كه يك‌صد و بيست هزار تومان وجه نقد رايج ايران از كمپني «12» هندوستان گرفته، براي تدارك جنگ با لشكر روس كارسازي امناي دولت ايران
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184.
(6) و (7) و (8). اين نامها در روضة الصفا و ناسخ التواريخ نيامده است.
(9). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 184، روضة الصفا، ج 9، ص 456، و «جهاديه» با مقدمه جهانگير قائم‌مقامي، تهران 1352.
(10). برابر با 21 مارس 1809.
(11).Alexander Tormasov و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 186، روضة الصفا، ج 9، ص 462.
(12). همان كمپاني يا شركت است. ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 186، و روضة الصفا، ج 9، ص 458.
ص: 700
كند و فرمانفرماي هندوستان از دادن اين وجه تقاعد نمود پس مستر سرهرفرد جنس از امناي دولت خواهش نمود كه سفيري روانه لندن داشته وجه نكول فرمانفرماي هندوستان را معلوم دارد و چون حكايت سفر فرنگستان در گوش اهل ايران غريب مي‌نمود، كسي اقدام در اين مسافرت نكرد تا قرعه اين كار را به نام حاجي ميرزا ابو الحسن «1» شيرازي زدند پس به لقب جليل خاني سرافراز شده او را حاجي ميرزا ابو الحسن خان گفتند و حاجي مزبور پسر ميرزا محمد علي نام از اهالي توابع اصفهان است به سببي از وطن خود دور افتاد و در عهد كريم خان وكيل طاب ثراه به سررشته‌داري سپاه مأمور گرديد و دختر حاجي هاشم كدخداباشي شيرازي والد جناب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله را در ازدواج خود درآورد و ميرزا ابو الحسن خان از او به عرصه وجود آمد و براي خواهرزادگي آن وزير بي‌نظير رتبه و شأني حاصل نمود كه نايب حكومت شوشتر گرديد و بعد از گرفتاري سلسله حاجي هاشم، در سنه 1216 به هندوستان رفته، در حيدرآباد دكن توقف نمود [و] به بلندآوازي اعتماد الدوله ايران، در خدمت پادشاه آن ديار به منصب منادمت رسيد و در ماهي 200 روپيه سكه براي او قرار دادند و چهار ساله در ماهه «2» آن پادشاه را در راه شاهدي «فيض بخش» نام بر بام داد و چون اطلاع يافت كه حضرت خاقان زمان فتح علي شاه با بازماندگان اعتماد الدوله بر سر رحمت آمده، از هندوستان به شيراز آمد و در خدمت نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما به منصب يساولي «3» سرافراز گرديد و چون جناب حاجي- محمد حسين خان امين الدوله اصفهاني داماد اعتماد الدوله بود حاجي ميرزا ابو الحسن خان، سر به يساولي فرود نياورده، خدمت جناب امين الدوله رسيد و به توسط آن جناب مأمور به سفارت دار السلطنه لندن گرديد.
و موكب والا از طهران نهضت فرموده در چمن سلطانيه تمامت افواج حاضره را ملاحظه نموده، بعد از چند روزه توقف، حركت فرمود و روز بيست و دويم ماه جمادي دويم «4» در اوجان آذربايجان «5» نزول اجلال فرمود و چون به عرض صاحبقران زمان رسيد كه طور مصوف سردار سپاه روس در يك فرسخي تفليس بار اقامت انداخته و چندين فوج از سپاه خود را روانه قراباغ داشته است و حضرت شهرياري بعد از مشاورت نواب محمد علي ميرزا «6»، والي عراق و كرمانشاه را با بيست هزار نفر سواره و پياده براي تاخت نواحي تفليس و نواب نايب السلطنه عباس ميرزا را با سپاهي خونخوار به جانب گنجه مأمور فرمود و موكب والا از اوجان حركت نموده در نواحي سراب نزول اجلال فرمود و گوش به راه اخبار از جانب شاهزادگان والاتبار نشست و نواب محمد علي ميرزا نواحي تفليس را تاخته، در هر مصافي، فيروزي يافته مراجعت نمود و در
______________________________
(1). (خواهرزاده حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 187، روضة الصفا، ج 9، ص 458: در روضة- الصفا، (داماد و خواهرزاده) اعتماد الدوله، او مشهور به ايلچي كبير است كه تا آخر عمر رسما از انگليس مقرري دريافت مي‌داشت. ر ك: حقوق‌بگيران انگليس در ايران، ص 17 تا 43.
(2). در واقع او حقوق ماهانه چهار سال خود را خرج فيض بخش كرد.
(3). (تركي) به معني چوبداري كه نظم صفوف و طرد و منع بيگانگان را از دربار برعهده داشته باشد، نوكر، حاشيه‌نشين و ملازم. (معين)
(4). برابر با 4 اوت 1809.
(5). امروزه دهستاني است در شرق تبريز. و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 460، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 187.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 187.
ص: 701
منزل سراب به اردوي اعلي پيوست و نواب نايب السلطنه در نواحي ايروان چون كوه راسخ بنشست و اطراف مملكت را حراست فرمود و چون طورمصوف سردار روسيه در اين سال كاري نكرد، برادرزاده خود را به حضرت نايب السلطنه فرستاد و مكتوبي مشعر بر محبت و مصالحت بنگاشت به شرح آنكه اگر بعضي از بلاد ايران را از تصرف دولت روس نخواهيد، در برابر آن مملكت ارزن الروم و بغداد و ديگر حدود دولت روم را كه با خاك ايران پيوسته است به تقويت دو دولت قوي شوكت ايران و روس گرفته به دولت ايران مخصوص شود و اگر سفيري از ايران در نزد ايمپراطور روس رود كار مصالحت به انجام رسد، نواب نايب السلطنه اين نامه را ايفاد حضور شاهنشاه داشت و چون كارها بر وفق مرام آمد و موسم زمستان نزديك شد، موكب والا از چمن سراب نهضت فرموده در دهه آخر ماه رمضان اين سال: [1224] به دار الخلافه طهران نزول اجلال فرمود. «1»
و در اين سال [1224]: ميرزا رضا قلي منشي الممالك صاحبديوان انشاء، از عمل تحريرات بازمانده، به وزارت نواب شاهزاده محمد ولي ميرزا والي خراسان مأمور گرديد و ديوان انشاء را به جناب ميرزا عبد الوهاب اصفهاني متخلص به «نشاط» سپردند و او را معتمد الدوله گفتند. «2»
و هم در اين سال: [1224] ميرزا شفيع وزير «3» به قانون دولت روم كه وزير بزرگ را صدر اعظم گويند به صدارت عظمي سرافراز شده او را بعد از اين صدر اعظم گفتند.
و هم در اين سال: [1224] ميرزا بزرگ وزير نواب نايب السلطنه را نايب صدر اعظم قرار داده او را «قائم‌مقام» لقب دادند «4» چنانكه حضرت وليعهد را نايب السلطنه مي‌گفتند.
و در اواخر اين سال: [1224] نواب حسين علي ميرزا فرمانفرماي مملكت فارس، محمد نبي خان شيرازي را از وزارت معزول داشت و محاسبات ديواني آن مملكت در اختلال افتاد، پس برحسب امر شاهنشاهي جناب حاجي محمد حسين خان مستوفي الممالك امين الدوله براي نظم محاسبات از دربار معدلت مدار وارد شيراز گرديد [و] تشخيص جمع و خرج مملكت فارس و سررشته امور سپاه و رعيت داده، بعد از سالي عود به دار الخلافه طهران نمود و در ميانه معمرين اهل شيراز مشهور است كه كسي از منسوبان جناب حاجي محمد حسين خان امين الدوله و كسي از منتسبان محمد نبي خان وزير فارس، هريك ديگري را سرزنش از حالت پيش از مناصب ديواني امين الدوله و وزارت محمد نبي خان نمود و از اين سرزنش خصومت و دشمني ميانه امين الدوله و محمد نبي خان افتاد و محمد نبي خان براي خدمتي كه در سفارت هندوستان به دولت ايران نموده بود اعتنائي به عوالم امين الدوله ننمود و امين الدوله كه رشته محاسبات ديواني ممالك را در دست داشت، مبالغي گزاف به وجوه مختلفه بر ذمه محمد نبي خان وزير فارس گذاشت و به نفس نفيس براي وصول و ايصال آن مبلغ از طهران به شيراز آمد و به انواع عقوبت، تمامت آن وجوه را تا آخر سنه يونت‌ئيل از محمد نبي خان و برادر او محمد جعفر خان حاكم دشتستان و بندر بوشهر دريافت داشت.
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 192، روضة الصفا، ج 9، ص 466.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 194: (و منشي الممالك گرديد). روضة الصفا، ج 9، ص 467.
(3). در متن: (وزير را).
(4). ر ك: صدر التواريخ، ص 60- 59، روضة الصفا، ج 9، ص 467.
ص: 702
و در اواخر سنه يونت‌ئيل «1» وزارت فارس را به ميرزا يوسف اشرفي مازندراني واگذار نموده، عود به طهران فرمود و آنچه در شيراز مشهور است معادل يك‌صد و پنجاه هزار تومان رواج ايران از نقد و جنس و خانه و املاك از او بازيافت گرديد و آنچه را مادام عمر از تجارت و سفارت هندوستان ذخيره داشت همه را بر طبق اخلاص گذاشته تسليم نمود كه گفته‌اند:
هر كه با فولاد بازو پنجه كردساعد سيمين خود را رنجه كرد «2» و محمد نبي خان پسر آقا كوچك تاجر شيرازي است كه به مناسبتي حاجي خليل خان- كراوغلي ملك التجار قزويني، خواهر او را در عقد ازدواج خود درآورد و چنانكه نگاشته شد بعد از كشته شدن حاجي خليل خان در سال 1218 به جاي او سفير كبير هندوستان گرديده، مدتي توقف نمود و بعد از مراجعت مدت دو سال به وزارت فارس سرافراز گرديد و بعد از اين مخمصه و گرفتاري به اندك زماني وفات يافت و در بقعه مباركه سيد مير محمد (ع) مدفون گرديد.
و عيد نوروز سنه يونت‌ئيل در پانزدهم ماه صفر سال 1225 «3» واقع گرديد و بعد از انقضاي جشن نوروزي، فرستاده نواب نايب السلطنه از آذربايجان وارد گرديد و عريضه طورمصوف سپهسالار لشكر روسيه را كه به نواب نايب السلطنه نگاشته بود، رسانيد به اين مضمون كه: چون دولت روسيه را در اين جنگهاي پي‌درپي با دولت ايران جز خسارت و نقصان صرفه‌اي ديگر نبود و ايمپراطور روسيه را ميل به موافقت و مصالحت است و انجام اين كار موقوف به ملاقات من با معتمدي از آن دولت است چنانچه جناب ميرزا شفيع صدر اعظم يا جناب ميرزا بزرگ قائم‌مقام براي اتمام اين مصالحت مأمور شوند كه در يكي از حدود آذربايجان ملاقات شود، اين خصومت به محبت مبدل گردد، چون خديو كامگار مبناي آن عريضه را تزوير «4» دانست در جواب آن فرمود ميرزا شفيع صدر اعظم از ملازمت ما هرگز دور نشود و ليكن ملاقات قائم‌مقام را مضايقه نيست «5» و اعليحضرت شاهنشاهي به قانون سالهاي گذشته با لشكر ظفر اثر،
در بيست و هفتم ماه ربيع دويم اين سال [1225] «6»: به صوب چمن سلطانيه نهضت فرمود و روز هشتم ماه جمادي اول «7» وارد گرديد و چاپار از آذربايجان رسيد كه جناب قائم‌مقام طورمصوف را در منزل عسكران ملاقات نمود، چون بناي او را بر خدعه دانست به سخنان واهي او اعتنايي نداشته عود نمود.
و هم در اين سال: [1225] سرجان ملكم بهادر «8» از جانب فرمانفرماي هندوستان وارد به بندر بوشهر گرديد و مهراب خان «9» از دربار اعلي به مهمانداري او روانه بندر بوشهر شد و چون
______________________________
(1). برابر با بهار سال 1810.
(2). بيت از سعدي است در گلستان.
(3). برابر با 21 مارس 1810، و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 196.
(4). در متن: (تذوير).
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 194 و 196: در ذكر وقايع سال 1224.
(6). برابر با اول ژوئن 1810. در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 197: (روز دوشنبه بيست و هفتم ربيع الاول از طهران حركت كرد و جمعه بيستم جمادي الاولي وارد چمن سلطانيه شد).
(7). برابر با 11 ژوئن 1810.
(8). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 198.
(9). (مهراب خان بكشلوي افشار نايب نسقچي‌باشي) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 198.
ص: 703
به شيراز رسيد، نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما، محمد زكي خان نوري را از جانب خود مهماندار نموده با مهراب خان به صوب بوشهر شتافتند و به احترام تمام سرجان ملكم بهادر را وارد شيراز داشتند و تحف و هدايائي را كه فرمانفرماي هندوستان براي نواب فرمانفرماي فارس فرستاده بود از حضور نواب معزي اليه گذرانيدند پس سرجان ملكم بهادر و مهراب خان از شيراز حركت كرده، از اصفهان گذشته، روز پانزدهم جمادي اول اين سال: [1225] «1» در چمن سلطانيه با چند نفر كرسي‌نشين از قبيل نايب و داكتر «2» و مترجم، به شرف حضور شاهي رسيده، مورد عنايات بي‌نهايات گرديدند و تحف و هداياي هندوستان را از نظر انور گذرانيدند و بعد از چندي عريضه، از حاجي ميرزا ابو الحسن شيرازي سفير كبير ايران، از لندن رسيد كه برحسب حكم اولياي دولت انگلستان، مستر سرهرفرد جنس سفير كبير آن دولت مقيم آستان شاهنشاه ايران باشد و سرجان- ملكم سفير فرمانفرماي هندوستان عود به كلكته نمايد و سرجان ملكم بهادر بلاتوقف، از طريق بغداد روانه مقصد گرديد.
و موكب والا از چمن اوجان آذربايجان نهضت فرمود و شاهزاده آزاده، نواب نايب السلطنه با سپاه روسيه در چندين جا مصاف داده، گاهي غالب و گاهي مغلوب گشته، اطراف آذربايجان را نظم داده، اين اخبار را به شهريار ظفر شعار رسانيد و چون هوا روي به سردي گذاشت، موكب والا از چمن اوجان حركت كرده، روز غره ماه شوال اين سال: [1225] «3» عرصه دار الخلافه طهران از فر قدوم شاهنشاهي زينت يافت.
و هم در اين سال: [1225] سلطان صيد سعيد، امام مسقط «4» و عمان كه خراج‌گذار حاكم فارس و چاكر قديمي دولت ايران بود از دست‌اندازي شيخ سعود رئيس طايفه وهابي ساكن برنجد، بر نواحي عمان و مسقط به نواب حسين علي ميرزا، فرمانفرماي فارس شكايت نمود و مستدعي ايفاد لشكر فارس گرديد و نواب فرمانفرما، صادق خان قاجار دولو را به سرداري عمان مأمور داشته با چندين هزار تفنگچي لارستان و دشتي و دشتستاني از راه فسا و داراب و سبعه، وارد بندرعباس گرديد، پس بر مراكب دريائي اهالي مسقط سوار شده، از خليج فارس گذشته وارد بلده مسقط شدند «5» و بعد از چند روزي با لشكر عمان به صوب برنجد حركت نمودند و شيخ سعود وهابي، شيخ محمد بن سيف «6» و شيخ سيف بن مالك «7» را سردار نموده، با جماعتي از اعراب باديه به استقبال سپاه فارس و عمان روانه داشت، چون سپاه نجد در برابر لشكر صادق خان ايستاد، چند نفر چرخچي از دو جانب در ميدان جنگ آمدند و حمله بر يكديگر نمودند، سپاه عجم از جاي واپس شدند و اعراب باديه چيره گشته، آنها را از لشكرگاه براندند و دست را به يغما گشادند و در سر قسمت، منازعه و مجادله ساختند چنانكه كار به كارزار كشيد و اين هنگام صادق خان با مردان خود، روي به اعراب آورد و بيشتر آنها را از شمشير بگذرانيد و
______________________________
(1). برابر با 18 ژوئن 1810.
(2). همان (دكتر) است.
(3). برابر با 30 اكتبر 1811.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 471، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 206.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 472، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 206.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 206.
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 206.
ص: 704
محمد بن سيف و سيف بن مالك هريك زخمي منكر برداشته، جاني را به سلامت بردند و سپاه فارس و عمان اطراف نجد را غارت كرده تا حوالي قلعه درعيه را تاخته، عود به مسقط نمودند و صيد سعيد خان امام مسقط به شكرانه اين موهبت پيشكشي وافر به دربار نواب فرمانفرما ارسال داشت و صادق خان و سركردگان تفنگچيان [را] از درم و دينار بي‌نياز نمود و هريك با نيل مقصود عود به بندر عباس نمودند. «1»
و هم در اين سال [1225]: خديو بي‌همال به عزم پرسش احوال رعايا و برايا به دار المؤمنين قم و كاشان و دار السلطنه اصفهان توجه فرمود و براي گراني غلات و پريشاني رعايا مبلغ يك صد هزار تومان نقد رايج از اصل ماليات ديواني اصفهان و كاشان به تخفيف عنايت و ارباب استحقاق را قرين استراحت فرمود.
و در روز بيست و سيم ماه صفر سال 1226 «2» عرصه طهران را رشك ساحت جنان نمود.
و عيد نوروز سنه قوي‌ئيل در بيست و پنجم ماه صفر اين سال [1226] «3»: اتفاق افتاد.
و هم در اين سال: سيد عبد الوهاب افندي سفير كبير «4» از جانب حضرت سلطان محمود خان قيصر روم با تحف و هدايا در چهاردهم ربيع دويم «5»، به احترام تمام وارد دار الخلافه طهران گرديد و در خانه جناب ميرزا شفيع صدر اعظم فرود آمد و بعد از خستگي و آسايش شرفياب حضور معدلت دستور گشته، نامه حضرت قيصر را با هدايا و تحف از نظر مبارك گذرانيد و مورد الطاف شاهنشاهي گرديد و نامه‌اي كه حضرت قيصر به ميرزا شفيع صدر نگاشته بود نيز رسانيد و مطلب اين دو نامه دانسته گرديد كه پاشايان همواره باعث فساد فيمابين دولتين عليتين ايران و روم مي‌باشند بايد كارگزاران دولت ايران از حمايت آنها كناره جويند بلكه آنها را تنبيهي لايق فرمايند و همچنين سرحدداران اين دولت هميشه در حدود قارص «6» با جماعت روسيه، حديث مجادلت در ميان دارند بايد كارگزاران آن دولت قوي شوكت حتي المقدور خود را از حمايت معاف ندارند و طايفه روسيه را فارغ نگذارند و برحسب فرمايش شاهنشاهي در جواب نگاشتند كه به سبب جهت جامعه اسلاميه كارپردازان اين دولت خداداد او را در حمايت مضايقتي نيست ولي بايد همواره اوقات تعيين پاشايان شهرزور «7» به اذن و صوابديد امناي اين دولت جاويدمدت باشد و وزير دار السلام بغداد نيز پس از اين مانند وزراي سابقه صداقت‌گزار اين دولت باشند و با زوار عتبات عاليات پيوسته سليم و بردبار بوده، امري كه برخلاف سرحدداري است از آنها آشكار نگردد و اگر اختلافي در اين عهود از ايشان ظاهر آيد تنبيه و آزار را آماده باشند. پس خاطر سفير كبير قيصري را به انواع نوازشات مسرور داشته او را مأمور به توقف دار السلطنه تبريز فرمودند «8» و موكب شاهنشاه با يك جهان سپاه،
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 206، و روضة الصفا، ج 9، ص 472.
(2). برابر با 19 مارس 1811.
(3). برابر با 21 مارس 1811.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 472.
(5). برابر با 8 مه 1811.
(6). اين نام كه به صورتهاي (قرص)- خرسه- كارس هم بكار رفته، نهري است قديمي كه امروزه در كشور تركيه در كنار رود قارص چاي قرار دارد و قبلا جزو قفقاز بود. (معين)
(7). شهري در كردستان در غرب جبال اورامان (المنجد). و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 472.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 472.
ص: 705
روز نهم ماه جمادي دويم اين سال [1226] «1»: از طهران نهضت نموده در غره ماه رجب اين سال «2»، چمن سلطانيه را لشكرگاه فرمودند «3» و اسمعيل خان سردار دامغاني «4»، مأمور آذربايجان گرديد كه در جنگ با روسيه تابع امر و نهي نواب نايب السلطنه باشد و از جانب نواب محمد علي ميرزا حكمران عراق و كرمانشاه، در باب نظم سرحدات عراقين، اخبار ساره رسيد و چون زمان خريف آمد و هوا روي به سردي گذاشت، موكب اعلي از چمن سلطانيه نهضت فرمود و روز هفتم ماه شوال نزول اجلال به دار الخلافه نمود. «5»
و در وقايع سال 1224 نگارش يافت كه حاجي ميرزا ابو الحسن خان شيرازي براي اجراي وجه امدادي به سفارت دار السلطنه لندن، مأمور گرديد و بعد از وصول او به آن حدود، مهمانداري از جانب دولت انگليس به استقبال او رفته، به احترام تمام وارد شهر لندن گرديد «6» و آنچه لازمه عزت بود، در حق او منظور داشتند و همت به انجام مهمام متعلقه به دولت ايران گماشتند و مبلغ 120 هزار تومان وجه امدادي را كه سرهرفرد جنس سفير كبير دولت انگليس متعهد گرديده بود كه در اوقات جنگ با روسيه، همه ساله كارسازي نمايند زياد نمودند و مبلغ هشتاد هزار تومان بر آن افزودند و حاجي ميرزا ابو الحسن خان سفير چون احترام خود را در دولت انگليس فوق العاده ديد، از كثرت آز، رشته طمع را دراز ساخت و چاكري آن دولت را به گردن گرفته، به استدعاي مواجب مستمره پرداخت و در هر ماهي هزار روپيه سكه كه نزديك به دويست و پنجاه تومان رواج ايران است از دولت كمپني هندوستان در وجه او مادام زندگاني برقرار داشتند «7» و سرگوراوزلي «8» بارونت را به مصاحبت او به سفارت دولت عليه ايران برگماشتند پس سفير ايران و انگليس از درياي محيط عازم مقصد گشتند و در ميانه دريا، باد مراد مخالفت را آغاز نمود و زمام كشتي را از دست كپيتان و ناخدا گرفت و چند روز و شب بي‌اختيار، در روي دريا به حيرت گذرانيدند كه ناگاه خود را در ساحل ينگي‌دنيا «9» ديدند و به مدد زورقهاي كوچك وارد ساحل گشته، اقامت نمودند و در حوالي آن شهري است كه نام او ريجنرو «10» بود از مملكت برازيل، تصرفي پادشاه پرتگيز «11». و اين پادشاه از حشمت ناپليون
______________________________
(1). برابر با اول ژوئيه 1811.
(2). برابر با 22 ژوئيه 1811.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 472، ظاهرا اين چمن به قول روضة الصفا: (هم معسكر اهل رزم و هم مجلس ارباب بزم) بود بنابراين در آنجا: سور و سروري مهيا گرديد و عيشي مهنا رفت و از تمام ايران ارباب طرب را در آنجا طلب كرده بودند و اجتماعي شگرف روي داد شبها به چراغان، داغ رشك در دل سپهر هشتم نهادند و روزها به انواع ملاهي و اغاني، ناهيد را شرمسار مي‌كردند).
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 472.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 475.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 476.
(7). ر ك: حقوق‌بگيران انگليس در ايران، ص 17 تا 43.
(8).Sir Gore Ouseley )4481- 0771( بازرگان انگليسي كه به هند رفت و در فرهنگ شرق مطالعه كرد و مهماندار سفير ايران شد و بعدا در سال 1810 به سفارت ايران آمد. او تاليفاتي درباره شعر فارسي دارد.
(9). مقصود آمريكاست.
(10). در واقع اين نام همان ريودوژانيرو است:)Rio de Janeiro( كه پايتخت سابق برزيل است و در امريكاي جنوبي قرار دارد و بندري است در كنار خليجي در اقيانوس اطلس.
(11).Portuguese : پرتقال، كشوري در جنوب غربي اروپا.
ص: 706
ايمپراطور فرانسه، گريخته، در اين مملكت توقف داشت و در اين مملكت معدن الماس است و پادشاه مزبور بعد از اطلاع بر واقعه جمعي از اعيان بلد را به استقبال آن دو سفير كبير فرستاده، آنها را با عزتي تمام وارد شهر ريجنرو نمودند و چند روز به استراحت گذرانيدند و از اتفاقات «1»، در آن اوقات مار بزرگي را در جنگل آن مملكت كشته، براي پادشاه پرتگيز آورده بودند و درازي آن مار، سيزده ذرع شاه «2» ايران و پهناي پشت گردن آن يك ذرع تمام شاه و ضخامت پوستش به ضخامت پوست گاو بود، پوست او را كنده به صحابت حاجي ميرزا ابو الحسن خان سفير، روانه ايران نمود و تاكنون كه سال به 1303 رسيده است، پوست آن مار در صندوقخانه مباركه شاهي به درستي باقي است.
و چون خبر ورود حاجي ابو الحسن خان و سفير كبير دولت انگليس به بندر بوشهر رسيد، ميرزا محمد زكي مستوفي نوري مازندراني «3» براي مهمانداري از دربار شهريار قاجار روانه بندر بوشهر گرديد و بعد از ورود او، از بندر بوشهر تا طهران نهايت احترام در حق سفير كبير دولت انگليس به عمل آمد و منزل او را در خانه جناب حاجي محمد حسين خان امين الدوله اصفهاني «4» معين نمودند.
و روز بيست و هفتم ماه شوال اين سال [1226] «5»: به حضور مبارك رسيد و اين سرگوراوزلي بارونت، سفيري بود با كمال زيركي و آگاهي و چاره‌جوئي و دولت‌خواهي، در دانستن زبانها، مهارتي تمام داشت و زبان انگليسي و فرانسه و روسي و عربي و فارسي و هندي را نيكو سخن مي‌گفت و خطوط اين زبانها را خوب مي‌نگاشت و از تواريخ دنيا اطلاعي كامل داشت و در نشر علوم غريبه و فنون عجيبه مجلس‌آرا و در كمالات بي‌همتا بود و چنان منظور نظر شاهنشاهي گرديد كه محسود ايلچيان اطراف گرديد و نامه همايون پادشاه انگليس را به وجهي خوب به لحاظ مبارك شاهي رسانيد و يك قطعه الماس كه قيمت آن 25 هزار تومان بود با ساير هدايا، تسليم كارگزاران نمود «6» و چون زوجه آن سفير از جانب زوجه محترمه پادشاه ذي‌جاه انگليس در نزد بانوي حرم‌سراي شاهنشاهي سفيره بود، به توسط ميرزا علي رضا پسر حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي كه محرم حرمسراي خاقاني بود، به اندرون خانه شاهي رفته، بانوي حرمسرا يعني صبيه مرضيه محترمه ابراهيم خليل خان جوانشير والي قراباغ را ملاقات كرده، بعد از طي مراسم، يك عدد عنبرچه «7» الماس كه معادل 25 هزار تومان قيمت داشت از جانب خاتون خود به بانوي حرم‌سرا تعارف نمود و برحسب امر اعلي در حوالي دروازه عراق طهران در محله بازار عمارت و باغي به آئين فرنگستان برپا نمود و وجه امدادي را از روز ورود سرهرفرد جنس، ايلچي سابق تا يك سال بعد از آن كه سه سال تمام بود «8» معادل يك
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 476.
(2). ذرع شاه مساوي 12/ 1 متر. (معين)
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 476.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 477.
(5). برابر با 14 نوامبر 1811.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 477: (وزن اين الماس 25 قيراط بود).
(7). (نوعي از زيور زنان كه پر از عنبر كنند و بر گردن اندازند به آن عنبرينه هم مي‌گويند) (معين).
(8). در متن: (بود و).
ص: 707
كرور و يكصد هزار تومان بود تسليم امناي دولت عليه ايران نمود و معادل سي‌هزار قبضه تفنگ انگليسي ممتاز و بيست اراده توب و چهل ارابه فورخانه‌كشي و سي نفر معلم و مهندس كارسازي نمود و سر هر فرد جنس ايلچي سابق انگليس از راه اسلامبول به صوب لندن شتافت. «1»
و هم در اين سال [1226]: قبر ارغون خان چنگيزي كه در سال 690 «2» هجري وفات نمود ظاهر گرديد. بر اين تفصيل كه سجاس «3» رود، شش فرسخي سلطانيه، بلوكي است از ولايت خمسه عراق كه پايتخت بعضي از سلاطين مغول بود و در محلي از آن بلوك حضرت قيدار بن- اسمعيل بن ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام مدفون است و در نيم فرسخي بقعه قيدار، قريه‌اي است معروف به ارغون «4» و در بالاي سر آن قريه چشمه‌اي است مشهور به ارغون بلاغي «5» و در جانب جنوب آن قريه و چشمه، كوهي است. روزي چوپان كربلائي فتح علي نام شاهسون، گوسفندان خود را در دامنه آن كوه مي‌چرانيد و خود به پهلو افتاده، رفع خستگي مي‌نمود، ناگاه موشي را ديد كه از سوراخي چند دانه مهره سفيد بيرون آورد و در آفتاب گذاشت، مرد چوپان آن مهره‌ها را برداشت و چند دانه به نامزد خود كه دختر كربلائي فتح علي ولي‌نعمت او بود داد و چند دانه ديگر را براي خود نگاه داشت و چون كربلائي فتح علي اين دانه‌ها را در نزد دختر خويش ديد بشناخت و از چوپان تفتيش حال نمود و با او بر در سوراخ موش رفت و زمين را چون بشكافت، سردابي پيدا گشت و اسبابي چند از طلا و جواهرآلات را بيافت و در همان شب برداشته به خانه برده آنها را به خاك سپرده، مجيد «6» نامي از اهالي گروس بر اين واقعه مطلع گرديد و چون كتابي داشت كه وقايع سلاطين مغول، خاصه آنان كه پايتخت آنها در ولايت خمسه بوده است در آن كتاب ثبت داشت از جمله مزار ارغون خان را در دامنه همان كوه نوشته بودند و مجيد نام گروسي به آن مكان رفت و جاي برهم خورده را به دقت بكاويد و اسبابي ديگر يافت و از ترس حكام آن حدود گريخته به شيروانات «7» رفت و از آنجا به ولايت حاجي ترخان شتافت و شخص چوپان چون اين خدمت را به كربلائي فتح علي نمود تقاضاي آن نامزد را داشت كه بدون مهلت اسباب عيش را ساز كند و كربلائي فتح علي از در امتناع درآمده، سخنان زشت و دشنام پيغام داد و مرد چوپان مأيوس از دامادي گشته قصه و ماجرا را به نواب عبد اللّه ميرزا والي خمسه «8» رسانيد و نواب معزي اليه به توسط چند نفر امين تمامت اسباب غازان خاني [را] از كربلائي فتح علي شاهسون بازيافت نمود و تفصيل آنها يك عدد جيقه «9» طلاي مرصع كه به وضعي غريب ساخته و دانه‌هاي ريزه از لعل و زمرد و فيروزه بر آن
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 478.
(2). برابر با 1291 ميلادي.
(3). به ضم اول: دهستاني از بخش قيدار شهرستان زنجان در 12 كيلومتري شمال باختري قيدار و 19 كيلومتري جنوب- غربي سلطانيه.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 212.
(5). بلاغي در لغت تركي به معني چشمه است يعني: ارغون چشمه.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 212.
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 212، حاجي ترخان همان هشتر خان است كه بندري است در جنوب شرقي روسيه اروپائي و از بندرهاي مهم بحر خزر است.
(8). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 212.
(9). (تاجي از زر مرصع به لعل و زمرد و فيروزه) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 212.
ص: 708
نصب نموده بودند و كمربندي باز بهمين دستور و يك قبضه خنجر كه دسته و غلاف آن طلاي مرصع «1» بود و پارچهاي «2» ديگر طلا كه از قراين معلوم مي‌گشت زين اسب بود كه چوبش پوسيده، طلا باقي مانده است و يك عدد تنگ چهارپر طلاي مرصع پر از آب و يك جام طلاي مرصع به لعل و فيروزه «3» يك رشته بند شمشير كه كرمكهاي طلا داشت و چند دانه لعل از بادام درشت‌تر و كوچكتر و معادل 25 دانه مرواريد غلطان «4» به اندازه فندق و چنين دانسته شد كه دانه‌هاي لعل آويزه جيقه و مرواريدها گلوبند بوده است و نواب عبد اللّه ميرزا باز جماعتي را فرستاد و آن سرداب را كاوش كردند و چند عدد ميخ طلا كه وزن هريك 25 مثقال بود جستند «5» و چند تار موي سياه و سفيد و قرمز كه شبيه موي ريش بود در آنجا يافتند «6» و تمامت آن اسباب را به طهران آورده، از نظر همايوني گذرانيده، در صندوقخانه مباركه گذاشتند و كار كربلائي فتح علي شاهسون در اين معامله به تكدي و دريوزه‌كاري رسيد و بعد از اين اخبار به فارس نواب حسين علي ميرزا فرمانفرماي فارس حكم نمود تا كناره سر صندوقهاي سنگي دخمه‌هاي كياني را در تخت جمشيد مرودشت به اندازه‌اي كه آدمي در آنها رود شكستند و جز مشت خاك نرمي را از جمشيد و كاوس و قباد نديدند، فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ.
و در اين سال [1226]: شاهنشاه بي‌همال به توسط جناب حاجي محمد حسين خان امين الدوله اصفهاني منصب جليل كلانتري مملكت فارس را به ميرزا علي اكبر خلف الصدق مغفرت‌مآب حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي وزير اعظم سابق ممالك ايران كه به وراثت و شايستگي استحقاق داشت عنايت فرمود چون شكر اللّه خان نوري داماد ميرزا ابراهيم كلانتر شيراز بود و در خدمت نواب فرمانفرما با كمال قرب منزلت را داشت مانع از حصول كلانتري ميرزا علي اكبر گرديد و ميرزا هادي فسائي كه كفيل كارهاي مملكت فارس بود، اهتمام نموده در خدمت نواب فرمانفرما، مقرر داشت كه اهالي محلات شيراز را احضار داشته، هريك از ميرزا علي اكبر و ميرزا ابراهيم را بخواهند به كلانتري برقرار گردند و بعد از حضور اهالي محلات شيراز معلوم گرديد كه به جان و دل طالب كلانتري ميرزا علي اكبراند و در همان مجلس نواب فرمانفرما، امضاي فرمان شاهي را نموده، خلعتي لايق به ميرزا علي اكبر داده او را كلانتر مملكت فارس فرمود.
و عيد نوروز سنه پيچي‌ئيل در بيست و هفتم «7» ماه ربيع اول اين سال 1227 اتفاق افتاد و شهريار ظفر شعار، بعد از گذشتن بزم و شيلان نوروزي به نظم امور ممالك بپرداخت و موكب والا از طهران حركت نمود و روز دوازدهم ماه جمادي دويم «8»، در چمن سلطانيه نزول اجلال
______________________________
(1). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 212: (خنجري كه قبضه و غلاف از زرناب داشت و مرصع به جواهر شاداب بود و جامي از زر سرخ مرصع به لعل و فيروزج و مشربه‌اي از ذهب خالص)، و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 480.
(2). (و ديگر صحيفه‌هاي زر كه بر زبر ساخت زين بوده است.).
(3). بعضي از اين مطالب در ناسخ التواريخ نيست، ولي در روضة الصفا، ج 9، ص 480، هست.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 213.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 213.
(6). اين قسمت در ناسخ التواريخ نيست ولي در روضة الصفا، ج 9، ص 480 هست.
(7). در ترجمه انگليسي اين تاريخ به اشتباه هفتم ربيع الاول ذكر شده كه معادل 21 مارس 1812 بوده است.
(8). برابر 23 ژوئن 1812.
ص: 709
فرمود و در هر كناره از حدود ممالك، شاهزاده و اميري را مأمور نمود و چون مدتي در چمن سلطانيه توقف فرمود براي تغيير آب و هوا، موكب والا از آنجا نهضت نمود و بلوك سجاس رود خمسه را لشكرگاه فرمود و چون هواي خريفي روي به سردي آورد، از سجاس‌رود حركت فرموده روز نهم شوال «1» اين سال شهر طهران از قدوم شهريار جهان طعنه‌زن عرصه جنان آمد. «2»
و عيد نوروز سنه تخاقوي‌ئيل در شب هفدهم ماه ربيع اول سال 1228 «3» اتفاق افتاد و اعليحضرت فتح علي شاه قاجار جشن نوروزي را در دار الخلافه طهران گذرانيد و فرامين احضار سپاه ظفر شعار صادر گرديد و در اندك مدتي حاضر ركاب مستطاب شدند و موكب والا براي انتقام از جماعت روسيه، روز نوزدهم ماه جمادي اول اين سال «4» از طهران نهضت فرموده، در چمن اوجان آذربايجان نزول اجلال نمود «5» و چون سردار سپاه روس از ورود شاهنشاه ايران با سپاه بي‌پايان به صحراي اوجان مطلع گرديد و خبري ديگر به او رسيد كه ناپليون ايمپراطور فرانسه باز با دولت روس بر هم زده به تسخير ممالك روسيه همت گماشته است و از اين دو خبر هولناك متوحش گرديد و معتمدي را نزد سرگوراوزلي بارونت «6» وزير مختار دولت انگليس فرستاد و طلب مصالحه با دولت عليه ايران را نمود و بعد از اداي رسالت وزير مختار مزبور و مشاورت اهالي حل و عقد قرار را بر مصالحه دادند و حاجي ميرزا ابو الحسن خان شيرازي را براي انجام اين كار روانه قراباغ نمودند و بعد از ورود، عقد مصالحه را منعقد نمود و عهدنامه را بر دو ورقه مشتمل بر يازده فصل طويل الذيل نگاشتند و چون چندان مناسبتي با اين فارسنامه نداشت مضامين آنها را بر تواريخ مفصله قاجاريه حواله داد و تاريخ اين مصالحه روز بيست و نهم ماه شوال اين سال: [1228] است. «7»
و چون اعليحضرت فتح علي شاه خيال را از جانب سپاه روس آسوده داشت، رايات ظفر- آيات را از چمن اوجان افراشته، شهر طهران، رشك غرفات جنان گرديد.
و هم در اوايل اين سال: [1228] پيش از حركت موكب اجلال جناب حاجي محمد حسين خان امين الدوله مستوفي الممالك اصفهاني، مأمور به نظم صفحات فارس و عراق گرديد و جناب عبد اللّه خان ولد ارجمندش كه بيگلر بيگي اصفهان بود احضار به حضور مبارك گرديد و به جاي والد ماجد خود برقرار گرديد و به منصب استيفاي ممالك و لقب امين الدوله قرين افتخار آمد و جناب حاجي محمد حسين خان نظام الدوله لقب يافت. «8»
و هم در اين سال: [1228] دو نفر عرب فصيح زبان بليغ بيان، با عريضه ارادت ترجمان از جانب امام يمن «9» به دربار معدلت‌مدار آمد و مضمون عريضه آنكه از تعديات
______________________________
(1). برابر با 16 اكتبر 1812.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 480، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 224.
(3). برابر با 21 مارس 1813.
(4). برابر با 20 مه 1813.
(5). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 227: (در 19 جمادي الاولي از طهران به باغ نگارستان شد).
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 480.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 493، و برابر است با 12 اكتبر 1813، و ر ك: متن كامل قرارداد در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 244 تا 250.
(8). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 255.
(9). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 255.
ص: 710
سعود نامسعود پادشاه نجد شكايت به آستان آن صاحب‌قران آورده‌ام و سه نفر از اعراب باديه نجد از جانب شيخ سعود «1» پسر شيخ عبد العزيز وهابي با عريضه و هدايائي كه يكي از آنها قطعه زمردي بود به اندازه يك كف دست «2» و بسيار صافي و آبدار و شفاف و مضمون آن عريضه استدعا نموده كه بعد از اين حجاج عجم را مقرر دارند كه براي نزديكي راه، نجد را اختيار كنند كه در هر باب رعايت احوال هريك به واجبي بعمل خواهد آمد و شيخ علي «3» نامي نيز از جانب حاكم بحرين با عريضه و چند رشته مرواريد و بعضي از نفايس هندوستان شرفياب درگاه معدلت بنيان گرديد و مطالب آن عريضه آنكه جماعت اعراب عتوبي ساكن جزاير فارس بعد از وفات نادر شاه افشار بر ولايت بحرين استيلا يافتند و طايفه جواسم «4» ساكن جزيره قشم و بندر رأس الخيمه از بنادر عمان در روي دريا بناي دزدي و راهزني را گذاشتند و كشتيهاي تجار ايراني را غارت كرده، اهلش را مي‌كشند و بعد از بناي دوستي در ميانه دولتين عليتين ايران و انگليس به صوابديد اولياي دولت ايران مقرر گرديد كه كارگزاران هر دو جانب همت بر استيصال طايفه جواسم كه خاشاك روي دريا گشته، گمارند، پس از اطلاع بر مضامين عريضجات سفراي يمن و نجد و بحرين جواب هريك به زبان عربي فصيح و بليغ از كلك در رسلك جناب ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله اصفهاني جاري گرديد و هريك از سفرا به جانب مقصد خود شتافتند. «5»
و هم در اين سال: [1228] بخششي از شاهنشاه بي‌همال نسبت به جناب معتمد الدوله رسيد كه هيچيك از پادشاهان گذشته نسبت به چاكران درگاه خود نفرموده‌اند و تفصيل آن چنانكه در تاريخ ذو القرنين نگاشته است كه: جناب معتمد الدوله را از راه مشغولي به كمالات روحاني توجهي به عالم جسماني نبود و بجز تقرب به حضرت علياي سلطنت در هيچ امر دنيوي كه عبارت از عقل معاش است اقبال نمي‌نمود، زر و خاك، گوهر و خاشاك در نظر همتش يكسان بودي و در تمامت سال اوقات شريف را صرف احوال درويشان پريشان مي‌نمود و لوازم حلق را به قوت لايموتي اكتفا مي‌فرمود اگر همه به نان و سركه انگبين بودي و ملزومات دلق را به همان ملبوسات همايون كه در عرض سال به او مرحمت مي‌شد بسر بردي و مباشران امور آن جناب مخارج او را بيش از مواجب و مداخل او برآورد نمودند و رفته‌رفته زيادتي خرج بر دخل قرضي فرض گرديد تا آنكه در اين سال به سي‌هزار تومان رسيد و چون شاهنشاه قدردان حق‌شناس بر اين واقعه آگاه گرديد بفرمود تا از خزانه خاص معادل سي‌هزار تومان زر مسكوك خادمان حرمسرا حمل كرده، تسليم جناب معتمد الدوله گرديد «6» و ديون خود را ادا نمود.
و عيد نوروز سنه ايت‌ئيل در ماه ربيع اول سال 1229 «7» اتفاق افتاد و در اوائل اين سنه، ميرزا يوسف اشرفي مازندراني از وزارت فارس معزول گرديد و از مآثر او در شيراز، بازار
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 255.
(2). (يك قطعه زمرد كه به مقدار ترنجي بود) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 255.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 255.
(4). در متن: (حواسم) ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 255.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 255.
(6). مشروح اين امر در روضة الصفا، ج 9، ص 501، و ناسخ التواريخ، ج 1، ص 256.
(7). برابر با 21 مارس 1814.
ص: 711
مشهور به بازار مير يوسفي است كه بازاري از جانب دروازه اصفهان شيراز بر بازار كريم خان وكيل افزود و ظاهر او را مانند بازار وكيل نمود اين الثري و الثريا «1» تفاوت ميان اين دو بازار همان تفاوت ميان دو باني آنهاست و وزارت مملكت فارس در اوائل اين سنه به جناب ميرزا- زين العابدين كاشاني كه خط نسخ تعليق را بعد از مير عماد الدين خوشنويس كسي چون او ننوشت، برقرار گرديد.
و هم در اين سال: [1229] حاجي ميرزا ابو الحسن خان شيرازي را به سفارت دولت روس مأمور داشتند كه بهر نحو باشد، بلادي را كه از آنجانب رود ارس تصرف نموده‌اند، استرداد كنند و مبلغ ده‌هزار تومان وجه نقد و دو زنجير فيل و ده اسب بي‌عديل و صد طاقه شال كشمير و ده رشته مرواريد بي‌نظير و چند دانه لعل بدخشاني و ياقوت رماني و شمشيرهاي خراساني و زري‌هاي مفتول‌باف اصفهاني و قوطيهاي مرصع فادزهر حيواني شبانكاره و قاليهاي هراتي براي هديه حضرت ايمپراطور و اعيان آن دولت، تسليم حاجي ميرزا ابو الحسن خان گرديد و بعد از حركت او معادل چهل‌هزار تومان ديگر براي او فرستادند كه در راه استرداد ولايات صرف نمايد و عاقبت به نوميدي بدل شد آخر آن اميدواري‌ها.
و هم در اين سال: [1229] سرگوراوزلي بارونت ايلچي بزرگ دولت بهيه انگليس به ميل خاطر عازم انگلستان گرديد و مستر موريه «2» را به نيابت خود گذاشت و او را ايلچي كوچك گفتند و از راه پطرزپورغ روانه گرديد و موكب فيروزي كوكب در يازدهم ربيع دويم اين سال «3» از طهران حركت نمود و در چمن فيروزكوه نزول اجلال فرمود و بعد از فراغت از تفرج و شكار، تشريف‌فرماي چشمه علي دامغان كه تركان او را علي بلاغ گويند گرديد «4» و در اين منزل محمد زمان خان قاجار عز الدين‌لو «5» والي استرآباد كه مدتي سر از چنبر اطاعت كشيده بود، گرفتار كمند فرستادگان پادشاه جم‌جاه گشته، بعد از حضور از هر دو ديده نابينا گرديد و موكب اعلي از چشمه علي دامغان نهضت فرموده، در اواخر ماه رمضان اين سال:
[1229] وارد طهران گرديد.
و در اين سال: [1229] ميرزا باقر فاموري سررشته‌دار مملكت فارس و ضابط كازرون كه از جانب مادر پسر عمه حقيقي نگارنده اين فارسنامه ناصري و از جانب پدر پسر مرحوم حاجي سيد يوسف مجتهد ثورنجاني كازروني بود، براي نظم زراعت از شيراز به فامور رفت و مير شمس الدين نوراني كازروني كه نوكر ميرزا باقر بود در ميانه فامور و داين كازرون، به گلوله تفنگ آن سيد عالي‌مقام را كشت و بعد از دو ماه ملا شاه محمد، نوكر ديگر ميرزا باقر، مير شمس الدين را كشت و در كرياس مسجد نو شيراز غلام سياه مير شمس الدين، ملا شاه محمد را كشت و در همان روز نواب فرمانفرما حسين علي ميرزا، غلام سياه مير شمس الدين را كشت، فاعتبروا يا اولي الابصار.
______________________________
(1). نظير: ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا، يا: چراغ مرده كجا، شمع آفتاب كجا. ر ك: امثال و حكم، ص 330.
(2).James Justinian Morier متولد 1780 متوفي 1849، نويسنده سفرنامه حاجي بابا اصفهاني در 1824.
او تهران را در ششم اكتبر 1816 ترك گفت. و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 502.
(3). برابر با 2 آوريل 1814.
(4). يكي از قرارگاههاي تابستاني شاهان ايران كه حدود 9 ميل در شمال غربي دامغان است.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 257، روضة الصفا، ج 9، ص 504.
ص: 712
و عيد نوروز سنه تنگوزئيل، در روز نهم ماه ربيع دويم سال 1230 «1» واقع گرديد، در سه كتاب تاريخ قاجاريه كه نگارندگان آنها معاصر خاقان جنت‌مكان فتح علي شاه بودند (و وقايع روزبروز را نگاشته‌اند: يكي تاريخ ذو القرنين، تأليف ميرزا فضل اللّه خاوري منشي شيرازي، دويم تاريخ روضة الصفاي ناصري تأليف اميركبير رضا قلي خان هدايت تخلص مازندراني و ديگري تاريخ ناسخ التواريخ تأليف ميرزا محمد تقي سپهر تخلص مستوفي كاشاني) مسطور است «2» كه امير ابو دلف «3» از امراي خليفه عباسي در نواحي فراهان قم، دو شهر بنا نهاد يكي را در زيرزمين و ديگري را بر روي زمين، آنرا كه در زيرزمين خواست بنا گذارد، زمين وسيعي را كه دوره آن سه فرسخ بود از خاك تهي نمود و مساجد و بازار و كوچه‌ها و حمامها را در آن گودال بساخت، پس روي آن عمارت را به آجر و گچ استوار نمود و براي هر عمارتي سوراخي به اندازه دهان چاهي تا روشنائي دهد، گذاشتند و شهري ديگر بر زبر آن شهر زيرين به همان وضع و وسعت ساختند و نام اين دو شهر پيدا و نهان را دلف‌آباد نهاد و به مرور ايام به زلف‌آباد مشهور گرديد و از قديم اگر روزگار با اهل زلف‌آباد نامساعد مي‌شد از شهر پيدا، پناه به شهر پنهان مي‌بردند و بجز اهالي آن بلد هر كسي به شهر زيرين افتد تا قيامت مفقود الخبر و معدوم الاثر است و اكنون از شهر زيرزمين آثار كمي باقي است و از قراين معلوم مي‌شود كه عرض و طول آن‌چه اندازه است و اهالي زلف‌آباد، اموال خود را در شهر زيرين مي‌گذارند و با حاكم فراهان طغيان مي‌نمايند و در اين سال: [1230] بر، ايماني خان حاكم فراهان «4» شوريدند و بسرقت اموال تجار پرداختند و روز در شهر زيرين پنهان شده، شبها را به غارت اموال مسلمانان مي‌گذرانيدند و اين كيفيت به توسط يوسف خان گرجي «5»، سپهدار سپاه جانباز عراق به عرض شهريار آفاق رسيد و جماعتي «6» را براي تدمير آنها روانه عراق فرمودند و بعد از اطلاع اهل زلف‌آباد جمعيتي نموده، به استقبال سپاه ظفرپناه شتافته به اندك وقتي شكست يافته در شهر زيرين زلف‌آباد پنهان شدند و افواج قاهره اطراف زلف‌آباد را محاصره داشتند و آذوقه از آنها بريدند، بعد از چند ماه به ستوه آمده، طالب امان شدند و بعد از امان اموال خود را گذاشته عيال را برداشته، آواره بلاد گشتند و زلف‌آباد ويرانه گرديد.
و روز هفدهم ماه رجب اين سال [1230] «7»: رايات جلالت آيات براي نظم نواحي خراسان، افراشته گشت و بعد از چند روزي ناحيه ولايت كبودجامه استرآباد لشكرگاه گرديد و براي نظم هر ناحيتي، چندين فوج جانباز عراقي و بختياري مأمور گرديد و در اندك زماني آن نواحي را نظم كامل دادند و موكب والا نهضت فرموده،
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1815.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 515، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 270.
(3). بودلف در منطقه نهاوند در ميان همدان و اصفهان حكومت مي‌كرد و پايتخت او كرج بود.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 515.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 515، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 270.
(6). (عبد اللّه خان گرجي يوزباشي غلامان شاهسون و خزل و پياده خلج و ساوه به تدمير آنها مامور شد) روضة الصفا، ج 9، ص 515.
(7). برابر با 25 ژوئن 1815. قاعدتا بايد حوادث رجب 1230 بعد از وقايع ماه ربيع الاول و ربيع الثاني ثبت مي‌شد كه چند سطر بعد آمده است.
ص: 713
در بيست و دويم ماه شوال اين سال [1230] «1»: عرصه طهران از فيض قدوم خاقان زمان قرين روضات جنان آمد.
و در اواسط ماه ربيع اول اين سال [1230] «2»: كه عرصه كوه و هامون پر از برف گشت، موكب همايون به عزم شكار مسيله كه از گرمسيرات قم است از طهران حركت فرمود، پس از فراغت از شكار آهو، در قهستان قم و ساير البلوك، نزول اجلال فرمود.
و در دوازدهم ماه ربيع دويم اين سال: [1230] «3» عود به طهران نمود.
و عيد نوروز سنه سيچقان‌ئيل در شب بيست و يكم ماه ربيع دويم سال 1231 «4» اتفاق افتاد و موكب والا در روز هفتم ماه رجب اين سال «5»، از دار الخلافه طهران به عزم چمن سلطانيه، نهضت فرمود و بعد از ورود آن شاهنشاه، شاهزادگان عظام، نواب وليعهد نايب السلطنه حضرت عباس ميرزا و نواب قوام الخلافه محمد علي ميرزا از آذربايجان و كرمانشاهان، وارد چمن سلطانيه شدند و از وفور عنايات شاهانه سربلند گرديدند و چون هواي چمن سلطانيه روي به سردي نمود، موكب والا، نهضت فرموده، در اواخر ماه شوال به دار الخلافه طهران نزول اجلال فرمود و چنانكه در وقايع سال 1229 نگاشته شد حاجي ميرزا- ابو الحسن خان شيرازي به سفارت دولت روس مأمور گرديد و در همه‌جا، از همه كس انواع احترامات لايقه را ديد و چون وارد پطرزپورغ پايتخت دولت روس گرديد «5»، ايمپراطور «6» حاضر نبود، او را در باغ خارج شهر منزل دادند و مدتي توقف نمود تا آنكه حضرت ايمپراطور با نيل مقصود كه اضمحلال ناپليون ايمپراطور فرانسه بود عود به پطرزبورغ نمود و بعد از چندين مجلس كه حاجي ميرزا ابو الحسن خان را خواست و با او از در محبت سخن گفت در مجلس آخر او را طلبيد و بالصراحه گفت كه بلاد ارمنستان و گرجستان و قراباغ را ما به جنگ نگرفتيم بلكه اهالي آنها به رغبت تمام خود را به ما سپردند و مروت اقتضا نمي‌كند كه آنها را از خود مأيوس داشته به شما بسپاريم و آخر سخن همين است و بس «7»، در باب گنجه و شيروان و طالش مضايقتي نيست ولي بايد ايلچي مختار ما كه سردار جديد گرجستان است، رفته، بداند كه رضاي اهالي آن سامان بر چيست، پس الكسندر يرملوف «8» كه اميري از امراي دولت روسيه بود به لقب ايلچي مختار ايران و منصب سرداري مملكت قفقاز سرافراز گرديد و هداياي بيشمار به او سپردند و با حاجي ميرزا ابو الحسن خان ايلچي بزرگ ايران روانه نمودند و بعد از ورود به تفليس، مدتي براي نظم آن ولايت توقف نمود و سه نفر از اعيان، همراهان خود را براي اعلام مأموريت خود به مصاحبت حاجي ميرزا ابو الحسن خان، روانه دربار شهريار تاجدار نمود كه در اواسط بهار، قرار حركت او از تفليس و ورود به آستان معدلت تأسيس خواهد بود و بعد از ورود حاجي ميرزا
______________________________
(1). برابر با 27 سپتامبر 1815.
(2). حدود اواخر فوريه 1815.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 519.
(4). برابر با 21 مارس 1816.
(5). برابر با 3 ژوئن 1816.
(6). روضة الصفا، ج 9، ص 533، نام او را (الكسندر باوليج) آورده است.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 535.
(8).Alexander yermelv
ص: 714
ابو الحسن خان و فرستادگان الكسندر يرملوف به دار الخلافه طهران و رسانيدن عريضه الكسندر در جواب او مرقوم گرديد كه در موعد معين در چمن سلطانيه شرفياب درگاه اعلي گردد. «1»
و عيد نوروز سنه اودئيل در شب دويم ماه جمادي اول سال 1232 «2» اتفاق افتاد و در اوايل اين سنه، جناب ميرزا زين العابدين كاشاني از وزارت مملكت فارس معزول آمد و آقا محمد باقر كاشاني كه در خدمت نواب حسين علي ميرزا، فرمانفرماي فارس، اعتباري داشت به منصب وزارت برقرار گرديد.
و در اوايل اين سنه، فرامين قضا آئين به افتخار نواب نايب السلطنه، عباس ميرزا وليعهد، حكمران مملكت آذربايجان و نواب عبد اللّه ميرزا والي خمسه شرف صدور يافت كه در وقت عزيمت سردار و ايلچي مختار روس، از ابتداي خاك متعلقه به دولت عليه ايران تا ولايت زنجان، معزي اليه را با احترامي شايان وارد سازند و جناب ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله «3» نيز به عزيمت ولايت خمسه مأمور گرديد كه بعد از ورود ايلچي روس در يك فرسخي چمن سلطانيه نازل سازد و در زمان غيبت موكب همايون به لوازم سرور خاطر و مسرت ظاهر و باطن و استطلاع بر ما في الضمير او پردازد و موكب همايون در روز بيست و هفتم ماه شعبان اين سال:
[1232] «4» از طهران حركت فرمود و در روز هفدهم ماه رمضان «5» در چمن سلطانيه نزول اجلال نمود و روز ديگر جماعتي را به استقبال ايلچي روس روانه داشته، به احترام تمام او را وارد ساختند و بعد از ورود به سراپرده شاهي در چهار مكان به مراسم ركوع و سجود و قيام نمود «6» و بعد از اذن روي به خرگاه جهان پناه آورد و چون ايلچي بزرگ به منزلت صورت پادشاه است، لهذا براي احترام حضرت ايمپراطور روس، اذن جلوس يافت و معزي اليه از فرط آداب‌داني، اندكي نشسته، بر پاي برخاست «7» و نامه حضرت ايمپراطوري را، جناب ميرزا شفيع صدر اعظم، از وي گرفته، بر تخت مرصع نهاد، پس از آن، حضرت خاقان به احضار همراهان او فرمان داد، بعد از ورود آنها خود ايلچي يكان يكان را معرفي نمود و هريك به قدر رتبه مورد عنايت گرديد، پس از مرخصي از حضور عود نموده، در چادر جناب صدر اعظم منزل نمود و بعد از سه روز تحف و هداياي ايمپراطور را از ملاحظه اعليحضرت شاهنشاه گذرانيد و از جمله هدايا، فيل و هودجي از طلا ساخته، در پهلوي چپ آن فيل، جاي كليدي بود كه مانند ساعت كوك مي‌گشت پس اعضاي آن فيل به حركت درآمده، انواع آوازهاي خوش از جوف آن بروز مي‌نمود و بالجمله امناي دولت عليه با ايلچي مختار روس در باب استرداد ولايات متعلقه به ايران كه در تصرف روسيه بود استمزاجي نمودند و همان جوابهائي كه ايمپراطور به حاجي ميرزا ابو الحسن خان شيرازي گفته بود، شنفتند، پس از مدتي ايلچي روس از چمن سلطانيه
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 535، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 282.
(2). برابر با 20 مارس 1817.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 536.
(4). برابر با 12 ژوئيه 1817.
(5). برابر با 31 ژوئيه 1817.
(6). (آنگاه كه به خرگاه درآمد چهار جاي سر فروداشت) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 290. (در چهار مكان و مقام به مراسم ركوع و سجود و برداشتن كلاه و سر برهنه رفتن در پيشگاه اقدام كرد) روضة الصفا، ج 9، ص 549.
(7). در متن: (خواست).
ص: 715
مرخص گشته، به جانب تفليس روانه گرديد و موكب والا، از چمن سلطانيه نهضت فرموده روز يازدهم ماه ذيقعده «1» اين سال تشريف‌فرماي طهران گرديد.
و هم در اين سنه: [1232] نصير خان، والي لارستان، شكايت‌نامه‌اي از تعديات شيخ وهابي حاكم بندر مغو «2»، خدمت نواب حسين علي ميرزا فرمانفرماي مملكت فارس فرستاد و نواب فرمانفرما در اوايل فصل خريف اين سنه، با چندين فوج تفنگچي نوري و الوار و اتراك و بلوكي براي تدمير او، از شيراز حركت نمود و از راه فيروزآبادي به قصبه گله‌دار كه حاكم‌نشين ناحيه بيخه‌فال «3» است وارد گرديد و چريك گله‌داري، ضميمه افواج ديگر گرديد و محمد زكي خان نوري را بر تمامت آنها سردار نمود و از بندر مغو «4» خبر رسيد كه بيشتر اهالي شيب كوه لارستان كه بندر مغو قريه‌اي از آن است از سطوت نواب فرمانفرما از طايفه جواسم ساكن جزيره قشم و بندر رأس الخيمه بر عمان كه در مذهب وهابي با آنها موافقت دارند و به مدد خود خواسته و چندين كشتي بزرگ و كوچك در كناره خليج فارس آماده داشته‌اند كه عيال خود را به جزاير رسانيده، مردان آنها به عزم كارزار باقي بمانند و نواب فرمانفرما لشكر آماده را به سرداري محمد زكي خان نوري، ايفاد شيب كوه فرمود و خود در گله‌دار توقف نمود و چون محمد زكي خان وارد شيب كوه گرديد، جماعت اعراب بنادر و جزاير و بندر رأس الخيمه كه نزديك به ده‌هزار نفر بودند به استقبال تفنگچي و محمد زكي خان سردار آمده، در دو سه محل از كوه و صحرا جنگ نمودند و در همه‌جا فيروزي با محمد زكي خان گرديد پس شيخ مغوئي با اتباع خود در قلعه متحصن شدند و جنود مسعود آن قلعه را محصور داشتند و تا سه روز متوالي اهتمامات در جدال نمودند و روز چهارم به صواب‌ديد محمد زكي خان سردار يورش بردند و آن قلعه مستحكم را به آساني گرفتند و آنچه مرد جنگي را يافتند، كشتند و از سرهاي آنها كله‌منارها «5»، در كناره دريا ساختند و نواب فرمانفرما، با فتح و ظفر از گله‌دار و بيخه‌فال حركت نموده، از راه لار و جهرم و خفر و كوار،
در ماه ربيع دويم سال 1233: وارد شيراز گرديد و چند نفر از اهالي بندر مغو و شيب- كوه لارستان را كه از چنگ اجل گريخته، اسير تقدير شده بودند، با غل و زنجير روانه طهران فرمود و بعد از ورود آنها و تبري از مذهب وهابي، شاهنشاه خطاپوش آنها را مطلق العنان فرمود و موكب پادشاه گيتي‌ستان در سيم ماه ربيع دويم اين سال: [1233] «6» به عزم تفرج كوه و صحرا و درياي مازندران از دار الخلافه طهران حركت نمود و شهر بارفروش و ساري و آمل و اشرف را از فر قدوم خود زينت داد و پس از تفرج و شكار عود به طهران فرمود. «7»
______________________________
(1). برابر با 22 سپتامبر 1817.
(2). بندري از توابع بندر لنگه بر ساحل خليج فارس و در زمان مؤلف از توابع شيب كوه لارستان بوده است كه در هفت فرسخي بندر چارك قرار دارد. ر ك: فارسنامه ج 2.
(3). (براي آنكه با قصبه فال بلوك گله‌دار در يك بيخه افتاده است آنرا بيخه‌فال گويند). همين كتاب، ج 2.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 553، و ناسخ التواريخ، ج 1، ص 294.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 294، اما در روضة الصفا، ج 9، ص 554: (از رؤس رؤساي حنفي ملت آن حصار كله منار بسيار برافراخته شد و ... سردار مذكور با اسراي بيشمار و سر بسيار به شيراز مراجعت كرد).
(6). برابر با 10 فوريه 1818.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 555.
ص: 716
و عيد نوروز سنه پارس‌ئيل در روز سيزدهم ماه جمادي اول اين سال: [1233] «1» واقع گرديد و در اين سال براي استحكام رشته محبت ميانه خاقان گيتي‌ستان و سلاطين ممالك روم و فرانسه و نمسه «2» و انگلستان جناب ميرزا ابو الحسن خان شيرازي ايلچي بزرگ را مأمور به رفتن روم و فرانسه و انگلستان و ميرزا عبد الحسين خان شيرازي، خواهرزاده او را براي سفارت ولايت نمسه معين داشتند و تحف و هدايائي كه سزاوار پادشاهان است به آنها سپردند و در اواسط ماه رجب اين سال روانه مقصودشان داشتند و چون امراي افغان و خوانين خوارزم و تركستان پا را از گليم خود دراز كرده بودند، حضرت شاهنشاه جهان‌پناه براي گوشمال آنها عزم خراسان را فرموده، فرامين احضار لشكر فيروزي اثر صادر گرديد و در اندك مدتي، حاضر دربار معدلت شعار گشتند و موكب اعلي در روز هيجدهم ماه رجب اين سال «3» از شهر طهران نهضت فرمود [و] از راه فيروزكوه، رايات ظفرآيات را برافراشت و چون اخبار فتح نواب حسن علي ميرزا و شكست افاغنه به مسامع عز و جلال رسيد، توجه را به جانب خوارزم انداخت و از راه جاجرم و اسفراين روانه خراسان شدند و در سيم ماه رمضان اين سال: [1233] به ناحيه بام «4» دررسيدند و مرتضي قلي خان صاحب بام به استحكام قلعه مغرور گشته، دروازه قلعه بام را ببست و در پس حصار بنشست، بعد از دو سه روز به يورش جماعت جانباز، قلعه را گرفتند و مرتضي قلي خان پناه به اصطبل مباركه آورد و چون ماه رمضان بود، قلعه بام را از غارت و قتل منع فرمود و در عوض مبلغي نقد به جانبازان به رسم انعام عنايت فرمود. «5»
و از اتفاقات غريبه آنكه: پيش از فتح قلعه بام، روزي خسروفلك احتشام، براي تماشاي قلعه، بر فراز تلي برآمد كه گلوله‌اي از قلعه به جانب آن خديو يگانه انداختند، بر پيشاني غلامي رسيد «6»، في الفور وفات يافت و بعد از تسخير قلعه معلوم گرديد كه عامل اين كار، محمد نامي «7» بود و فرار نموده است و آن شاهنشاه ابدا متعرض منتسبان او نگرديدند و موكب همايون اعلي، تشريف‌فرماي خبوشان شد «8» و به ورود، قلعه خبوشان را امر به محاصره فرمود و اطراف آن را امراي لشكر ظفر [اثر] سنگرها بستند و به آسايشي نشستند و اردوي كيوان‌پوي «9»، صحرا و دشت را فروگرفت و حكم توقف سه ماهه به اهالي اردو القا نمودند و در اندك زماني حصاري نو بر گرد حصار كهنه خبوشان كشيدند و رضا قلي خان كرد زعفرانلو «10»،
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1818.
(2). همان اطريش است:)Austria( ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 557، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 296.
(3). برابر با 24 مه 1818.
(4). (نام محلي در حوالي سمرقند. در حبيب السير، ج 4، ص 231، آمده است كه: پادشاه از منزل زيبا به قرابولاق خراميد و بعد كوچ كرد و از آب همواري بگذشت و بام مضرب خيام گرديد. و در جائي ديگر (ص 234)، گفته است: (چند روز در بام بود و سمرقند را محاصره كرد).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 565.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 566.
(7). (محمد نامي بغايري) روضة الصفا، ج 9، ص 566.
(8). (روز شانزدهم رمضان) روضة الصفا، ج 9، ص 566.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 567.
(10). در روضة الصفا، ج 9، ص 567: (رضا قلي خان كرد).
ص: 717
صاحب خبوشان كه در تربت حيدريه بود، چون اخبار ورود اعليحضرت شاهنشاهي با پنجاه هزار نفر لشكر و محاصره خبوشان را شنيد بي‌اختيار حركت نمود چون دخول در خبوشان را ممكن نداشت در قلعه شيروان ده فرسخي خبوشان فرود آمد و نواب شاهزاده محمد تقي ميرزا «1» مأمور به محاصره قلعه شيروان گشته به امر محاصره پرداخت و رضا قلي خان زعفرانلو در ششدر حيرت بماند و ناچار شده، جناب ميرزا شفيع صدر اعظم را شفيع نموده، براي اطمينان خاطر خود، استدعاي حضور آن جناب را نمود و امناي دولت رفتن جناب صدر اعظم را مقرون به مصلحت ديدند و آن جناب با چند نفر از مخصوصان از خبوشان حركت نمود و ده فرسخ را راه طي كرده، وارد قلعه شيروان گرديد و مدت هشت «2» روز توقف نمود و آنچه را از نصايح و وعد و وعيد به رضا قلي خان القا نمود، ابدا مؤثر نگشت كه گفته‌اند:
آه سعدي اثر كند در كوه‌نكند در تو سنگدل اثري «3» با آنكه پدر پيرش امير گونه خان كه از ظلم آن پسر در قلعه شيروان محبوس بود، به محبت پدري به او گفت كه چنين صدر جليل القدري را به استمالت تو مأمور كنند بايد سر خود را بر كف دست گذاشته، راه اردوي اعلي گير [ي]، اگر ترا كشتند دولت را عار است و اگر زنده گذاشتند ترا مايه اعتبار «4»، نصيحت آن پير سالخورده را نيز نشنود و جناب صدر اعظم عود به اردو نمود و روز ديگر به فرمان خديو دادگر نواحي خبوشان را تاختند و آباديها را سوختند «5»، پس رضا قلي خان، علما و سادات را شفيع نمود و پسر و دختر و زن خود را به گروگان فرستاد كه حضور او را در اين وقت به سال ديگر حواله كنند و حضرت شاهنشاهي شفاعت علما و سادات را قبول فرمود و گروگان رضا قلي خان را روانه شهر مشهد مقدس نمود «6» و چون اين اخبار به محمد رحيم خان پادشاه خوارزم رسيد خود را از نزديكي به اقصي بلاد كشيد و در نيمه ماه شوال اين سال: [1233] «7» پادشاه بي‌همال، خبوشان را گذاشت و به عزم زيارت آستانه رضويه به جانب مشهد مقدس نهضت فرمود و چون به دروازه خيابان شهر مشهد رسيد از اسب پياده گشت و در هر چند قدم بر خاك ضراعت مي‌افتاد و از شدت رعايت ادب از دار الحفاظ پيشتر نرفت و در آستان حرم محترم، در جائي كه ضريح مقدس در نظر بود با گردن كج، ايستاده، اشك را از چشم جاري نمود و به زيارت مشغول گرديد و شش روز در خارج شهر مشهد مقدس توقف نمود و صحني تازه در پايان پاي مبارك رضوي (ع) بنا نهاد و ده هزار تومان براي مصارف آن ادا فرمود «8»، پس رايات فيروزي آيات را به جانب طهران برافراشت. «9»
و روز هفدهم ماه ذي‌حجه اين سال: [1233] «10» عرصه دار الخلافه رشك جنات اربعه
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 567.
(2). در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 306: (يكهفته)، ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 570.
(3). در غزلي به مطلع:
گر كنم در سر وفات سري‌سهل باشد زبان مختصري
(4). در متن: (اعتبار و).
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 306.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 570، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 306.
(7). برابر با 18 اوت 1818.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 572، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 307. فارسنامه ناصري ج‌1 717 وقايع فارس در روزگار فتح علي شاه ..... ص : 670
(9). (در روز هشتم ذي‌حجه)، روضة الصفا، ج 9، ص 573.
(10). برابر با 18 اكتبر 1818.
ص: 718
گرديد و در اواخر اين سال آقا محمد باقر كاشاني وزير نواب حسين علي ميرزا فرمانفرماي فارس در وقتي كه از خانه براي سلام فرمانفرما وارد ميدان ارگ شيراز گرديد يك نفر از غلام ديواني كه مواجب او به قاعده نرسيده بود به تحريك مفسدين چنان خنجري بر سينه آن وزير زد كه بعد از افتادن ديگر برنخاست. «1»
و هم در اين ايام جناب حاجي ميرزا رضا قلي نوائي منشي الممالك سابق كه پيري سالخورده بود و بنياني شكسته داشت از راه بحرين و بوشهر از مكه معظمه و مدينه طيبه وارد شيراز گرديد و نواب فرمانفرما وجود او را مغتنم شمرده او را به وزارت خود اختصاص داد و هم در اين سنه ميرزا عبد الحسين خان شيرازي خواهرزاده جناب حاجي ميرزا ابو الحسن خان ايلچي بزرگ كه به سفارت دولت نمسه مأمور بود، با نامه مودت ختامه و تحف و هدايا از ايمپراطور نمسه وارد طهران گرديد. «2»
و عيد نوروز سنه توشقان‌ئيل در روز بيست و چهارم ماه جمادي اول سال 1234 «3» واقع گرديد و موكب همايون در بيست و هفتم شعبان «4» از دار الخلافه طهران به جانب چمن سلطانيه نهضت فرمود و پس از چند روز ساحت سلطانيه را لشكرگاه نمود و اهالي آذربايجان و كردستان و كرمانشاهان از حسن كفايت شاهزادگان: حضرت نايب السلطنه عباس ميرزا و نواب محمد علي ميرزا در مهد آسايش به دعاي دوام دولت خاقان زمان مشغول بودند.
و هم در اين سال: [1234] زمان حركت موكب والا به جانب سلطانيه «5»، جناب ميرزا شفيع صدر اعظم مريض گرديد و بعد از ورود به قزوين به رحمت ايزدي واصل شد «6» و جنازه او را به سلطانيه آوردند، پس روانه كربلاي معلي داشتند و منصب جليل صدارت عظمي را به جناب حاجي محمد حسين خان نظام الدوله اصفهاني مقرر فرمودند و او را صدر اعظم لقب دادند و ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي در تاريخ ذو القرنين خود نگاشته است كه كلمه «وزير اعظم» «7» را ماده تاريخ وفات ميرزا شفيع مازندراني و تمكن جناب حاجي محمد حسين خان اصفهاني يافتم و مورد تحسين گشتم. چنانكه گفته است:
برفت صدر جهان ميرزا شفيع و به جايش‌نشست حاج محمد حسين خان به وزارت
ز كلك خاوري آن مقتداي اهل معاني«وزير اعظم» تاريخ فوت گشت و صدارت و چون زمان خريف نزديك آمد، شهريار تاجدار از سلطانيه كوچ داده، در نوزدهم ذيقعده اين سال: [1234] «8» وارد طهران گرديد و اين هنگام نواب محمد ميرزا وليعهد دويم پسر نيك‌اختر حضرت نايب السلطنه، به سعادت شرفيابي حضور شاهنشاهي رسيد و براي او سور و سروري برپاي گرديد كه صبيه مرضيه اميركبير محمد قاسم خان قاجار قوينلو «9» را كه دخترزاده
______________________________
(1). در متن: (برنخواست).
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 575، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 309.
(3). برابر با 17 مارس 1819.
(4). برابر با 5 مارس 1819.
(5). (در منزل سليمانيه)، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 310، و روضة الصفا، ج 9، ص 576.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 576.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 577.
(8). برابر با 9 سپتامبر 1819.
(9). در متن: (قيونلو).
ص: 719
اعليحضرت خاقان زمان بود در عقد ازدواجش درآوردند و آن دو فرزندزاده شاهنشاه را از ديدار يكديگر بهره‌مند داشتند «1». و از غرايب حكايات آنكه در تواريخ قاجاريه نگاشته‌اند كه «2»: خاقان سعيد آقا محمد شاه شهيد روزي با فتح علي شاه خطاب فرمود كه من جماعت قاجار دولو را با دولت خويش شريك نمودم بايد دختر ميرزا محمد خان قاجار دولو را در عقد ازدواج عباس ميرزا كه وليعهد تو شود درآوري و فرزند ايشان كه از سوي مادر دولو و از جانب پدر قوينلو نيز وليعهد دولت خواهد گشت و چون به سن بلوغ رسد تو زنده باشي براي او دختري را از جماعت قوينلو براي او اختيار كن تا فرزند ايشان از دو جانب قوينلو گردد و چون پادشاه گردد همه قوينلو باشد، اين را بگفت و از كمال سرور برخاست و از روي وجد چند كرت بفرمود همه قوينلو باشد، همه قوينلو باشد و شايد به الهام دولتي اين مقاله را بفرمود كه گفته‌اند: ارباب الدول ملهمون و برهان صدق اين كلام وجود اعليحضرت شاهنشاه مسعود شهريار تاجدار، ناصر الدين شاه قاجار خلد اللّه ملكه است كه انشاء اللّه تعالي پاينده و برقرار بماناد.
حضرت خاقان جهان‌پناه فتح علي شاه در دوازدهم ماه جمادي اول اين سال [1234]:
سفر قم و كاشان فرمود و روز دويم جمادي دويم عود به طهران نمود.
و در اين سال [1234]: به توسط جناب حاجي ميرزا رضا قلي نوائي وزير مملكت فارس، اعليحضرت شاهنشاهي، جاني خان قشقائي ايل‌بگي فارس را به لقب جليل ايلخاني سرافراز فرمود و محمد علي خان پسر او را ايل‌بگي نمود و تا اين سنه [1234]: نام ايلخاني در فارس به كسي گفته نشده بود و در مملكت خراسان بزرگتر ايلات را ايلخاني مي‌گفتند.
و عيد نوروز سنه لوي‌ئيل در شب هشتم ماه جمادي دويم سال 1235 «3» اتفاق افتاد و موكب همايون در بيست و ششم ماه شعبان «4» به عزم چمن سلطانيه نهضت فرمود و در منزل كرج فرستادگان حضرت ايمپراطور روس با نامه دوستانه و تحف و هداياي فرنگستان وارد گرديد «5» و از جمله هدايا، حوض بلوري «6» كه در شكل هشت پهلو داشت و درازا و پهناي آن هريك دو ذرع و عمق آن يك ذرع تمام بود و فواره آن نيز يك ذرع بلندي داشت و تمامت آن حوض و فواره را به وضع خوبي الماس‌تراش نموده بودند و چندين آينه‌هاي بزرگ دو ذرعي و سه ذرعي خوب و چهل‌چراغهاي مرغوب به ملاحظه خاقان زمان رسيد و مطبوع خاطر مبارك گرديده آنها را روانه طهران فرمود و به جانب سلطانيه حركت نمود و روز دوازدهم ماه مبارك رمضان «7» وارد چمن سلطانيه گرديد و چون زمان تابستان درگذشت و تمامت سرحدات در كمال نظم برقرار بود، رايات ظفر آيات را به جانب طهران برافراشت و روز يازدهم ذيقعده اين سال «8» وارد دار الخلافه گرديد.
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 578.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 312.
(3). برابر با 23 مارس 1820.
(4). برابر با 8 ژوئن 1820.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 580.
(6). (يك قطعه حوضه كوثرمانند)، روضة الصفا، ج 9، ص 580.
(7). برابر با 23 ژوئن 1820.
(8). برابر با 20 اوت 1820.
ص: 720
و چون طريقه سلسله شاه نعمت اللّه ماهاني كرماني «1» از زمان پيش از سلاطين صفويه انار اللّه برهانهم در ممالك ايران رواج داشته و تشيع آن سلسله به اثبات رسيده و بسياري از علما و مشايخ اثني‌عشريه آن طريقه را پسنديده و دست ارادت به بزرگان آنان داده‌اند «2» و در اين سالها حاجي محمد حسين اصفهاني از اولاد شيخ زين الدين و حاجي محمد جعفر قراگوزلو همداني به رياضت و زهد معروف گشتند و جماعتي به ارادت آنها پيوستند از جمله علي خان اصفهاني وزير شاهزاده نواب محمد رضا ميرزا والي گيلان و رشت بود و بواسطه ارادت آن وزير نواب محمد رضا ميرزا نيز ميلي به ارادت حاجي محمد حسين شيخ زين الدين و حاجي محمد جعفر قراگوزلو نمود و جماعتي از پيروان اين طريقه در گيلان مجتمع گشتند و از نواب معزي اليه عنايتها ديدند و مردماني ديگر بي‌سر و پا خود را در زمره آنها انداخته و از نوال شاهزاده كيسه‌ها اندوخته، در كار لهو و لعب صرف مي‌نمودند و علماي گيلاني چنين پنداشتند كه اين جهال نادان حقيقة از سلسله نعمت اللهي‌اند و اين اعمال را از پير و مرشد خود اجازت يافتند و به اين خيال از نواب معزي اليه شاكي گشته، عريضه‌ها به دربار معدلت‌مدار فرستادند و شهريار تاجدار به عزم شكار و تفرج طارم، براي تحقيق اين مراتب از دار الخلافه طهران نهضت فرمود و بعد از ورود به طارم، نواب محمد رضا ميرزا و عمال گيلان را احضار فرمود و علي خان اصفهاني را از وزارت نواب معزي اليه معزول فرمود و جماعت بيدينان را از نواحي ازعاج نمود و برخي را مغلول داشت و چون آن جماعت به دروغي خود را به جناب حاجي محمد جعفر قراگوزلوي كبودرآهنگي همداني نسبت مي‌دادند فاضل خان گروسي جارچي‌باشي كه مردي اديب و فاضلي اريب بود مأمور گرديد كه به همدان رفته، هزار تومان از حاجي محمد جعفر قراگوزلوي كبودرآهنگي به جريمه گناه گيلانيان بازيافت كند و فاضل خان مأموريت را به انجام رسانيد. «3»
و حضرت شهريار تاجدار در بيست و هفتم ماه جمادي اول سال 1236 «4» عود به طهران فرمود و در اواخر بهار و اوايل تابستان اين سنه توشقان‌ئيل در صحراي فلارد «5» و خان ميرزاي «6» سرحد شش ناحيه فارس كه به سبزكوه «7» و چغاخور «8» از نواحي بختياري پيوسته است ميانه ايلات قشقائي فارس و طوايف بختياري براي ييلاق و چراگاه نزاع و جدال اتفاق افتاد و چندين نفر از هر دو جانب كشته گشت و در آخر كار فتح از طرف قشقائي بود و چون اين خبر در شيراز به نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما رسيد، جاني خان قشقائي ايلخاني ايلات فارس را براي اصلاح ذات البين روانه فلارد نمود و جماعت بختياري به اصلاح ايلخاني راضي نگشته،
______________________________
(1). متولد 22 رجب 730 هجري، متوفي به اقوال مختلف: به سال 827 تا 834 هجري.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 581.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 582.
(4). برابر با 28 مارس 1821.
(5). (فلارد): يكي از 6 ناحيه سرحد شش دانگه فارس است كه قصبه آن نيز فلارد است كه پنج فرسخ مغربي سميرم است. (همين كتاب، ج 2).
(6). (خان ميرزا)، نه فرسخي ميانه شمال و مغرب سميرم است. (همين كتاب، ج 2).
(7). سبزكوه: كوهي است در جنوب شرقي ناحيه بختياري. (جغرافياي سياسي كيهان، ص 430).
(8). نام محلي است در چهارمحال بختياري كه ييلاق ايل بختياري است و دشتي پروسعت. در مرآت البلدان، ج 4، ص 251: (چقاخور) ضبط شده است.
ص: 721
مراتب را به دربار معدلت‌مدار رسانيدند و اميركبير محمد قاسم خان پسر اميركبير سليمان خان- نظام الدوله قاجار قوينلو، مأمور به انجام اين مصالحه گشته، بعد از ورود هر دو جانب را استمالت فرموده، پس به شيراز آمد و خدمت نواب فرمانفرما رسيده، مورد عنايت گشته، عود به طهران نمود. «1»
و هم در اين سال: [1236] حاجي ميرزا ابو الحسن خان شيرازي «2» ايلچي بزرگ كه در سنه بارس‌ئيل براي استحكام رشته دوستي حضرت شاهنشاه تاجدار فتح علي شاه قاجار و حضرت شاهنشاه انگلستان مأمور شده بود با نيل مقصود از راه اسلامبول عود به طهران نمود و چون چند سال مي‌گذشت كه ايالت مملكت مصر و خدمت حرمين شريفين مكه معظمه و مدينه طيبه از جانب اعليحضرت قيصر روم با محمد علي پاشا بود و نهايت خوش‌رفتاري را نسبت به حجاج و تجار ايراني معمول مي‌داشت و اعليحضرت شاهنشاه ايران در اين سنه توشقان‌ئيل براي اظهار مراتب رضاي خاطر همايوني از پاشاي معزي اليه، حيدر علي خان پسر محمد علي خان برادر حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي «3» را كه در پيشگاه حضرت نايب السلطنه عباس ميرزا به منصب صندوقداري محرم بود براي انجام اين مرام مأمور نمودند و يك قبضه شمشير خراساني مكلل به ياقوت رماني به رسم خلعت ايفاد داشتند و در ذيل فرمان مرقوم نمودند كه شيخ عبد اللّه پسر شيخ سعود وهابي مستحق تنبيهي كامل است كه با حجاج و مترددين و همسايگان خود اجحاف و تعدي مي‌نمايد چون برنجد از متعلقات ممالك اعليحضرت قيصري است و بي‌اجازت آن اعليحضرت اگر از جانب فارس لشكري براي دفع او مأمور داريم، منافي طريقه وداد و يك‌جهتي است چنانچه از امناي آن دولت مسامحه و مساهلتي در تنبيه عبد اللّه واقع گردد البته لشكر فارس از دريا گذشته، ريشه او را كنده، درعيه را ويرانه خواهند نمود و چون حيدر علي خان شيرازي وارد مصر گرديد و محمد علي پاشا از حقيقت حال مستحضر آمد، ابراهيم پاشا ربيب رشيد «4» خود را با سپاه گران براي دفع عبد اللّه فرستاد تا شهر درعيه را خراب نمود و عبد اللّه وهابي را گرفته مغلولا روانه اسلامبول نمود و در پيشگاه اعليحضرت سلطان محمود خان قيصر روم به قتل رسيد «5» و حيدر علي خان بعد از اداء رسالت به مكه معظمه و مدينه طيبه رفته، لوازم حج اسلام و زيارت حضرت خير الانام به‌جا آورده، به اصطلاح مسلمانان ايران، حاجي حيدر علي خان گشته، از راه شام وارد تبريز گرديد.
و عيد نوروز سنه ئيلان‌ئيل در شانزدهم جمادي دويم اين سال: [1236] «6» اتفاق افتاد و چون خوانين خراسان در خدمتگزاري نواب حسن علي ميرزا شجاع السلطنه، تساهل و تسامح نموده بودند، اعليحضرت شاهنشاهي براي تنبيه آنها در يازدهم ماه شعبان اين سال:
[1236] «7»: موكب همايون به عزم چمن خوش ييلاق نهضت فرمود و از ارباع فيروزكوه
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 582.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 582.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 583.
(4). در روضة الصفا، ج 9، ص 586: (صاحبقران ابراهيم پاشا، ربيب رشيد نجيب خود را ... بدفع آن طايفه مامور نمود).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 586.
(6). برابر با 21 مارس 1821.
(7). برابر با 14 مه 1821.
ص: 722
گذشته، در چمن مزبور نزول اجلال نمود و در اندك مدتي بيشتر خوانين خراسان، شرفياب حضور مبارك گشته، گروگان خود را سپرده، عود به اماكن خود نمودند و چند نفر ديگر كه پا از حد خود، درازتر كرده بودند از شوكت نواب شجاع السلطنه شكست يافته، پراكنده اطراف بلاد شدند «1» و موازي يك جفت در مرصع كه معادل ده‌هزار تومان وجه نقد به خرج آن رفته، در طهران ساخته بودند و به اتفاق جناب عبد اللّه خان امين الدوله اصفهاني در روز شانزدهم ماه شوال اين سال: [1236] «2» روانه ارض اقدس و مشهد مقدس داشتند.
و روز غره ذيقعده «3»: نواب شجاع السلطنه و علما و سادات و خدام حرم محترمه رضويه و اعيان شهر به استقبال در، آمده به احترام تمام وارد داشتند و در دار الحفاظ شيلاني داده، جناب ميرزا هدايت اللّه مجتهد، آن در را در جانب پاي ضريح نقره مقدس نصب نمود «4» و موكب والا در روز بيست و ششم ماه شوال از چمن خوش ييلاق، نهضت فرمود «5» و روز يازدهم ماه ذيقعده «6» اين سال در خارج شهر طهران به روضه دلگشاي عمارت نگارستان نزول نمود.
و عيد نوروز سنه يونت‌ئيل در روز بيست و ششم ماه جمادي دويم سال 1237 «7» واقع گرديد و موكب همايون روز پنجم ماه شوال «8» اين سال به عزم چمن سلطانيه، از طهران حركت فرمود و روز پانزدهم اين ماه «9» وارد گرديده، آن صحرا را لشكرگاه فرمود و از جانب آذربايجان هر روزه اخبار فتوح و غلبه نواب نايب السلطنه بر ممالك روم مي‌رسيد.
و در اين سال: [1237] وباي عام از بلاد چين و هندوستان سرايت به ممالك ايران نمود و از شهر شيراز معادل شش‌هزار نفر در ظرف مدت پنج شش روز، در خوابگاه عدم خفتند «10» و مرض وبا شايع گشت و شهريار تاجدار در سيم ماه ذي‌حجه اين سال: [1237] «11» از چمن سلطانيه، خيمه بيرون زد و از محال اسفندآباد گذشته، در خارج شهر همدان در دامنه كوه الوند، ناخوشي وبا در اردو شايع گشت و چند نفري درگذشتند پس موكب والا در نهاوند نزول فرمود.
و ايام محرم سال 1238 تا روز سيزدهم را به تعزيه‌داري و سوگواري بر حضرت خامس آل عبا عليه السلام اشتغال نمود و روز بيست و چهارم همين ماه، در شهر طهران نزول اجلال فرمود.
و در اين سال [1238]: ميرزا عيسي فراهاني مشهور به ميرزا بزرگ و ملقب به قائم‌مقام،
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 589.
(2). برابر با 17 ژوئيه 1821.
(3). برابر با 31 ژوئيه 1821.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 591.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 591.
(6). برابر با 10 اوت 1821.
(7). برابر با 20 مارس 1822.
(8). برابر با 25 ژوئن 1822.
(9). برابر با 5 ژوئيه 1822.
(10). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 337.
(11). برابر با 21 اوت 1822.
ص: 723
صدارت عظمي، از مرض وبا درگذشت و منصب و لقب او را به خلف الصدقش ميرزا ابو القاسم عنايت فرمودند.
و هم در اين سال: [1238] خوانين خراسان، در پنهاني به كارگزاران دولت ايران اعلام داشتند كه نواب حسن علي ميرزا شجاع السلطنه را مكنون خاطر آن است كه به دعوي سلطنت، سر از چنبر اطاعت پادشاه بيرون كند، اگرچه حضرت شاهنشاهي بر اين سخنان دروغ و تهمتهاي بي‌فروغ اعتمادي نفرمود، لكن نواب شجاع السلطنه اين حكايت را به نواب حسين علي ميرزا فرمانفرماي فارس كه برادر اعياني او بود نگاشت و با چاپار سريع السير از راه بيابان لوط، ايفاد داشت و نواب فرمانفرما در جوابش نوشت كه من از شيراز و شما از مشهد مقدس به چاپاري «1» بايد حاضر دربار اعلي شويم تا از لوث اين تهمت بري گرديم و نواب فرمانفرما از شيراز حركت نمود و جناب حاجي اكبر نواب شيرازي كه خواجه نصير زمان بود به مصاحبت داشت «2» و روز سه‌شنبه بيست و دويم ماه ربيع اول اين سال وارد طهران گرديد و نواب شجاع السلطنه در پنجم ماه رجب اين سال شرفياب آستان كيوان پاسبان شد و بالطوع و الرغبه از ايالت خراسان درگذشت و چون كسالتي در بنيه خود يافت براي معالجه در خدمت نواب فرمانفرما تا به اصفهان آمده، توقف نمود و نواب فرمانفرما، در اوايل ماه رمضان اين سال:
[1238] عود به شيراز فرمود.
و عيد نوروز سنه قوي‌ئيل در روز هشتم ماه رجب اين سال: [1238] «3» اتفاق افتاد و چون در اين سنه اهالي ممالك محروسه ايران از هر جهت در مهد آسايش و استراحت بودند و كاري كه موجب حركت شهرياري به جانبي [باشد] نبود، لهذا اعليحضرت همايوني اوقات را صرف صيد و شكار فرموده و جناب حاجي محمد حسن خان صدر اعظم اصفهاني در اواسط ماه محرم سال 1239 «4» در طهران به عارضه مرض گرفتار آمد و روزبروز مرضش در تزايد آمد تا آنكه در روز سيزدهم ماه صفر اين سال: [1239] «5» داعي حق را لبيك اجابت گفت و حاجي معزي اليه، از كدخدازادگان دار السلطنه اصفهان است و به سبب وفور فراست و كياست در امور معاملات و داد و ستد با مباشرين زراعات و جلب منافع از جميع امورات، از عموم مردمان دانا، برتري داشت و او را همين بس كه درسي نخواند و خطي ننوشت و در معاملات خود و محاسبات ديواني، محتاج به نويسنده و دفتردار نبود و متدرجا از پايه «6» به پايه‌اي ترقي نمود تا آنكه به شغل كلانتري اصفهان رسيد، پس ترقي كرده، بيگلربيگي آن مملكت گرديد، پس به ايالت آن سامان مفتخر گرديد، پس به مرتبه مستوفي الممالكي رسيد، پس صدر اعظم دولت عليه ايران گرديد و در حقيقت جهاني كرم و ثالث معن و حاتم «7» و درگاهش مرجع اهل عالم بود، پس وزارت كبري به خلف الصدقش عبد اللّه خان امين الدوله رسيد و ليكن به لقب صدارت
______________________________
(1). به معني فورا و سريع.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 346.
(3). برابر با 21 مارس 1823.
(4). برابر 21 سپتامبر 1823.
(5). برابر با 19 اكتبر 1823، و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 347.
(6). در متن: (پانه).
(7). دو تن از آزادگان و سخاوتمندان نامدار عرب.
ص: 724
عظمي ملقب نگرديد و تا آخر عمر او را امين الدوله گفتند و حضرت اعلي پس از وقوع وفات صدر براي رفع ملال به زيارت حضرت معصومه به صوب قم شتافت و بعد از مراجعت به شوق زيارت خانه خدا و ضريح خاتم انبياء (ص) دوهزار تومان زر نقد از وجه حلال، امدادي دولت بهيه انگليس به حاجي عبد اللّه اصفهاني خواجه‌سرا و حاجي علي محمد كاشاني پارسا، عنايت نمود و براي آنكه آن اعليحضرت را سفر حج بيت اللّه ميسر نبود، آن دو نفر را نايب خود نموده، روانه فرمود و غزلي كه مطلعش، زاده طبع مبارك شاهنشاهي بود و تتمه آن از كلك درر سلك جناب ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي، جاري گشته بود، بر سنگ مرمري نقش كرده به مصحوب حاجي عبد اللّه ايفاد نمود و غزل اين است:
محرمي بايد كه پيغامي بردنزد جانان، نام گمنامي برد
بندد احرامي نخست از احترام‌در حريمي ره به احرامي برد
با تن و جان و دلي لبيك‌گوي‌پي به درگاه دلارامي برد
بار چون يابد «1» در آن دلكش حرم‌قصه‌اي از بي‌سرانجامي برد
دل كند قرباني خدام دوست‌پيش خاصان هديه از عامي برد
نيست عاري گر ز ما ذكري كندنيست ننگي گر ز ما نامي برد
مطلب «خاقان» بگويد پيش دوست‌پخته‌اي را عرضه از خامي برد و در اواسط ماه جمادي دويم اين سال: [1239] نجيب افندي «2» نامي از اعاظم دولت عليه روم به سفارت اين دولت قوي‌شوكت، به احترام تمام وارد طهران گرديد و در خانه جناب امين الدوله فرود آمد و روز ديگر به حضور مبارك رسيد و نامه محبت ختامه اعليحضرت سلطان محمود خان «3» قيصر روم را با ادبي تمام رسانيده، مورد عنايت گرديد و در چندين مجلس براي اتمام مصالحه با جناب ميرزا ابو القاسم قائم‌مقام گفتگو نمود و در آخر صورت مصالحه‌نامه را كه مقرون به صلاح دو دولت جاويدعدت بود نگاشتند و به مهر شاهنشاهي زينت دادند و به دست قاسم خان سرهنگ «4» فوج خاصه تبريزي سفير كبير اسلامبول سپردند و به مرافقت نجيب- افندي مزبور، روانه ممالك روم گرديد كه بعد از ورود نسخه‌اي مطابق اين عهدنامه در اسلامبول نگاشته، به مهر اعليحضرت قيصر روم رسانيده، مراجعت دهد و بعد از مدتي قاسم خان مزبور با نيل مقصود، عود به طهران نمود و صورت آن عهدنامه را در تواريخ قاجاريه ثبت و ضبط نموده‌اند «5»،
و عيد نوروز سنه پيچي‌ئيل در شب نوزدهم ماه رجب اين سال: [1239] «6» واقع گرديد و در ماه شوال اين سال زلزله شديدي در قصبه كازرون آمد و بعد از چند شب و روز در وقت بين الطلوعين زلزله شديدتر در شيراز حادث گرديد كه بيشتر عمارات قديم و جديد از مساجد و
______________________________
(1). در متن: (بايد).
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 624.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 624.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 624.
(5). متن كامل عهدنامه در روضة الصفا، ج 9، از ص 625 تا ص 629.
(6). برابر با 20 مارس 1824.
ص: 725
مدارس و بقاع و خانه‌ها، عاليها سافلها آمد و چون وقت اواخر بهار بود و تمامت مردم يا در صحن خانه يا بر پشت‌بام بودند، زياده از چندين هزار نفر تلف نگشتند و بعد از چند روز ديگر زلزله در شيراز آمد، ليكن خفيف‌تر از زلزله اول اما به سبب وحشت از زلزله اول هر كسي بر پشت‌بام بود، خود را به زير انداخت و اعضاي آنها درهم شكست و نعوذ باللّه من غضب اللّه تعالي و حكيم قطران تبريزي «1» اين قطعه را در زلزله تبريز فرموده به جاي تبريز، در قطعه، شيراز نوشته شد:
دل تو بسته تدبير و نالد از تقديرمن و تو سخره آمال و غافل از آجال
عذاب ياد نياري به روزگار نشاطفراق ياد نياري به روزگار وصال
نبود شهر در آفاق خوشتر از شيرازبه ايمني و به مال و به نيكوئي و جمال
در او به كام دل خويش هر كسي مشغول‌امير و بنده و سالار و مفضل و مفضال
يكي به خدمت ايزد، يكي به خدمت خلق‌يكي به جستن نام و يكي به جستن مال
به روز بودن با مطربان شيرين‌گوي‌به شب غنودن با نيكوان مشكين‌خال
به نيم‌چندان كز دل كسي برآرد قيل‌به نيم‌چندان كز لب كسي برآرد قال
فراز گشت نشيب و نشيب گشت فرازرمال گشت جبال و جبال گشت رمال
دريده گشت زمين و خميده گشت بنادمنده گشت بحار و رونده گشت جبال و عيد نوروز سنه تخاقوي‌ئيل در شب غره ماه شعبان سال 1240 «2» اتفاق افتاد و اعليحضرت معدلت‌شعار بعد از انقضاي بزم شيلان نوروزي، براي تنبيه اشرار اصفهان «3» از دار الخلافه طهران نهضت فرمود و بيان اين مقال بر وجه اجمال آن است كه: حاجي هاشم خان پسر حاجي رجب علي بختياري «4» ساكن محله لبنان «5» اصفهان كه برادرزن جناب عبد اللّه خان امين الدوله اصفهاني بود، مدتي به شرارت ذاتي خود جماعتي از الوار محله لبنان و اشرار اصفهان را در گرد خود آورده، شبها به خانه متمولين آن بلد، بي‌رخصت داخل گشته، مبلغي را مطالبه مي‌نمود و اگر از جانب صاحب‌خانه مسامحه مي‌شد به آزار و شكنجه، از او دريافت مي‌نمود و اگر آن بيچاره، قوه اداي آن مبلغ را نداشت، رشته جانش را مي‌گسيخت و روزها، برملا، بي‌اذن امناي دولت، ديوانخانه و فراشخانه داشت و مردمان بي‌تقصير و باتقصير را به بهانه‌اي از كوچه [و] بازار گرفته، به ديوانخانه خان بختياري آورده، به طمع اخذ مال، پاي آنها را در فلك مي‌گذاشتند و تا مرحوم حاجي محمد حسين خان صدر اعظم اصفهاني در قيد حيات باقي بود به سبب قوه دانائي و بردباري او مردمان ترجمان «6» داده را به هزار گونه استمالت آرام مي‌نمود و نمي‌گذاشت اين وقايع به مسامع عز و جلال رسد و بعد از وفات او كه
______________________________
(1). در قصيده‌اي به مطلع:
بود محال ترا داشتن اميد محال‌به عالمي كه نباشد هگرز بر يك حال ر ك: ديوان قطران تبريزي، چاپ نخجواني، ص 208.
(2). برابر با 21 مارس 1825.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 631.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 631، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 349.
(5). همانجا، و سفرنامه شاردن، ص 123، قسمت اصفهان، ترجمه حسين عريضي، انتشارات آگاه، تهران، 1362.
(6). ترجمان (نيازي را گويند كه پس از ارتكاب جرم گذرانند). (معين)
ص: 726
ايالت دار السلطنه اصفهان را به ميرزا علي محمد خان پسر جناب عبد اللّه خان امين الدوله دادند به سبب تسلط والده ميرزا علي محمد خان كه خواهر حاجي هاشم خان بختياري بود، كفايت اين كار را نتوانست نمود تا آنكه روزي حاجي مزبور، جوان سيد هاشمي را به دار سياست آويخت «1» و خون آن سيد پاكزاده را بريخت، مادر پير آن جوان به توسط بعضي از علماي ديندار اصفهان، عريضه غيرت‌انگيز به دربار معدلت‌مدار فرستاد و اعليحضرت شاهنشاه ديندار براي بازخواست خون آن سيد، روي سعادت به دار السلطنه اصفهان گذاشت و حاجي هاشم خان مزبور كه از باد غرور و نسبت به جناب امين الدوله، مغرور بود، اعمال ناشايسته خود را عين صواب پنداشت و با جماعتي از اعوان و انصار «2» به استقبال شاهنشاه بي‌همال شتافت و بعد از ورود موكب اعلي، او را گرفتند و از حليه بينائي عاريش نمودند «3» و آنچه را در مدت متمادي به جبر و ظلم از مردمان گرفته بود، به آزار اشكنجه، از او و منتسبانش بازپس گرفتند و ايالت اصفهان را به نواب سلطان محمد ميرزا «4» كه والده محترمه‌اش تاج الدوله اصفهانيه و محبوبه خاطر سنيه بود عنايت فرمودند و لقب او را سيف الدوله گفتند و يوسف خان گرجي سپهدار را وزير اصفهان قرار دادند. «5»
و هم در اين ايام نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما و اعيان فارس مانند محمد زكي خان نوري و ميرزا علي اكبر كلانتر شيراز و ميرزا محمد علي سررشته‌دار مشهور به خفركي و محمد علي خان ايلخاني و ميرزا محمد حسين وكيل مملكت فارس، خلف الصدق مرحوم ميرزا هادي مشهور به فسائي شرفياب حضور مبارك شاهي گشته، هريك به اندازه پايه و مايه خود مورد عنايت شاهانه گرديدند.
و بعد از انقضاي ماه مبارك رمضان اين سال: [1240] موكب والا در غره شوال «6» به عزم دار الخلافه از اصفهان نهضت فرمود و نواب فرمانفرما و اعيان فارس عود به شيراز نمودند.
و چون جناب امين الدوله شرارت و تقلبات حاجي هاشم خان بختياري را مدتها پنهان داشته، به عرض همايوني نرسانيده بود، شهريار جهاندار چنين فرمود كه اگر امين الدوله بخواهد از محل خود فرود نيايد، پنجاه‌هزار تومان زر به خازنان حضرت سپارد و جناب امين الدوله انكار نمود و اين كار در خدمت پادشاه قهار پسنديده نگشت و او را از منصب وزارت و رتبه بزرگواري معزول فرمود «7» و براي انجام مهام، جناب اللّه يار خان قاجار دولو «8» را كه اميري بزرگوار و به شرف دامادي اعليحضرت شاهنشاهي قرين افتخار بود به منصب جليل وزارت سرافراز گرديد
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 631.
(2). در متن: (و).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 632، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 350، حقايق الاخبار ناصري، ص 17.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 632، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 350.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 632، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 350.
(6). برابر با 19 مه 1825.
(7). (و امين الدوله ملازم ركاب حسين علي ميرزا فرمانفرماي فارس شد) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 350.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 632، حقايق الاخبار ناصري، ص 17، اما در اين منبع اخير سال انتصاب او 1341 است.
ص: 727
و به لقب آصف الدوله «1» مخاطب آمد.
و در اين سال: [1240] حاجي ميرزا ابو الحسن خان سفير كبير به لقب وزير دول خارجه مفتخر آمد. «2»
و هم در اين سال: [1240] چون رتبه جناب ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله از لقب و عمل منشي الممالكي برتر شده بود، اين عمل را به حاجي ميرزا رحيم شيرازي طبيب خاصه، كه دبيري اديب و شاعري اريب بود عنايت فرموده او را منشي الممالك گفتند.
و عيد نوروز سنه ايت‌ئيل در روز دوازدهم ماه شعبان اين سال: [1241] «3» بود و اعليحضرت شهريار تاجدار فتح علي شاه قاجار بساط نوروزي را بياراست و چون اين سال، سي‌ام از جلوس ميمنت مأنوس شاهنشاهي بود، به فرمان آن خديو زمان، سكه سيم و زر «4» را به صاحبقران زينت دادند و مقدار هيجده نخود طلاي خالص را برابر نه‌هزار دينار نقره پاك و مقدار سي و شش نخود نقره خالص را كه يك مثقال و نيم صيرفي است، هزار دينار رواج كه ده عدد آن يك تومان است قرار دادند و بر يك جانب آن زر سكه «فتح علي شه خسرو كشورستان» و بر يك جانب آن سيم سكه: «فتح علي شه خسرو صاحبقران» سرسكه نمودند و بر جانب ديگر آن زر و سيم نام بلد سكه را نگاشتند و آن سيم مسكوك را صاحبقراني و آن زر مسكوك را كشورستاني گفتند و سكه از اول سلطنت تا اين زمان را كه «السلطان بن السلطان فتح علي شاه قاجار» بود و مسكوك طلا را اشرفي و نقره را ريال مي‌گفتند و دو مثقال وزن داشت، منسوخ نمودند. «5»
و هم در اين سال: [1241] محمد زكي خان نوري وزير فارس به مصاهرت اعليحضرت شاهنشاهي سرافراز آمده، نواب عليه شاهزاده بيگم خواهر اعياني نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما را در حباله نكاح خود درآورد.
و هم در اين سال: [1241] محمد علي خان ايلخاني قشقائي به دامادي نواب فرمانفرما، قرين افتخار گشته دختر خجسته‌اختر نواب معزي اليه را در عقد ازدواج خود درآورد.
و هم در اين سال [1241]: در نواحي ورامين از اعمال ري و كوهستان دامغان مقداري از زر و سيم مسكوك به دست مردمان آن سامان افتاد كه بر بعضي از آنها نام و هيأت شاپور ذو الاكتاف بود براي آنكه شكل صورت زر مسكوك شباهت تمام به شكل شاپور كه در نزديكي كازرون از كوه درآورده‌اند داشت «6» و مابقي به نام خلفاي اربعه محمدي (ص) و خلفاي بني اميه و بني عباس و سلاطين چنگيزي بود، تمامت آنها را به حسين علي خان معير الممالك
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 350.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 351.
(3). برابر با 21 يا 22 مارس 1826. عيد نوروز اين سال دو ساعت و پنجاه و شش دقيقه از روز سه‌شنبه دوازدهم شعبان اتفاق افتاد. ناسخ التواريخ، ج 1، ص 356.
(4). سكه زر (: دينار) هيجده نخود ذهب و سكه نقره (: درهم) سي و شش نخود سيم بود. ناسخ التواريخ، ج 1، ص 356.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 939، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 356.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 640، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 356.
ص: 728
سپردند و در مدت زماني كه جماعت روسيه در ولايات گنجه و قراباغ و شيروانات تسلط يافتند، متعرض ناموس مسلمانان مي‌شدند و اين مطلب به توسط علماي آن بلاد به عرض جناب مجتهد الزمان آقا محمد خلف الصدق «1» غفران‌مآب آقا سيد علي مجتهد اصفهاني ساكن عتبات عاليات رسيد و جناب معزي اليه تكليف شرعي خود و مسلمانان را در جهاد با كفار روسي دانست و چون چنين مي‌پنداشت كه شاهنشاه صاحبقران ميلي به مصالحت و مسالمت با طايفه روسيه دارد، لهذا در ابتدا آخوند ملا رضاي خوئي آذربايجاني «2» معتمد خود را كه مردي سخن‌آفرين بود، با صورت حكم وجوب جهاد، به دربار معدلت‌مدار ايفاد داشت و حضرت شهرياري به حكم شرع مطهر، رضا درداد و ملا محمد رضا «3» را با مراتب رضامندي به خدمت جناب آقا سيد محمد بازفرستاد و جناب معزي اليه با جماعتي از مروجين دين مبين در اوائل ماه شوال اين سال:
[1241] وارد طهران گرديدند «4» و كمال توقير و احترام را از شاهنشاه زمان و شاهزادگان و امرا و اعيان ديدند، پس مراسلات به عموم مجتهدين بلاد اسلام به تحرير درآورد و عموم مسلمانان را به اقدام در جهاد دعوت فرمود و حضرت شاهنشاهي مبلغ سيصدهزار تومان به‌علاوه مواجب و مرسوم سپاه براي صرف جهاد معين فرمود و جناب عبد اللّه خان امين الدوله «5» كه در اين اوقات از وزارت معزول بود، به مهمانداري جناب آقا سيد محمد و ساير علما، مأمور گرديد و حضرت صاحبقران روز بيست و ششم شوال «6» از طهران نهضت فرمود و ششم ماه ذيقعده اين سال [1241] «7» چمن سلطانيه را لشكرگاه نمود و نواب نايب السلطنه نيز تشريف‌فرماي آن چمن گرديد و ايلچي ايمپراطور روس نيز دررسيد «8» و تخت بلوري كه از پارچه‌هاي بلور الماس‌تراش بهم پيوسته بودند به درازاي سه ذرع شاه و دو ذرع پهنا، با نامه مودت ختامه از جانب ايمپراطور روس آورده بود از لحاظ مبارك بگذرانيد و مورد عنايت شاهنشاهي گرديد. «9»
و روز هفدهم اين ماه «10» جناب مجتهد الزماني آقا سيد محمد و حاجي ملا محمد جعفر استرآبادي و آقا سيد نصر اللّه استرآبادي و حاجي سيد محمد تقي قزويني و سيد عزيز اللّه مجتهد طالشي «11»، چون نزديك به اردو رسيدند، تمامت شاهزادگان و امرا و اركان بلكه تمامت اهالي اردوي اعلي آن جماعت مجتهدين را استقبال كرده، به انواع احترام و اقسام درود و سلام وارد خلوتسراي شاهي نمودند.
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 641، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 357.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 642.
(3). مؤلف با استفاده از روضة الصفا، (ج 9، ص 642) كه او را قبلا (رضا) خوانده است و بعد (محمد رضا) در اينجا (محمد رضا) بكار برده است.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 642، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 357.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 357.
(6). برابر با 3 ژوئن 1826.
(7). برابر با 12 ژوئن 1826.
(8). نام اين ايلچي (كينياز نجشكوف) بود. روضة الصفا، ج 9، ص 644، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 358.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 645.
(10). برابر با 24 ژوئن 1826.
(11). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 358.
ص: 729
و روز هيجدهم همين ماه، جناب حاجي ملا احمد نراقي كاشاني «1» كه بر تمامت مجتهدين برتري داشت و حاجي ملا عبد الوهاب قزويني «2» و جماعتي از علما، چون نزديك اردو شدند، باز مانند روز پيشين، با احترام تمام و درود و سلام به ازدحام خاص و عام وارد گرديدند و آن جمله مجتهدين به اتفاق فتوي دادند كه هر كسي با قدرت از جنگ با روسيان بازنشيند، از اطاعت خداي تعالي، دور و به متابعت شيطان، نزديك است و شاهنشاه ديندار و وليعهد نامدار سخنان آنان را استوار داشتند و از ميانه، جناب قدوه سادات، ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله و حاجي ميرزا ابو الحسن خان وزير دول خارجه، رزم روسيان را به مصالح ديني و ملكي پسنديده نداشتند «3» و حضرات مجتهدين براي اين دو نفر پيغامهاي زشت فرستادند و آنها را به دلايل شرعي متقاعد نمودند و از آن جانب، چون ايلچي روس، اين هنگامه را ديد، از در مصالحه درآمد و هيچكس بر سخنان او وقعي نگذاشت و ايلچي روس طالب ملاقات مجتهدين گشت كه در خدمت آنها تعهد رد ولايات مأخوذه و اخراج سپاه روس از سرحدات ايران نمايد، باز كسي اعتنائي به او ننمود «4» و شاهنشاه ظفرپناه، مشافهة به ايلچي فرمود: صلاح دولتي بر مسالمت و مصالحت است و تكليف ملتي ما موافقت با پيشوايان دين و مبارزت. «5»
و ايلچي بعد از يأس از اصلاح، راه خود را پيش گرفت و به جانب مقصود شتافت و بعد از رفتن ايلچي روس، اعليحضرت سلطان صاحبقران چندين هزار نفر سواره و پياده مازندراني به سرداري نواب شاهزاده اسمعيل ميرزا «6» و روز ديگر چند هزار نفر ديگر به سرداري محمد قلي خان قاجار دولو «7»، ولد ارجمند جناب اللّه يار خان آصف الدوله، وزير اعظم، روانه آذربايجان فرمود و حضرت نايب السلطنه در روز چهارم ماه ذي‌حجه اين سال: [1241] «8» از چمن سلطانيه به جانب تبريز نهضت نمود و شاهنشاه جم‌جاه، دل بر جهاد نهاد و جماعت مجتهدين كه مقتداي انام بودند براي تحريض رعيت و سپاهي با حشمتي تمام روانه آذربايجان شدند و به اردوي بزرگ حضرت نايب السلطنه پيوستند و به مصلحت و موافقت آنها تا خارج قلعه شوشي رفته، قلعه را محاصره داشتند و همه روزه از اطراف بلاد مسلماني، جماعتي آمده، خدمت مجتهدين رسيده مهياي جهاد مي‌شدند.
و شهريار تاجدار روز بيست و يكم اين ماه «9»، از چمن سلطانيه حركت فرمود و خارج دار الارشاد اردبيل را لشكرگاه نمود و ديگر آن سرداران كه ملازم ركاب بودند، هريك را با
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 358.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 358.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 646.
(4). (در پاسخ گفتند در شريعت ما با كفار سخن كردن گناهي بزرگ باشد) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 359.
(5). متن اين گفته فتح علي شاه چنين است: (اكنون كار برحسب تشييد مباني شريعت است و ما همواره قوام ملت را بر صلاح دولت فضيلت نهاده‌ايم) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 359، و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 646 و 647.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 647، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 359.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 646، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 360.
(8). برابر با 10 ژوئيه 1826.
(9). برابر با 27 ژوئيه 1826.
ص: 730
چندين فوج مجاهد و توپخانه به اطراف بلاد قراباغ و گنجه و شيروانات فرستاد و زماني نگذشته كه از هر جانبي اخبار فتح لشكر مسلمانان مي‌رسيد.
و در روز يازدهم ماه محرم سال 1242 «1» حضرت نايب السلطنه معادل هزار تن اسير و پانصد نيزه‌سر «2» كه از سپاه روسيه گرفته، روانه داشته بود، در خارج شهر اردبيل از نظر پادشاه صاحبقران گذرانيدند و هر روزه چندين نيزه‌سر و چندين نفر اسير روسي از جانب امراي مأموره، وارد لشكرگاه شاهنشاهي مي‌نمودند و موكب همايون روز بيست و يكم اين ماه «3» به عزم قلعه شوشي از خارج اردبيل، نهضت فرمود و روز بيست و چهارم اين ماه «4» در كنار رود طويله شامي فرود آمد و جناب آصف الدوله را با بيست هزار نفر سپاه و ده ارابه توپ فرمان داد كه به ركاب نواب نايب السلطنه پيوسته، در فتح قلعه شوشي بكوشند و روز دهم ماه صفر اين سال: [1242] «5» در خارج قلعه شوشي به او پيوست و مقتدايان دين مبين در همه‌جا مردم را به جهاد با روسيه تحريض مي‌نمودند و رفته‌رفته بلادي را كه جماعت روسيه در مدت چهارده سال از خاك ايران تصرف نموده [بودند] به دلاوري سپاه و تحريض مجتهدين دين‌پناه، ضميمه ممالك محروسه نمودند.
و در اين ايام سفير كبير دولت بهيه انگليس «6» وارد اردوي اعلي گرديد و جماعتي از امرا او را پذيرائي نمودند و در منزلي مناسب او را فرود آوردند و چنانكه نگاشته آمد، حضرت نايب السلطنه به استظهار علماي اعلام، قلعه شوشي را در محاصره انداخت و اهالي قلعه از در استيمان درآمدند و به مدارا چند روزي را به مسامحه‌كاري گذرانيدند و نواب معزي اليه، وليعهد ثاني نواب محمد ميرزا را با لشكر خواجه‌وند «7» و عبد الملكي براي حراست قلعه گنجه كه در تصرف لشكر ظفراثر آمده بود، روانه فرمود و خود به موافقت مجتهدين عظام و جناب آصف الدوله براي تصرف قلعه شوشي توقف نمود و از آن جانب مددوف «8»، نام سردار سپاه روس با چندين فوج از لشكر روسيه به عزم تسخير قلعه گنجه روانه گرديد و امير خان قاجار «9» سردار خالوي نواب نايب السلطنه، جلادت نموده، قلعه گنجه را به نظر علي خان مرندي «10» سپرد و خود در
______________________________
(1). برابر با 15 اوت 1826.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 649، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 363.
(3). برابر با 25 اوت 1826.
(4). برابر با 28 اوت 1826.
(5). برابر با 13 سپتامبر 1826.
(6). او سرجان مك دونالد كينر بود:Sir John Macdonnald Kinneir )متولد 1782، متوفي 1830). او داراي موقعيتي نظامي در هند بود و سپس به هيئت سرجان‌ملكم پيوست و به همراه او به ايران آمد. (9- 1808) ترجمه انگليسي، ح 318، و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 364.
(7). احتمالا از ايلات كرد مقيم كرمانشاهان كه از طايفه لك بوده‌اند. (ترجمه انگليسي، ح 319، ص 178).
(8). نام درست او:Valerian Grigorievich Madatov )متولد 1782 مرگ 1829) (ح 321، ترجمه انگليسي، ص 178). و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 651، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 364. در روضة الصفا، او (از تبار نيارال روسيه و با جلادت و تهور) توصيف شده است ج 9، ص 652.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 652، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 365، حقايق الاخبار ناصري، ص 18، او را فرزند فتح علي خان قاجار مي‌داند.
(10). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 652، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 365، حقايق الاخبار ناصري، ص 18.
ص: 731
ركاب نواب وليعهد ثاني به استقبال مددوف شتافت، چون جنگ درپيوست امير خان سردار به گلوله تفنگ روسيان كشته گشت و سپاه ايراني متفرق گرديد و مددوف به تعجيل تمام به جانب گنجه تاخته، قلعه گنجه را متصرف گرديد و نواب نايب السلطنه در هنگامه گيرودار قلعه شوشي بود كه اين خبر ناملايم رسيد، فورا حصار شوشي را گذاشته، به فتواي علما تمامت سپاه را برداشته به جانب گنجه شتافت و مددوف از شهر گنجه درآمده با سپاه روسيه و توپخانه در برابر لشكر ايراني نشست و در شب اول بسقاويچ «1» نامي از سرداران روس با چندين فوج و توپخانه وارد گشته، به اردوي مددوف پيوست.
در روز بيست و هشتم ماه صفر اين سال: [1242] «2» صفوف روسيه و لشكر ايراني بسته شد و نواب نايب السلطنه قلب سپاه خود را به سرباز آذربايجاني گذاشت و نواب شاهزاده خسرو ميرزا و دو نفر ديگر از پسران خود را بر آنها سرتيپ فرمود و چون بناي جنگ را گذاشتند، نشانه‌هاي فتح و فيروزي از لشكر ايراني آشكار گرديد و سپاه روس را اندك، پس نشانيدند و چون توپخانه روسيه بناي انداختن گلوله را گذاشتند، نواب نايب السلطنه به توهم اينكه در اين مغلوبه مبادا به شاهزادگان آسيبي رسد، سواري را به تعجيل فرستاد كه لله و پرستاران شاهزادگان را به كناري برند و از ميان مغلوبه بيرون آورند و لله و پرستاران دله بي‌احتياطي كرده، علي رؤوس الاشهاد «3»، شاهزادگان را از پيش روي سپاه گريزانيدند و سرهنگان سرباز، چون سرتيپهاي خود را فراري ديدند، شيپور رجعت نواختند [و] تمامت سپاه آذربايجان كه قلب لشكر بودند، بدون اقدام در جنگ، شكستند و سربازان آذربايجاني به اسبهاي جانبازان عراقي و بختياري كه پياده مشغول جنگ بودند، رسيده بر آن اسبها نشسته، روي به فرار نهادند «4» و چون لشكر عراق و مازندران چنين ديدند، دست از جنگ كشيدند و بر فراز كوه كوچكي متحصن گشتند و لشكر آذربايجاني از كناره گنجه تا رود ارس را در يك روز و يك شب راندند و عالي‌جنابان مجتهدين و علما كه مايه اين جنگ بودند و حضور داشتند، پيشتر از همه خود را به ساحل نجات رسانيدند «5» و جماعت روسيه بعد از يك روز سپاه عراق و مازندران را كه در كوه متحصن بودند، به استمالت، آنها را اسير نمودند و نواب نايب السلطنه و جناب آصف الدوله در كنار رود ارس سپاه شكست‌خورده را جمع كرده، آيت حسرت و ندامت را خواندند و شاهنشاه دريادل چون از اين واقعه باخبر گرديد پيغامهاي عطوفت‌آميز «6» براي نواب نايب السلطنه و جناب آصف الدوله فرستاد كه:
______________________________
(1). نام درست او:Ivan Fedorovich Paskevich است (متولد 1782، متوفي 1856). كنت ايروان و پرنس ورشو (ترجمه انگليسي، ص 178، ح 322) و ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 653، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 365، و حقايق الاخبار، ص 18، كه تعداد همراهان او را 4000 نفر مي‌نويسد.
(2). برابر با اول اكتبر 1826.
(3). به معني در حضور همگان، در ملاء عام. داستان واقعه در روضة الصفا، ج 9، ص 654 ببعد.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 655، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 366، حقايق الاخبار، ص 18.
(5). ماخذ آنرا نيافتم.
(6). (خاقان صاحبقران معتمدين چرب‌زبان به دلجوئي و استمالت جناب نايب السلطنه و آصف الدوله فرستاده ايشان به اردوي مبارك خواست و روز يكشنبه 28 صفر شرفياب حضور شدند و شاهنشاه دامن عفو بر زلات فراريان پوشيد.) ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 655.
ص: 732 با قضا برنمي‌توان آمدبا قدر برنمي‌توان آويخت و در شب غره ماه ربيع اول «1» در منزل طويله شامي «2»، چنان برفي باريد كه امكان زيست نبود، پس به ناچاري موكب اعلي از آن منزل حركت فرمود و به شتاب تمام وارد شهر تبريز گرديدند و جناب آقا سيد محمد و ساير علما پيشتر وارد شهر تبريز شده بودند و عوام الناس تبريز به جهات مختلفه با ايشان، بي‌اندامي مي‌نمودند و يكي از جهات آنكه، سيدي جليل القدر از خطباي تبريز، در جنگ گنجه كشته شده بود و جماعتي ديگر از مجاهدين در آنجا از جان گذشته بودند و چون عوام تبريز جناب آقا سيد محمد را مباشر جنگ و شكست عهد مصالحه با روسيه مي‌دانستند و در خيال آزار او بودند «3»، جناب عبد اللّه خان امين الدوله كه مهماندار عالي‌جنابان مجتهدين بود، مراتب را خدمت شاهنشاهي عرض نمود و شهريار ديندار، براي رعايت شرع مبين روزي به ديدن جناب آقا سيد محمد رفتند «4» و نهايت احترام را به‌جا آوردند و عوام تبريز چون اين‌گونه محبت را ديدند از نيت آزار برگرديدند و بعد از سه روز موكب فيروز از خارج شهر تبريز نهضت فرمود و از راه مراغه عبور نموده، روز بيست و دويم «5» وارد دار الخلافه طهران گرديد و جناب سيد ممجد آقا سيد محمد مجتهد بعد از نهضت حضرت شاهنشاه، از شهر تبريز به عزم عتبات عاليات حركت فرمود و در بين راه به مرض اسهال مبتلا گشته، وفات نموده، به روضه رضوان خراميد. «6»
و عيد نوروز سنه تنگوزئيل در روز بيست و دويم ماه شعبان اين سال: [1242] «7» واقع گرديد و اعليحضرت شاهنشاه صاحبقران بعد از فراغت از شيلان نوروزي، براي تلافي و تدارك با روسيه، فرامين به احضار سپاه ظفرقرين صادر گرديده، به اندك زماني خارج طهران پر از لشكر گرديد و روز هشتم ماه ذي‌حجه اين سال: [1242] «8» پادشاه بي‌همال به عزم آذربايجان از طهران نهضت فرمود و در منزل ميانه از جانب حسن خان سارو اصلان «9» پانصد نيزه سر از سپاه روسيه، از نظر همايوني گذرانيدند و حضرت صاحبقران وارد دار السلطنه تبريز گرديد و بعد از چند روز نهضت فرموده، وارد چمن قبله گرديد «10»، بعد از چند روزي در خارج بلده خوي رايات جلال برافراشت، پس چمن مرند «11» را لشكرگاه فرمود، پس تشريف‌فرماي چمن مهربان گرديد. «12»
______________________________
(1). برابر با 2 اكتبر 1826.
(2). در روضة الصفا، ج 9، ص 656: (طويله شاهي)، اما در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 367، همانند متن فارسنامه است.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 656.
(4). ماخذ آنرا نيافتم.
(5). برابر با 23 نوامبر 1826.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 657، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 368. (هشت ساعت و چهل و پنج دقيقه روز چهارشنبه 22 شعبان) ناسخ التواريخ، ج 1، ص 370.
(7). برابر با 21 مارس 1827.
(8). برابر با 3 ژوئيه 1827.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 661.
(10). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 663: دهكده قبله مسجد در 45 ميلي جنوب شرقي تبريز.
(11). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 665.
(12). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 666.
ص: 733
و در هفدهم ماه صفر سال 1243 «1» در چمن مهربان اخبار فتوحات شاهزادگان و امراي مأموره به جنگ روسيان رسيد و خاطر خطير اعلي مسرور گرديد و بعد از چند روز اخبار فتح نواب نايب السلطنه در خارج اوچ كليسا «2» رسانيدند و روز ديگر چندين صد سر و اسير آورده از نظر همايوني گذرانيدند و اعليحضرت شاهنشاه صاحبقران از چمن مهربان حركت فرموده، در اراضي سراب، خيمه و خرگاه سلطنت را برافراشت و روز ديگر اخبار فتح حضرت نايب السلطنه در نواحي نخجوان رسيد و معادل دو هزار و سيصد نيزه سر و هزار و پانصد نفر اسير روسي و پنج ارابه توب به ملاحظه شهريار ظفرشعار رسيده، يك فوج از اسيران را با دو ارابه توپ، روانه اصفهان و مابقي را روانه طهران فرمود و موكب والا از اراضي سراب كوچ داده روز دوازدهم ماه ربيع اول اين سال «3» وارد طهران گرديد و چون اردوي اعلي از آذربايجان به جانب طهران شد، بسقاويچ «4» سردار سپاه روس به هيجان آمده، سپاه متفرقه خود را جمع‌آوري نمود، اولا، شهر ايروان را تصرف نموده در خيال آمدن به جانب شهر تبريز افتاد و جماعتي از اهالي آذربايجان كه از نواب نايب السلطنه رنجيده بودند، او را راهنمائي نمودند و بسقاويچ همت بر جذب قلوب تبريزيان گماشت و مير فتاح «5» خلف ناخلف مجتهد الزماني حاجي ميرزا يوسف تبريزي كه جواني كبوترباز و در سلك رنود حيلت‌ساز و عاق والد سعادت انباز بود «6» و بعد از پدر به جاي او پيش‌نمازي مي‌نمود، مردم شهر را به اطاعت روسيه اغوا داشت و بر سر منبر زبان به دعاي دولت ايمپراطور روس برگشود و اوباش و رنود شهر را برداشت و مستحفظين قلعه تبريز را غارت كرده، آنها را اخراج نمود و جناب آصف الدوله وزير اعظم كه وقت اين هنگامه در تبريز بود، چون نتوانست غوغاي عوام را فرونشاند و خبر ورود بسقاويچ [را] به دو سه فرسخي تبريز شنيد، لابد عيال نواب نايب السلطنه را از تبريز بيرون فرستاده، روانه همدان داشت و خود بازگرديده، در نصيحت مردم تبريز هرچه كوشيد فايده نبخشيد و با عدم استطاعت در شهر بازماند كه صداي توپ روسي از دو فرسخي شهر رسيد، مير فتاح علمي را برپا نمود و با اعيان شهر به استقبال سپاه روس شتافته روز سيم ماه ربيع دويم روسيان را به احترام تمام وارد تبريز داشتند و جناب آصف الدوله كه در ارگ بي‌مددكار مانده بود، اسير گرديد و به عزتي تمام در حبس آمد و دو روز ديگر بسقاويچ سردار بزرگ روسيه وارد شهر تبريز گرديد و كليد امر و نهي شهر را به مير فتاح دادند و چون چند روزي بگذشت هر روزه چندين نفر از لشكر روسيه
______________________________
(1). برابر با 9 سپتامبر 1827.
(2). به تركي به معني سه كليسا، واقع در غرب ايروان. ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 669.
(3). برابر با 3 اكتبر 1827.
(4). همچنانكه قبلا در حاشيه حوادث سال 1242 گفته شد، ايوان فيودوروريج پاسكويج (1782- 1856 م) فيلد مارشال روسي كنت ايروان و امير ورشو از پيشخدمتهاي تزار پاول اول بود و در جنگهاي ايران و روس در 28- 1826 فرمانده سپاهيان روس بود و پيروزيهايش منجر به معاهده تركمان چاي گرديد- او در 29- 1828 در طي دو جنگ با دولت عثماني، قارص و ارزروم را گرفت و در 1830 عنوان كنت ايروان و مقام فيلد مارشالي گرفت و در سال 1831 شورش لهستان را درهم شكست و امير ورشو شد و نايب السلطنه لهستان گرديد (ر ك: صدر التواريخ، ح 1).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 675، تاريخ نو، ص 88.
(6). در روضة الصفا، ج 9، ص 676، از اين القاب ذكري نرفته است و او به حكم وراثت امام و پيشواي اهل تبريز خوانده شده است. و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 380.
ص: 734
در شهر تبريز مفقود الاثر مي‌گرديد و آن‌چنان بود كه اهالي محلات تبريز در هر جاي بدان جماعت دست مي‌يافتند فورا آنها را نابود مي‌ساختند و در سردابهاي خانه‌ها دفن مي‌نمودند و بسقاويچ به قوه عاقله خود، از نظم شهر و محافظت سپاه، مأيوس گرديد و از خدمت حضرت نايب السلطنه، طلب ملاقات نمود «1» كه در دهخوارقان «2» هشت فرسخي مراغه، خدمت آن حضرت رسيده، به مصلحت‌جوئي دولتين گفتگو نموده، كار مصالحت و مسالمت را انجام دهيم، حضرت معزي اليه تن را به قضاي الهي و مصلحت دولت شاهنشاهي داده، با معدودي از خواص خود به جانب دهخوارقان حركت فرمود و چون نزديك لشكرگاه روسيه آمد، بسقاويچ و تمامت سرداران او به استقبال شتافتند و به قاعده خود فروتني كرده، همگي كلاه را از سر برداشتند و حضرت نايب السلطنه با هريك به اندازه مرتبه، مهرباني فرمود و بسقاويچ به لوازم ميزباني كه سزاوار چنين مهماني است پرداخت و به حكم بسقاويچ، جناب آصف الدوله را كه در شهر تبريز محبوس روسيان بود، به اردوي روسيه آوردند و بعد از چهار روز كه سخن از مصالحت همي گفتند، بسقاويچ وانمود داشت كه كارگزاران حضرت ايمپراطور، در مدت مصالحت دولتين در اراضي قراباغ و ديگر حدود آذربايجان كه متصرف بودند، از غله و علف انبارهاي انباشته داشتند و از آلات جنگ و اموال لشكري مخزنها ساختند و سپاه ايران چون آن بلاد را از لشكر روسيه بازگرفتند، حضرت ايمپراطور معادل بيست كرور زر رايج براي تدارك آن ضررها صرف فرمود و اكنون كه مبناي هر دو دولت بر مسالمت است، بايد دولت ايران، يكي از دو كار را متحمل گردد، يا وجه بيست كرور زر مسكوك در برابر خسارت دولت روس، نقد، كارسازي كند يا آنكه بلادي را كه بعد از مصالحه سابقه گرفته، در تصرف داريم، واگذارند «3»، چندان كه اصل و فرع اين بيست كرور را از وجوه ديواني اين ولايات دريافت كرده، اين بلاد را رد نمائيم و حضرت نايب السلطنه، فتح علي خان رشتي «4» را براي ابلاغ اين حكايات، روانه طهران فرمود و روز دهم ماه ربيع دويم اين سال: [1243] «5» فتح علي خان وارد گشته، مراتب را به عرض همايوني رسانيد و شهريار تاجدار در خشم شده، در ملأعام فرمود كه بعد از فضل خداوندي، ما نيمه اين زر را در تدارك سپاه ظفرپناه صرف نمائيم و يك وجب از ممالك ايران را در تصرف روسيان نگذاريم «6» و فرمان داد تا تمامت سرداران و سپاه، حاضر ركاب از طهران حركت كرده در قزوين در انتظار خبر ثاني متوقف شدند و چون بسقاويچ خبر اين جواب سخت‌تر از سنگ را شنيد از تندي خشم فرود آمد و به مصلحت‌انديشي حضرت نايب السلطنه، جناب ميرزا ابو القاسم قائم‌مقام «7» وزير اعظم و رسولي زبان‌دان «8» چرب‌زبان از جانب بسقاويچ
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 678.
(2). دهخوارقان كه در متن به صورت (ده‌خارقان) آمده است همان آذرشهر كنوني است كه در 51 كيلومتري جنوب غربي تبريز واقع است (معين)، و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 382 و 383.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 383.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 384.
(5). برابر با 31 اكتبر سال 1827.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 384.
(7). ر ك: صدر التواريخ، ص 120 و 121.
(8). نام اين رسول را (دال خسكي) نوشته‌اند. صدر التواريخ، ص 121، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 384. در روضة الصفا، ج 9، ص 684، اين نام: (و الخسكي) آمده است.
ص: 735
روانه درگاه شاهنشاه شدند و بعد از ورود مال المصالحه را بر ده كرور زر مسكوك مقرر نمودند و جناب حاجي ميرزا ابو الحسن خان شيرازي وزير دول خارجه مأمور به دهخوارقان گشته، قواعد مصالحه را مستحكم دارد و جماعتي از ياوه‌بافان بيمعني شهرت انداختند كه اعليحضرت شاهنشاه صاحبقران، ولايتعهد را از نواب نايب السلطنه برداشته، بر دوش نواب حسن علي ميرزا شجاع السلطنه گذاشته است «1» و چون اين اراجيف را بسقاويچ شنيد وقعي به حاجي ميرزا ابو الحسن خان وزير دول خارجه نگذاشت كه بايد تأمل نمائيم تا امر ولايتعهد استوار گردد و در بين سفير كبير دولت بهيه انگليس «2» كه مردي عارف و دانا [بود و] در تبريز توقف داشت به دهخوارقان رفته، بسقاويچ را نصيحت نموده كه مگر عهدنامه پادشاهان فرنگستان را فراموش داشته‌اي كه اگر سلطاني از حد ولايت خود بگذرد، تمامت سلاطين ديگر اتفاق كرده، او را به جاي خود نشانند و اكنون اگر سپاه روس، دست از آذربايجان نكشد بر دولت انگليس واجب است كه با دولتهاي ديگر اتفاق كرده، دولت روس را از پاي درآورند چنانكه اين معامله را با حضرت ناپليون ايمپراطور فرانسه نمودند «3» و سفير دولت انگليس به اين مكالمه بسقاويچ را فرود آورد، پس راه طهران را برداشته، به پايه سرير اعلي رسيد و به عرض رسانيد كه بسيار وقت در فرنگستان و روم مملكتي ناگهان در دست دشمن مي‌افتد و به مصلحت وقت بيست كرور سي كرور زر داده، استرداد ملك نموده‌اند و اين عمل را ننگ ندانند بلكه مايه مفاخرت است و اگر بر كارگزاران ايران سخت باشد شهريار تاجدار اذن دهد تا دولت انگليس اين قدر زر را از خود داده، آتش فتنه را بخوابانند «4» و اعليحضرت صاحبقران را راضي به مصالحه نمود و به جانب آذربايجان شتافت و حضرت نايب السلطنه، تشريف‌فرماي قريه تركمان‌چاي از توابع تبريز گرديد و سفير انگليس هم حاضر آمد و بسقاويچ و جناب آصف الدوله هم از شهر تبريز دررسيدند و منوچهر خان ايچ‌آقاسي «5» با معادل هشت كرور زر مسكوك مال المصالحه از طهران حركت نمود و حاجي ميرزا ابو الحسن خان وزير دول خارجه هم از زنجان به مصاحبت منوچهر خان راه قريه تركمان‌چاي را برگرفت و نواب نايب السلطنه و بسقاويچ هريك وكالت‌نامه خود را به ديگري سپردند.
و در شب پنجم ماه شعبان اين سال: [1243] «6» عهدنامه محبت ختامه «7» را نگاشتند و به مهر حضرت نايب السلطنه و حاجي ميرزا ابو الحسن خان وزير دول خارجه رسانيده به بسقاويچ سپردند و نوشته ديگري مطابق آن نگار داده، بسقاويچ مهر نموده، خدمت حضرت نايب السلطنه سپردند، پس بسقاويچ به صوب تبريز رفت و سپاه خود را از شهر تبريز كوچ داده
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 686، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 385.
(2). (سرجان مك دونالد) روضة الصفا، ج 9، ص 684، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 386.
(3). روضة الصفا، ج 9، ص 684، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 386.
(4). اين تعارف غيرمعمول سفير انگليس را در ناسخ التواريخ، ج 1، ص 386، و روضة الصفا، ج 9، ص 685، ضبط كرده‌اند كه مطمئنا از دست و دل‌بازي!! انگليسيان خبر مي‌دهد.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 386. در روضة الصفا، ج 9، ص 685: (منوچهر خان گرجي ايج‌آقاسي).
(6). برابر با 21 فوريه 1828.
(7). اين معاهده بسيار بدتر از معاهده گلستان بود. ر ك: صدر التواريخ، ص 121.
ص: 736
به جانب قراباغ روانه نمود و صورت مصالحه در تواريخ مفصله قاجاريه ثبت و ضبط است. «1»
و عيد نوروز سنه سيچقان‌ئيل در پنجم ماه رمضان اين سال: [1243] «2» اتفاق افتاد و چون جناب آصف الدوله اللّه يار خان قاجاردولو، مدتي در آذربايجان به لشكركشي و چندي در شهر تبريز اسير بسقاويچ روسي بود و سررشته جمع و خرج متوجهات ممالك محروسه گسيخته گشته بود، در بدايت اين سنه، باز وزارت عظمي را به ارث و استحقاق به جناب عبد اللّه خان امين الدوله اصفهاني عنايت فرمودند و اعليحضرت شاهنشاهي به اقتضاي وقت تابستان در اطراف طهران و باغات شميران «3» اوقات را گذرانيدند.
و در اواسط ماه جمادي اول سال 1244 «4» موكب ظفرشعار به جانب شهر قم نهضت فرمود و بعد از چهار روز توقف به صوب سلطان‌آباد از توابع كزاز كه از مستحدثات يوسف خان گرجي سپهدار است، حركت نمود و بعد از ورود به شهر سلطانيه غلامحسين خان «5» سپهدار دويم حاكم عراق خلف الصدق سپهدار اول، تمامت مايعرف خود را از نقد و جنس حتي قباله املاك موروثه و مكتسبه را بر طبق اخلاص گذاشته، پيشكش پيشگاه شاهنشاه جهان‌پناه نمود و سر افتخار را از گنبد دوار گذرانيد و سيورسات و علوفه سپاه را از انبارهاي خاصه خود ادا نمود و مورد عنايت شاهنشاهي گرديد و موكب اعلي بعد از قرار كارهاي عراق نهضت فرموده، در بيست و هفتم ماه جمادي دويم «6» در طهران نزول اجلال نمود و چون قرارهاي مصالحه دولتين ايران و روس به حضرت ايمپراطور عرضه داشتند گربايدوف «7» نام كه از امراي كرام و خواهرزاده بسقاويچ بود، از شهر پطرزبورغ «8» براي انجام و استحكام كارها روانه دار الخلافه طهران نمود و در هر منزلي لوازم احترام را در حق او به‌جا آوردند و بعد از ورود به دار الخلافه بعد از سه روز چنانكه رسم سفراي بزرگ است به دربار معدلت مدار آمده، نامه محبت ختامه و هداياي حضرت ايمپراطور را از نظر همايوني گذرانيد و در سرائي كه مهمانخانه ايلچيان روس بود منزل نمود و از احترامات بيش از اندازه كه از لوازم مهمان‌نوازي است مغرور گشته، اعلي و ادني را به نام خواندي و سخنان ناهموار بر زبان راندي و امناي دولت درشتيهاي او
______________________________
(1). متن كامل اين قرارداد را در ناسخ التواريخ، ج 2، ص 2، و روضة الصفا، ج 9، ص 686، بخوانيد.
(2). برابر با 21 مارس 1828.
(3). در متن: (شمران).
(4). برابر با دهه آخر نوامبر 1828.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 24.
(6). برابر با 4 ژانويه 1829.
(7).Alexander Sergeyewich Griboyedov الكساندر سرگويچ گريبايدوف در 4 ژانويه سال 1794 در مسكو متولد شد و پس از اتمام تحصيلات وارد ارتش روسيه گرديد و سپس در سال 1817 به خدمت وزارت امور خارجه درآمد، او به ادبيات و نويسندگي علاقه داشت و در مجامع ادبي آمد و شد مي‌كرد و در سال 1819 به سمت دبيري سفارت روسيه در طهران رسيد، در سال 1826 با سمت منشي سياسي ژنرال پاسكويچ در تفليس متوقف شد و چند بار با عباس ميرزا مذاكره كرد و شرايط عهدنامه تركمان‌چاي بيشتر توسط او طرح و تنظيم شد و بعدا به سمت وزيرمختار روس در دربار ايران تعيين گرديد او كه مردي مغرور بود و نسبت به ايرانيان به ديده تحقير مي‌نگريست در نتيجه هجوم مردم به محل اقامتش در روز چهارشنبه ششم شعبان 1244 كشته شد (صدر التواريخ، ص 121، ح 4).
(8). پترسبورگ:Petersburg : لنين‌گراد.
ص: 737
را به نرمي جواب مي‌گفتند كه شايد از خشونت و بدزباني فرود آيد، فايده نمي‌نمود و چون از شرايط اين مصالحه، رد اسيران قديمي و جديدي جانبين بود، لهذا اسراي گرجستان و ارمنستان را كه از زمان قديم در حرمسراي دولت و ارباب شوكت صاحب اولاد بودند، از فرط غرور بسختي مطالبه مي‌نمود، از جمله دو نفر گرجيه در خانه جناب آصف الدوله اللّه يار خان قاجار دولو، سالهاي دراز بودند و درخواستن آنها هنگامه‌ها آراست و جناب معزي اليه از بيم آنكه اگر مضايقه كند، باعث شكست ميثاق دولتين گردد هر دو را روانه منزل گربايدوف نمود و چون ساير طبقات مردم چنين ديدند، جرأت عرض مطلب را خدمت حضرت صاحبقران نداشتند، ناچار از در ملايمت براي گربايدوف پيغام فرستادند كه اختيار رد و قبول اسرا را به اختيار آنها گذاريد، باز جوابهاي نالايق فرستاد و جماعت اسرا از زن و مرد كه در منزل گربايدوف آورده بودند، براي علماي شهر پيغام فرستادند كه تمامت ما به شرف اسلام رسيده‌ايم و صاحب اولاد گشته‌ايم، حال كه امناي دولت ايران با دولت روس ميثاقي بسته كه گسسته ندارند، علما كه بر مسند شريعت نشسته‌اند باعث نجات ما گردند. چون اين پيغام به علماي دين مبين رسيد، مسجد جامع طهران «1» را انجمن ساخته، عامه مردم را حاضر داشتند و مقصود آن بود كه گربايدوف جماعتي را از اسرا كه در دين مسلماني راسخ بودند، مرخص دارد و عوام كالانعام از قصد و نيت علما، غافل بوده، به خيال آنكه بايد اسرا را از منزل گربايدوف درآورند، پس با آلات جنگ رو به منزل «2» گربايدوف آوردند و امناي دولت وقتي آگاه شدند كه كار از دست رفته و هجوم عام از صد هزار گذشته است و گربايدوف چون چنين ديد، چند نفر از زنان و تني از مردان گرجي را از خانه خود بيرون فرستاد و درهاي خانه را بسته از روزنها بناي مدافعه را گذاشت و در ميانه گلوله‌اي از خانه گربايدوف آمده، طفلي چهارده ساله از اهالي طهران را كشت و باعث زيادتي غيرت مسلمانان گرديده از ديوار خانه به پشت‌بام رفته، چون بلاي ناگهاني وارد صحن خانه گربايدوف شدند و هركه را از روسيه يافتند كشتند و آخر الامر گربايدوف هم كشته گشت و اموال آن خانه را به يغما بردند و معادل سي و هفت نفر از جماعت روسيه تلف گرديد «3» و خانه نشيمن آنها را ويران نمودند، پس هر فوجي از عوام به جانبي دررفتند و نايب گربايدوف «4» در ميانه خود را به گريوه‌اي دركشيده بود، بعد از زماني، سلامتي خود را به امناي دولت اعلام نموده، او را از آن خانه ويران به در بردند و به احترام تمام او را روانه تبريز نمودند. «5»
و چون حضرت نايب السلطنه، بر واقعه واقف گرديد، حكم فرمود كه تمامت سپاهيان و اعيان، لباس سياه كه نشانه ماتم است پوشيدند و سه روز تمامت بازارهاي شهر تبريز را بسته، تمامت مردم دست از معامله بازكشيدند «6» و نايب گربايدوف را به احترام تمام روانه تفليس نمود و بيان واقع را براي بسقاويچ نگاشت و به شهادت نايب گربايدوف واگذاشت و
______________________________
(1). (در مسجدي كه حاجي ميرزا مسيح طهراني امام جماعت بود) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 27.
(2). خانه گريبايدوف در خارج ارگ سلطاني و قريب به قورخانه خاقاني بود) روضة الصفا، ج 9، ص 709.
(3). (قريب به هشتاد تن از اهل اسلام در اين غوغا مقتول شدند) روضة الصفا، ج 9، ص 709.
(4). نام معاون اول گريبايدوف: (ملسوف) بود. ناسخ التواريخ، ج 2، ص 28.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 709، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 28.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 710، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 28.
ص: 738
چون نايب مزبور وارد تفليس گرديد، بي‌تقصيري امناي دولت ايران را و ستيزه‌كاري‌هاي گربايدوف را برشمرد و بسقاويچ چون حقيقت حال را بدانست، نايب مشار اليه را بيدرنگ روانه پطرزپورغ داشته، عريضه مشتمل بر واقع، خدمت حضرت ايمپراطور نگاشته از جانب امناي دولت ايران عذرهاي موجه خواست و عريضه خدمت حضرت نايب السلطنه فرستاد كه هنوز تا اين هنگامه گرم است، سفيري دانا از جانب كارگزاران دولت عليه ايران خدمت حضرت ايمپراطور روانه داريد و معذرت اين واقعه را بخواهيد و يك نفر از ملاهائي كه دخيل در اين كار بوده، از حدود مملكت به بلاد خارجه روانه داريد و خاطر خطير ايمپراطور را راضي نمائيد و نواب نايب السلطنه همان عريضه را ايفاد حضور مهر ظهور نمود.
و عيد نوروز در سنه اودئيل، در شب پانزدهم ماه مبارك رمضان اين سال: (1244) «1» اتفاق افتاد و چون اعليحضرت شاهنشاه صاحبقران از لوازم شيلان نوروزي فراغت يافت، عريضه از نواب نايب السلطنه دررسيد كه بعد از ورود نايب گربايدوف به دار الملك پطرزپورغ و اطلاع حضرت ايمپراطور بر حقيقت واقعه، شرحي به بسقاويچ نگاشته است كه يك نفر شاهزاده از پسرهاي حضرت وليعهد نايب السلطنه عباس ميرزا براي عذرخواهي بايد به پطرزپورغ آمده، رشته دوستي دو دولت خداداد را استوار داشته، به احترام تمام عود نمايد و به مصلحت وقت، خسرو ميرزا «2» را نامزد اين كار نموده، او را به مصاحبت محمد خان زنگنه امير نظام كه مردي داناست، روانه نمودم و اعليحضرت سلطان صاحبقران، نايب السلطنه را مورد تحسين فرمود، صدهزار تومان وجه نقد براي تدارك مسافرت خسرو ميرزا به صحابت ميرزا نبي خان قزويني وزير نواب علي نقي ميرزا والي قزوين ايفاد فرمود و پيش از رسيدن اين صد هزار تومان، نواب نايب السلطنه پسر نيك‌اختر خود شاهزاده خسرو ميرزا را روانه پطرزپورغ داشته بود و در همه‌جا باحترام تمام عبور نموده تا نزديك شهر پطرزپورغ رسيد و تمامت سرداران سپاه و اعيان مملكت او را استقبال نموده، هرچه را در روز ورود ايمپراطور معمول مي‌داشتند بجاي آوردند «3»، هر روز و شبه حضرت ايمپراطور به منزل نواب خسرو ميرزا آمده، چاشت و شام را صرف مي‌نمود و از فرط آداب و رسوم‌داني در هيچ وقت سخني از قتل گربايدوف نگفتي و محمد خان امير نظام زنگنه را زايد از اندازه محترم داشتي و چنانكه نگاشته شد مال المصالحه با روسيان را ده كرور زر مسكوك قرار دادند و هشت كرور آنرا تسليم نمودند و دو كرور باقي مانده را اعليحضرت ايمپراطور يك كرور آن را به پاي رنج شاهزاده خسرو ميرزا بخشيد «4» و پنج سال بر زمان اداي يك كرور ديگر افزود و شاهزاده و محمد خان را با نيل مقصود روانه تبريز نمود و جناب ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله اصفهاني «5» كه نزديك به سي سال در خدمت اعليحضرت شاهنشاه فتح علي شاه قاجار
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1829: (در ساعت هشت و بيست و پنج دقيقه از شب پانزدهم رمضان) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 30.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 712، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 31. ميرزا مصطفي افشار شرح اين سفر را به پطرزبورغ به رشته تحرير كشيده كه تحت عنوان سفرنامه خسرو ميرزا، به كوشش محمد گلبن در سال 1349 در تهران بوسيله كتابخانه مستوفي چاپ شده است. اين سفر دو ماه و پانزده روز به طول انجاميد و ميرزا مصطفي افشار خود جزو هيئت اعزامي بود.
(3). ر ك: سفرنامه خسرو ميرزا، ص 208، مربوط به تشريفات براي سلام عام شاهزاده در پطرزبورغ.
(4). ر ك: تاريخ نو، جهانگير ميرزا، ص 128، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 37، روضة الصفا، ج 9، ص 716.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 714.
ص: 739
خدمتگزاري نمود و به لقب و منصب منشي الممالكي برقرار بود ولي از قابليت ذاتي اوقات را صرف مهمات وزارتي مي‌نمود و از نهايت فروتني نام وزارت را بر خود قرار نداد و لقب منشي الممالكي را به حاجي ميرزا رحيم شيرازي طبيب خاصه شاهي واگذاشت و مدتي متمادي گرديد و نوشتجات دولتي را باز خود مي‌نگاشت و حاجي ميرزا رحيم از بني اعمام بعيده جناب معتمد الدوله بود و در اين سال: (1244) جناب ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله به مرض سل «1» مبتلا گشته، در پنجم ماه ذي‌حجه اين سال در طهران وفات يافت و به روضه رضوان خراميد و لقب معتمد الدوله را به منوچهر خان ايچ آقاسي گرجي «2» عنايت نمودند و منصب منشي الممالكي را به ميرزا خان لر مازندراني «3» واگذاشتند.
و اصل جناب ميرزا عبد الوهاب معتمد الدوله اصفهاني از قصبه جهرم فارس است كه جد اعلاي او جناب حاجي حكيم سلمان موسوي حسيني در سال هزار: [1000] حسب الامر شاهنشاه، شاه عباس اول صفوي از قصبه جهرم به دار السلطنه اصفهان رفته، سالها به منصب و لقب حكيم‌باشي سلاطين صفويه انار اللّه برهانهم مفتخر بود و تا اواخر دولت نادري اين شغل و عمل در خانواده مرحوم حكيم سلمان باقي بود و جناب حاجي ميرزا رحيم شيرازي طبيب خاصه از نتيجه مرحوم حكيم- سلمان است كه شرح حال او در ذيل محله ميدان شاه شيراز در اين كتاب فارسنامه ناصري بيايد و ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي صاحب كتاب تاريخ ذو القرنين قطعه‌اي براي تاريخ مرحوم معتمد الدوله فرموده است:
نهال عمر به بازار روزگار مخواه‌كه تند تيشه نجار و آلت خراط
هلاك معتمد الدوله از جفاي سپهررسيد موسم اندوه و رفت وقت نشاط
نشاط داشت لقب نام ناميش وهاب‌كه دست واهب او از نشاط چيد بساط
حكيم و مفتي و دستور و عارف و مرتاض‌طبيب و عالم و منشي و شاعر و خطاط
ميان دوزخ آز و بهشت استغناز دست جود به پا داشت بي‌نظير صراط
حكيم‌باشي شاهان تمام اجدادش‌همه نظير فلاطون و همسر بقراط
دريد جامه جانش اجل ز كينه بلي‌فنا لباس جهاني چو مرگ شد خياط
رقم ز خاوري افتاد سال تاريخش‌به روي دنيا برچيده شد بساط نشاط «4» و هم در اين سال: [1244] نواب حسين علي ميرزا فرمانفرماي مملكت فارس، محمد- زكي خان نوري «5» را از وزارت ده ساله معزول داشت و به جاي او ميرزا محمد علي شيرازي مشهور به خفركي سررشته‌دار مملكت فارس، خلف الصدق مرحوم ميرزا ابراهيم مستوفي شيرازي را به وزارت برگماشت و تمام خانواده‌هاي نوري را از شيراز اخراج نموده به مازندران كه وطن اصلي آنها بود روانه داشت و تفصيل حالات آنها بر اين وجه است كه: چنانكه نگاشته شد در سال 1214 چندين صد نفر تفنگچي با عيال از نواحي نور در خدمت نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما
______________________________
(1). (به مرض سل و دق درگذشت) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 35. (در اين سال به مرض سل و دق گرفتار و مسلول و مدقوق بيمار گشت تا در روز دوشنبه پنجم شهر ذي‌حجه 1244 به جوار رحمت حضرت پروردگار پيوست) روضة الصفا، ج 9، ص 714.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 715، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 35.
(3). (فرزند حاجي خان جان حلال‌خور، ساكن بندپي) روضة الصفا، ج 9، ص 715، و ناسخ التواريخ، ج 2، ص 36.
(4). براي اطلاعات بيشتر در مورد نشاط ر ك: مقدمه ديوان نشاط اصفهاني به كوشش دكتر حسين نخعي، ص 1 تا 16.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 39، روضة الصفا، ج 9، ص 717.
ص: 740
به سرداري نصر اللّه خان برادر ميرزا اسد اللّه خان نوري وزير لشكر روانه فارس گرديدند و در محله موردستان شيراز كه بعد از زوال دولت زنديه ويرانه بود، هريك به قدر رتبه خود خانه ساخته متوطن شدند و بعد از سه چهار سال نصر اللّه خان در شيراز وفات يافت و سرداري نوكر نوري به شكر اللّه خان پسر ميرزا اسد اللّه خان كه طفلي نوخاسته بود عنايت گرديد و محمد زكي خان نوري برادر ديگر ميرزا اسد اللّه خان وزير لشكر به منصب غلام پيشخدمتي نواب فرمانفرما سرافراز آمد و تمامي اوقات را همت بر رضاجوئي نواب معزي اليه مي‌گماشت و رفته رفته در پيشگاه فرمانفرمائي رايت جلال برافراشت و براي استحكام و استواري طايفه نوري دختر نيك‌اختر ميرزا ابراهيم كلانتر شيراز را در حوالي سال 1223 در عقد ازدواج شكر اللّه خان سردار، برادرزاده خود درآورد و در حوالي سال 1234 صبيه مرضيه مرحوم نصر اللّه خان سردار، برادر بزرگ محمد زكي خان در حباله نكاح ميرزا علي اكبر كلانتر شيراز درآمد و در حوالي سال 1243 دختر حميده سير ميرزا علي اكبر كلانتر را براي خير اللّه خان پسر محمد زكي خان نوري عقد مناكحت بستند و محمد زكي خان در اين ايام متمادي چنان مقرب درگاه فرمانفرمائي گشته كه اختيار عزل و نصب وزراي مملكت فارس در كف اقتدار او بود چنانكه در سنوات گذشته در هر قليل مدتي وزيري را معزول و ديگري را منصوب مي‌داشت تا آنكه در سال هزار و دويست و (؟) «1» كار از پرده درافتاد و به نفسه مباشر امور وزارت گرديد و به واسطه تسلط محمد زكي خان، طايفه نوري انواع جور و بي‌اعتدالي نسبت به اهالي شيراز مي‌نمودند تا آنكه در سال 1240 نواب عليه عاليه شاهزاده بيگم ملقب به «همدم السلطان» خواهر اعياني نواب فرمانفرما در تحت زوجيت محمد زكي خان نوري و دختر خجسته‌اختر نواب فرمانفرما، در عقد ازدواج شكر اللّه خان درآمدند و چندين مرتبه بر رتبه اينها افزود و استيلاي نوريان بر شيراز و ايلات و بلوكات فارس، از اندازه گذشت و به قاعده كل شي‌ء جاوزعن حده انعكس الي ضده، در ميانه طايفه نوري و اهالي شيراز و ايلات و بلوكات، قتلها اتفاق افتاد و به مرور زمان چندين نفر از هر دو جانب كشته شدند و بوجه خونخواهي با يكديگر سلوك مي‌نمودند تا آنكه كار به جائي رسيد كه در كوچه و بازار در قصد كشتن يكديگر بودند، چنانكه روزي جماعت نوري مردي از ايل قشقائي را در شهر شيراز كشتند و نواب فرمانفرما كشته را از محمد زكي خان و شكر اللّه خان مطالبه مي‌نمود و آنها تمكين نكرده، در جواب گفتند: وقتي مرد تركي، شخصي نوري را كشته است و اين ترك را براي قصاص كشتند، پس ايلات فارس ازدحام نموده با شيرازيان همداستان گشته، اطراف محله نوريها را گرفتند و نواب فرمانفرما چاره اين غائله را جز اخراج نوريان «2» از شيراز نديد، لهذا در اين سال: [1244] تمامت آنها را از صغير و كبير و مأمور و امير با عيال و اموال، بعد از توقف چندين سال اخراج فرموده، روانه مازندران نمود «3».
و زمان وزارت محمد زكي خان بسر رسيد و اندك اختلالي در رسانيدن وجوه ديواني فارس
______________________________
(1). ناسخ التواريخ، و روضة الصفا، تاريخ دقيق صدارت او را معلوم نداشته‌اند و طبعا ميرزا حسن نيز تاريخي دقيق ارائه نكرده است اما با توجه به آنچه در مقدمه همين روايت آمده است او در حدود سال 1234 شاغل اين مقام شده است.
(2). در متن: (نوريان را).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 718 تا 720، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 40 و 41.
ص: 741
به دار الخلافه طهران بروز نمود و محمد زكي خان نوري در دربار شهرياري، بعضي از عرايض نمود كه محرك موكب همايوني به جانب فارس گرديد،
و روز بيست و چهارم ماه جمادي اول سال 1245 «1» شهريار تاجدار فتح علي شاه صاحبقران قاجار از طهران نهضت فرمود و روز دهم ماه جمادي دويم «2» وارد اصفهان گرديد و پس از آسايش چند روزه به عزم شيراز حركت نمود و نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما در منزل شولگستان آباده «3»، با اعيان مملكت فارس، شرفياب حضور مبارك گرديد و در منزل اقليد آباده، براي تدارك لوازم ورود موكب مسعود، عود به شيراز نمود و روز سيم ماه رجب اين سال «4» پادشاه بي‌همال در باغ نو كه احداثي نواب فرمانفرما و نزديك به هزار و پانصد ذرع در جانب صبوي «5» شيراز است نزول اجلال فرمود و نواب فرمانفرما، معادل دويست هزار تومان وجه نقد از خزانه عامره فرمانفرما در صحن ايوان باغ نو، براي پيشكش حضور و پاي‌انداز قدوم مبارك چيده بودند، بعلاوه شالهاي كشميري و زري‌هاي گجراتي از لحاظ مبارك گذشت و در چهار روزه توقف در آن باغ، افواج سواره و پياده ركابي را روانه گرمسيرات فارس فرمود پس با شوكت جمشيدي و حشمت كاووسي وارد دار العلم شيراز گرديد و در ارگ وكيلي شرف نزول ارزاني داشت «6» و نواب فرمانفرما مدت ده روز سيورسات و اخراجات سپاه و همراهان را به صيغه ضيافت داد و بقيه اخراجات زمان توقف برحسب فرمان شهرياري از بابت ماليات مستمره محسوب افتاد. «7»
و در ايام توقف در شيراز، هر روزه نزول برف و باران بود و شاهنشاه صاحبقران با وجود طغيان باران، باز هر روزه در ايوان معدلت‌نشان، ستمزدگان را سرپرستي مي‌فرمود و احكام عدالت فرجام و دستور العمل حكام صادر مي‌گرديد «8» و دويست هزار تومان كه نواب فرمانفرما به عنوان پيشكش گذاشته [بود] در عوض بقاياي ماليات مقرر گرديد «9» و نواب حسن علي ميرزا، شجاع السلطنه والي كرمان به مناسبت قرب جوار از كرمان وارد شيراز گرديد، و محمد زكي خان نوري كه بعد از عزل از وزارت فارس در سلك غلام پيشخدمتان درگاه شاهنشاه بود به پيشكاري نواب شجاع السلطنه و وزارت كرمان سرافراز گرديد و در خلال اين احوال محمد علي خان، ايلخاني مملكت فارس چند نفر از دزدان بختياري [را] گرفته به حضور مبارك رسانيده، تمامت آنها به سياست رسيدند. «10»
و هم در اين ايام ميرزا علي اكبر كلانتر شيراز به لقب جليل قوام الملكي سرافراز گرديد «11» و ميرزا محمد علي وزير فارس به مشير الملك ملقب آمد «12» و آقا بابا خان بارفروشي مازندراني «13» كه در
______________________________
(1). برابر با 21 نوامبر 1829.
(2). برابر با 7 دسامبر 1829.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 722، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 42، شولگستان: پنج فرسخ ميانه شمال و مغرب آباده است (فارسنامه ناصري، گفتار دوم).
(4). برابر با 29 دسامبر 1829.
(5). در متن: (صباي شيراز).
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 722، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 42.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 723.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 724.
(9). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 42.
(10). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 725.
(11) و (12) و (13). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 724.
ص: 742
بدايت حال در فراشخانه نواب فرمانفرما به منصب نيابت برقرار بود و پس از بروز شايستگي و لياقت او را فراشباشي نمودند، پس براي تربيت و آموزگاري اولاد نواب فرمانفرما به منصب لله‌باشي سرافراز گرديد،
و در اين ايام به سرداري مملكت فارس قرين افتخار آمد و ميرزا محمد حسين وكيل- الرعاياي مملكت فارس و ميرزا محمد حاكم نواحي داراب جرد و ميرزا ابو الحسن خان داماد نواب حسين علي ميرزا، پسران مغفرت‌مآب ميرزا هادي پسر مرحوم ميرزا جاني شيرازي مشهور به فسائي، به پاداش خدمتهاي پدر و جد آنها، بيشتر از تمامت فارسيان، مورد عنايت شاهانه شدند و بعد از اين ميرزا ابو الحسن خان را به مناسبت دامادي و صحت نسب سيادت و بزرگواري آبا و اجداد و قدم دودمان، به خطاب فرزند مقامي اعليحضرت صاحبقران، قرين مباهات گرديده، در فرامين و ارقام او را فرزند مقامي، نواب ميرزا ابو الحسن خان مي‌نگاشتند.
و اعليحضرت شهريار معدلت‌شعار در ايام توقف در شيراز به عنوان بازديد، جز در خانه اعلم علماء زمان، سيد مجتهدين جناب حاجي ميرزا ابراهيم پسر مرحوم ميرزا جاني مزبور عم حقيقي نگارنده اين فارسنامه ناصري، نبيره حضرت مغفرت توأمان سيد علي خان علامه مدني شيرازي و خانه جناب فضايل مآب، حاجي اكبر نواب شيرازي نزول اجلال نفرمود. و موكب همايون در روز پانزدهم ماه شعبان اين سال «1» به عزم عربستان و لرستان از راه شولستان و بهبهان از شيراز حركت نموده از منزل زنيان و دشت ارجن كه مولد حضرت سلمان فارسي رضي اللّه عنه است گذشت و عرصه كازرون از فر قدوم شاهنشاهي زينت يافته، در باغ نظر «2»، نزول اجلال نمود و بعد از خستگي راه، از چنار شاهيجان و سراب بهرام گذشته، در نزديكي فهليان كه قصبه بلوك ممسني است، لشكرگاه فرمود، از اتفاقات آنكه در اين روز، حضرت صاحبقران غذا ميل نفرمود و به شربت اكتفا كرده، تمامت طعام نهار را ملازمان ركاب صرف نمودند و معادل پنجاه نفر زياده از آن ماحضر خوردند و به مرض قي گرفتار گشته، چندان قي نمودند كه بيهوش شدند و ابراهيم خان ناظر پسر مرحوم حاجي محمد حسين خان صدر اعظم اصفهاني و دخترزاده مرحوم حاجي ابراهيم خان اعتماد الدوله شيرازي و داماد حضرت شهرياري كه به منصب خوان‌سالاري سرافراز بود نيز از آن غذا ميل فرمود و مانند ديگران قي نمود [و] در كنار ديواري بياسود و جناب ميرزا محمد حسين حكيم‌باشي اصفهاني دريافت فرمود كه سمي قاتل در ديگهاي مطبخ ريخته‌اند و چون مقدارش نسبت به مطبوخ اندك بود بيش از اين ضرري ننمود و به شهادت جمعي ثابت شد كه در نزديكي سراب بهرام چشمه‌اي است كه هركس از آب آن چشمه بنوشد، گرفتار قي گردد و در شب گذشته، شاگردان مطبخي از آب آن چشمه، طعام نهار را پخته‌اند. «3»
و مؤلف اين فارسنامه گويد بعد از تفحص معلوم اين بنده گرديد كه در آن نواحي از چنين چشمه‌اي نه اسمي شنيده و نه رسمي ديده گشته، بلكه مردمان سالخورده گويند، كارگزاران شاهنشاهي غدري كردند و چون به هدف نيامد، امر را به شهادت دروغ مشتبه نمودند و العلم
______________________________
(1). برابر با 9 فوريه 1830.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 727: (اين باغ از بناهاي حاجي علي قلي خان افشار كازروني است).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 728، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 42.
ص: 743
عند اللّه و نواب فرمانفرما در اين منزل فهليان، رخصت انصراف يافته، عود به شيراز نمود «1» و موكب همايون حركت فرموده از منزل سراب سياه «2» و حوالي قريه باشت «3» و منزل دوگنبدان «4» و منزل ليشتر «5» و صحراي خيرآباد «6» گذشته، در يك فرسخي شمالي بلده بهبهان نزول فرمود و غره رمضان «7» را توقف نمود، پس قطع منازل فرموده روز نهم اين ماه رمضان «8» وارد شهر شوشتر شدند، پس نهضت فرموده، از شهر دزفول و منازل ديگر گذشته، در بلده خرم‌آباد نزول اجلال نمود.
و عيد نوروز سال بارس‌ئيل در بيست و پنجم ماه مبارك رمضان اين سال: [1245] «9» اتفاق افتاد و موكب والا از طريق بروجرد و همدان رايات جلال افراشته، روز هشتم ماه ذيقعده اين سال «10»، به كامراني در دار الخلافه طهران نزول اجلال فرمود.
و ايام محرم سال 1246: به تعزيت‌داري و سوگواري بر حضرت خامس آل عبا (ع) گذرانيد و در اين سال مير مراد علي خان والي مملكت سند «11» كه خود را از چاكران درگاه شاهنشاهي مي‌شمرد ميرزا محمد علي نام شيرازي «12»، را از جانب خود سفير نموده، با عريضه عبوديت فريضه و سه زنجير فيل و اشياء نفيسه، ايفاد دربار معدلت‌مداري نمود و سفير مملكت سند از بيابان بلوچستان وارد بندر عباس گرديد، پس از راه طارم و فرگ و داراب و فسا و سروستان در اواخر ماه صفر اين سال به شيراز رسيده، بعد از آسايش به جانب طهران حركت نموده، روز يازدهم ماه ربيع دويم اين سال «13» وارد طهران شده، مورد عنايت شاهنشاهي گرديد.
و عيد نوروز سال توشقان‌ئيل در روز ششم ماه شوال «14» اتفاق افتاد و چون ميان شاهزادگان عظام، محمد تقي ميرزا حسام السلطنه والي بروجرد و محمد حسين حشمت الدوله والي كرمانشاهان غبار و نقاري بود، اعليحضرت شاهنشاهي براي دفع كدورت و التيام آنها، رايات جلال افراشته در ششم ماه ذيحجه اين سال «15» از طهران نهضت فرموده به آن صفحات تشريف برده، بعد از التيام شاهزادگان، موكب والا حركت فرموده،
در روز غره محرم سال 1247 «16» در چمن قهنير «17»، از نواحي چهارمحال اصفهان نزول
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 728، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 44.
(2). از توابع رامهرمز (فارسنامه ناصري، ج 2).
(3). از دهات ناحيه باوي كوه‌گيلويه (گفتار دوم، فارسنامه ناصري).
(4). از دهات ناحيه باوي كوه‌گيلويه (گفتار دوم، فارسنامه ناصري).
(5). از دهات باوي كوه‌گيلويه (گفتار دوم، فارسنامه ناصري).
(6). از دهات حومه بهبهان (گفتار دوم، فارسنامه ناصري).
(7). برابر با 24 فوريه 1830.
(8). برابر با 4 مارس 1830.
(9). برابر با 21 مارس 1830.
(10). برابر با اول مه 1830.
(11). از خانواده طالپور سند كه در حيدرآباد حكومت داشت.
(12). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 52، روضة الصفا، ج 9، ص 724.
(13). برابر با 29 سپتامبر 1830.
(14). برابر با 21 مارس 1831.
(15). برابر با 18 آوريل 1831.
(16). برابر با 12 ژوئن 1831.
(17). در روضة الصفا، ج 9، ص 741: (قهيز).
ص: 744
اجلال فرمود و جناب عبد اللّه خان امين الدوله اصفهاني را براي تفريغ محاسبات مملكت فارس، روانه شيراز نمود و در قصبه قمشه خدمت نواب حسين علي ميرزا فرمانفرماي فارس كه براي شرفيابي حضور مبارك شاهنشاهي آمده بود، رسيد و در خدمت نواب معزي اليه عود به چمن قهنير نمودند و شهريار ديندار، ايام عاشورا را به استماع ذكر مصائب اهل بيت نبوت (ص) پرداخت و روز چهارم ماه صفر اين سال «1»، موكب همايون از چمن قهنير نهضت فرموده، از راه كوهستان و كناره رودخانه زاينده‌رود، در قريه ده كرد چهارمحال اصفهان، قبه بارگاه را برافراشت. «2»
و در ششم ماه صفر اين سال [1247] «3» ولادت باسعادت شاهنشاه ايران، اعليحضرت ناصر الدين شاه قاجار ادام اللّه عمره و شوكته، از بطن نواب مهد عليا، دختر خجسته اختر اميركبير محمد قاسم خان، ولد ارجمند اميركبير جنت مسير، سليمان خان نظام الدوله پسر امير محمد خان قاجار، اتفاق افتاد «4» و حضرت نايب السلطنه، عباس ميرزا وليعهد كه نواحي يزد و كرمان را نظمي بسزا داده بود، برحسب فرمان همايوني در روز غره ماه ربيع دويم «5»، از كرمان وارد ده كرد گرديده، مورد عنايتها شده، مأمور به نظم مملكت خراسان گرديد و معادل پنجاه‌هزار تومان وجه نقد، براي تدارك سرباز و سوار و توپخانه، از خزانه عامره، تسليم كارگزاران نواب معزي اليه نمودند و ايالت مملكت كرمان به نواب سيف الملوك ميرزا «6»، پسر نواب علي شاه ظل السلطان، داماد نواب نايب السلطنه، عنايت گرديد پس موكب والا، وارد دار السلطنه اصفهان گرديد و بعد از آسايش از سفر، جناب امين الدوله به محاسبه چندين ساله فارس پرداخت و مشخص داشت كه دويست هزار تومان از اصل ماليات باقي است و چون از نواب فرمانفرما حسين علي ميرزا مطالبه داشتند، اعتراف به صحت محاسبه داشته، متمسك به خرابي نواحي فارس به سبب نزول بلاي وبا و هجوم ملخ مصري گرديد و شهريار معدلت شعار تمامت آن دويست هزار تومان را به صيغه تخفيف بلوكات فارس عنايت و شفقت فرمود «7» و نواب فرمانفرما، مقضي المرام گرديد و برحسب فرمان اعليحضرت صاحبقران، شاهزادگان عظام، هلاكو ميرزا و ارغون ميرزا و اباقا خان ميرزا و اوكتاي‌قاآن ميرزا «8»، پسران نواب حسن علي ميرزا، شجاع السلطنه و شكر اللّه خان نوري كه مدتي از فارس رفته بود ملتزم ركاب نواب فرمانفرما گشته، روانه شيراز شدند و شكر اللّه خان، حسب الامر نواب معزي اليه، اهل و عيال خود را از طهران طلبيده، عود به شيراز نمودند.
______________________________
(1). برابر با 15 ژوئيه 1831.
(2). (از چمن قهنير حركت كرده عصر همانروز چمن سنگباران را كه از حضرت خاقان به چمن گلباران لقب يافت مضرب خيام فرمود و بواسطه نزاهت قرب يكماه در آن چمن توقف افتاد) روضة الصفا، ج 9، ص 742، و ناسخ التواريخ، ج 2، ص 57.
(3). برابر با 17 ژوئيه 1831.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 742، حقايق الاخبار، ص 21.
(5). برابر با 9 سپتامبر 1831.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 744.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 747.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 747.
ص: 745
و روز هشتم ماه جمادي اول «1» موكب فيروزي كوكب، از دار السلطنه اصفهان حركت فرموده، روز غره جمادي دويم «2» دار الخلافه طهران را از فر قدوم خود زينت بخشيد. «3»
و چون اولاد امجاد نواب فرمانفرما حسين علي ميرزا، بهم افتادند نه كهتر در اطاعت مهتر و نه مهتر و كهتر در انقياد پدر بودند و اعيان فارس، هريك در حلقه دائره شاهزاده‌اي گذراني به كام دل مي‌نمود و به اين سبب خلل كلي در وصول ماليات ديواني بود چنانكه شيخ عبد الرسول خان دريابيگي بوشهري دست توسل به دامن مخدره مستوره والده نواب كيخسرو ميرزا مشهور به سپهسالار ولد ارجمند حضرت فرمانفرما، داشت و مخدره مسطوره دختر امير گونه خان كرد زعفرانلوي خراساني بود و در سال 1237 مخدره مكرمه صبيه مرضيه محمد قلي خان افشار ارومي، حرم محترم نواب فرمانفرما والده نواب رضا قلي ميرزا نايب الاياله و تيمور ميرزا حسام- الدوله براي اداي حج از شيراز روانه گشته، چون به مسقط رسيد، صيد سعيد خان امام مسقط با تمامي اعيان تا لنگرگاه كشتي به استقبال آن مخدره آمده، او را به احترام تمام به مسقط برده، آنچه لازمه خدمتگزاري بود به عمل آورده مبلغي وجه نقد و مرواريد و جواهر پيشكش نمود، پس به توسط خدمتگزاران آن مخدره معروض داشت كه اگر در خدمت نواب فرمانفرما توسط كنيد كه مرا در سلك بندگان چنانكه برقرارم به افتخاري تازه سرافراز فرمايد و نواب شاهزاده- خانم خواهر نواب نايب الاياله را در عقد ازدواج من درآورد، فلان مبلغ پيشكش دهم و والده نواب نايب الاياله، استدعاي او را قبول نموده، از مسقط به جانب حرمين شريفين شتافت و پس از حصول مقصود عود به مسقط نمود و امام مسقط بيش از پيش خدمتگزاري كرده، باز تقاضاي مطلب را نمود و چون آن مخدره وارد شيراز گرديد او را نواب حاجيه گفتند.
و در سال 1238 حرم محترم ديگر نواب فرمانفرما، والده نواب سپهسالار براي اداي حج بيت اللّه از شيراز وارد بندر بوشهر گرديد و شيخ عبد الرسول خان بوشهري هم براي اداي حج در جناح حركت بود و در راه خدمتگزاري نواب فرمانفرما، از ماليه خود تدارك سفري كه سزاوار سفر سلاطين بود نمود و دو كشتي بزرگ ملك خاصه خود را كه نام يكي از آنها، جهاز نصرت شاهي بود، حاضر داشته، ذخاير و زاد سفر را ذهابا و ايابا در يكي گذاشته، خود و مخدره مسطوره و خدمه و خدمتكاران بر جهاز نصرت شاهي نشسته، از خليج فارس و درياي عمان و يمن گذشته به شرف زيارت حرمين شريفين رسيدند و شيخ عبد الرسول خان در همه‌جا مانند يكي از چاكران در خدمتگزاري استوار بود و چندان زر و سيم بر اعراب بذل و بخشش داشت كه نام حاتم طائي را فروگذاشت و چون اين اخبار به نواب حاجيه رسيد، آتش كينه هووئي زنانه در كانون سينه‌اش زبانه كشيد و براي امام مسقط پيغام فرستاد كه چون شيخ عبد الرسول خان بوشهري به حوالي مسقط آيد او را گرفته، در حبس نگاه دار و تعرضي به والده سپهسالار نرسانيده او را به احترام تمام روانه شيرازش نما، تا آنچه وعده كرده‌ام، وفا نموده، نواب شاهزاده خانم را در عقد نكاح تو درآورم و چون كشتي شيخ عبد الرسول خان به حوالي مسقط آمد، امام مسقط چندين كشتي پر از توپ و تفنگچي فرستاد [و] او را محاصره نموده، چندان
______________________________
(1). برابر با 15 اكتبر 1831.
(2). برابر با 7 نوامبر 1831.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 9، ص 747.
ص: 746
جنگ كردند كه باروت تفنگچيان بوشهري تمام شده، شيخ عبد الرسول خان مرگ را معاينه ديده به آواز بلند حكم نمود كه اهالي كشتي، غسل كرده، كفن پوشيده، محمد ناخدا، كشتي را آتش زند تا عبد الرسول و حرم فرمانفرما گرفتار مذلت اسيري نشوند و چون حرم فرمانفرما مطلع گرديد بي‌چادر و معجر خود را در پاي شيخ عبد الرسول خان انداخت كه اگر ما را اسير كنند، چهار روزي بيشتر نخواهد بود و نواب فرمانفرما صيد سعيد را به سزاي خود رسانيده، مسقط را خراب كنند و اهالي آنرا اسير نمايد و لذت مكافات و قصاص بيش از اندوه اسيري چند روزه خواهد بود و شيخ عبد الرسول خان را از غيظ فرود آورد و اهالي مسقط داخل جهاز نصرت شاهي شده، تعرضي به حرم نواب فرمانفرما نرسانيده، شيخ عبد الرسول خان را گرفته، به مسقط برده، نزديك به سالي محبوس گرديد و صيد سعيد خان امام مسقط وزير خود را با جماعتي ديگر روانه شيراز داشت و نواب حاجيه به عهد خود وفا نموده، بعد از اذن از نواب فرمانفرما، شاهزاده خانم، دختر خود را در حباله نكاح امام مسقط درآورده، روانه مسقطش نمود و شيخ عبد الرسول خان از مسقط نجات يافته، عود به بوشهر نمود و به سخنهاي خشن خاطر نواب حاجيه را آزرده مي‌داشت و اعتنائي به نواب نايب الاياله و تيمور ميرزا پسران نواب حاجيه نداشت تا آنكه در سال 1246 نواب تيمور ميرزا حسام الدوله با خوانين دشتستان مانند سالم خان برازجاني و رئيس محمد باقر پسر رئيس حسين تنگستاني و ميرزا جعفر خان خورموجي و ساير كلانتران دشتي و دشتستاني معاهد گشته با چندين هزار تفنگچي بندر بوشهر را محاصره نمودند و بعد از دو روزي مسخر داشتند و شيخ عبد الرسول خان فرار كرده و خود را به كشتي رسانيده، در ميان دريا ايستاده، ملاحظه بندر بوشهر مي‌نمود كه آنرا غارت نمودند و مال التجاره تمامي تجار غريب و بومي را بردند و بعد از دو روز كه از شكافتن دفاين و خزاين فارغ شدند، در خدمت نواب تيمور ميرزا بوشهر را گذاشته، عود به دشتستان نمودند و تجار بلاد كه هريك سرمايه تجارت در بندر بوشهر داشتند، مراتب را خدمت اولياي دولت ايران معروض نمودند و فرمان شاهي براي استرداد اموال منهوبه در عهده فرمانفرما صادر گرديد و چون استرداد اموال از اهالي دشتستان در حيز امتناع بود، نواب معزي اليه در استرضاي خاطر شيخ عبد الرسول خان كوشيده و چاره اين كار را از او درخواست نمود و شيخ در جواب نگاشت كه خوانين دشتستان را، كه ماده اين فساد بودند اگر گرفته، و به من سپاريد، جبران ضرر و خسران تجار را از ماليه خود نموده، رضانامه آنها را روانه دارم و نواب فرمانفرما در اوايل زمستان اين سال 1247 به ظاهر براي تفرج كازرون و نواحي دشتستان از شيراز حركت فرمود و نواب رضا قلي ميرزا نايب الاياله و تيمور ميرزا حسام الدوله و نواب هلاكو ميرزا پسر نواب شجاع السلطنه و جناب ميرزا محمد علي مشير الملك وزير مملكت فارس و شكر اللّه خان نوري و آقا بابا خان سردار مازندراني و اديب اريب رضا قلي خان هدايت تخلص مازندراني غلام پيشخدمت خاصه كه مجاور و مصاحب نواب نايب الاياله بود و جماعتي ديگر از مخصوصان خود را ملازم ركاب داشته، از شيراز حركت فرمود و بعد از ورود به كازرون در باغ نظر فرود آمده، چند روزي توقف نمود، پس از كازرون به خشت و دالكي و برازجان رفته به استمالت خوانين دشتستاني كوشيد و توپخانه و سرباز را به نواب نايب الاياله سپرده آنها را
ص: 747
روانه صحراي سمل «1» و آباد «2» كه از نواحي مشرقي دشتستان است فرمود «3» و چون شيخ عبد الرسول خان از شاهزادگان وحشت داشت از بوشهر خارج شده به دريا رفته در كشتي قرار گرفت و نواب فرمانفرما از برازجان با قليل جمعيتي و جناب مشير الملك و سالم خان برازجاني وارد بوشهر گرديده در خانه شيخ عبد الرسول خان كه مشهور به ارگ است نزول اجلال نمود و نواب رضا قلي- ميرزا، رئيس محمد باقر پسر رئيس حسين تنگستاني را گرفته، روانه بوشهر نمود و ضبط ناحيه تنگستان را به محمد علي خان و باقر خان پسران احمد شاه خان برادر رئيس حسين واگذاشت و ميرزا جعفر خان خورموجي «4» و خوانين ديگر را نيز بدست آورده، روانه بوشهر داشتند و سالم خان برازجاني را نيز در بوشهر حبس نمودند و جناب مشير الملك، بر كشتي نشسته در غاوي «5» رفته، شيخ عبد الرسول خان را مطمئن داشته، عود به بوشهر نمودند، روز ديگر نواب فرمانفرما، رئيس محمد باقر و سالم خان و ميرزا جعفر خان و سايرين كه باعث غارت بوشهر شده بودند در زنجير كرده، به دست عبد الرسول خان سپرد و شيخ سر زنجير آنها را بر دوش خود گذاشته، از ميان بازار بوشهر گذشته، آنها را در كشتي گذاشته، روانه جزيره خارك داشت و بعد از مدتي آنها را جز ميرزا جعفر خان، در دريا غرق نمود و ميرزا جعفر خان از حبس گريخته به شيراز آمد و مدتها تحصيل كمالات كرد و تاريخ نزهة الاخبار و آثار جعفري را تأليف نمود و در ايام غيبت نواب فرمانفرما از شيراز، ميرزا علي اكبر قوام الملك كه بيشتر اوقات از محمد علي خان ايلخاني قشقائي، نقاري در خاطر داشت و مشير الملك از مخالفت آنها روزي را به آسايش مي‌گذاشت و چون خاطر اين دو نفر از مشير الملك رنجيده شد، با هم موافق گشته، براي استواري وفاق، بناي مواصلت را گذاشتند كه صبيه جناب قوام الملك را در حباله نكاح محمد قلي خان برادر ايلخاني درآوردند و دختر ايلخاني را در عقد ازدواج ميرزا فتح علي خان پسر جناب قوام الملك بياوردند و چون اين خبر در بوشهر به مشير الملك رسيد، دانست كه اين وفاق براي نفاق با او است «6»، پس در مقام علاج برآمده، روي مطلب را به جانب فرمانفرما انداخت كه مقصود از اين مواصلت گسيختگي از نواب فرمانفرما و پيوستگي به حضرت وليعهد نايب السلطنه عباس ميرزاست و چنان خاطرنشان داشت كه نواب فرمانفرما را مجال درنگ نگذاشت و بندر بوشهر را به جمال خان شيرازي پيشكار شيخ عبد الرسول خان واگذاشت و شيخ عبد الرسول خان را براي اصلاح امور فارسيان ملازم ركاب خود داشته به جانب شيراز شتافت و بعد از ورود به شيراز قوم الملك براي رضاجوئي نواب فرمانفرما معروض داشت كه مقصود ما از اين مواصلت استحكام رشته خدمتگزاري اين بنده و ايلخاني بود چنانچه پسنديده خاطر مبارك نباشد قطع اين مواصلت را به آساني توانيم نمود و پيشكش لايق قرين مدعا داشته، عقد مواصلت را از هر دو جانب به طلاق منفسخ نمودند.
و هم در اواخر اين سال [1247]: ميرزا منصور خان بهبهاني كه مدتي از ايالت موروثي
______________________________
(1). سمل: ناحيه‌اي در حدود 25 ميلي شرق بوشهر. در گفتار دوم فارسنامه ناصري، سمل از دهات ناحيه زنگنه دشتستان دانسته شده است.
(2). آباد: ناحيه‌اي در 6 كيلومتري جنوب سمل. در گفتار دوم فارسنامه ناصري، آباد از دهات زنگنه دشتستان است.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 34.
(4). ر ك: حقايق الاخبار، خورموجي، ص 14.
(5). امروزه در بوشهر: «غووي»: جائي كه كشتي‌هاي بزرگ مي‌ايستند و بار خود را در كشتي‌هاي كوچك تخليه مي‌كنند.
همين جلد، ر ك: ص 750.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 35.
ص: 748
كوه‌گيلويه محروم بود به تقويت نواب رضا قلي ميرزا، نايب الاياله جمعيتي از الوار فراهم آورده به جانب بهبهان حركت نمود و نواب نجف قلي ميرزا والي بهبهان، جماعتي را به استقبال او فرستاد، در دو فرسخ مشرقي بهبهان، تلاقي شده، جنگ نمودند و ميرزا عبد اللّه خان پسر ميرزا- منصور خان كه زور رستم و نيروي اسفندياري داشت كشته گشت و در آخر كار فرستادگان والي شكست يافته، فرار نمودند و روز ديگر قصبه بهبهان در تصرف ميرزا منصور خان درآمد و نواب والي به جانب شيراز شتافت.
و هم در اين سال: [1247] نواب فرمانفرما ميرزا محمد حسين وكيل «1» مملكت فارس را از حكومت فسا و داراب كه اباعن جد با او بود، معزول داشت و حكومت داراب را به ولد ارجمند خود جهانگير ميرزا عنايت كرده، او را صاحب‌اختيار داراب گفتند و حكومت فسا را به داماد خود، ميرزا ابو الحسن خان برادر كهتر ميرزا محمد حسين وكيل واگذاشت و نقش نگين مهر او را چنين نگاشتند:
گلي كه نكهت خلقش صفاي هر چمن است‌حسن صفات حسيني نسب، ابو الحسن است و هم در اين سال: [1247] نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما، نصير خان لاري «2» بيگلربيگي لارستان را از ايالت لار و سبعه معزول داشت و حكومت لارستان را به احمد خان بستكي، خالوي نصير خان مزبور ارزاني داشت و ايالت سبعه را به ولد ارجمند خود، نواب امام قلي ميرزا غضنفر «3»- الدوله بخشيد و در اوايل اين سال نواب فرمانفرما، حكومت شولستان و ممسني را به ولد ارجمند خود نصر اللّه ميرزا عنايت فرمود و بعد از ورود به صحراي نورآباد شولستان، ولي خان ممسني كلانتر طايفه بكش «4» ممسني، سر از اطاعت شاهزاده كشيد و چون يوسف خان گرجي وزير نواب نصر اللّه ميرزا در مجلس، سخني زشت به ولي خان گفت، ولي خان بي‌تأمل او را بكشت.
و عيد نوروز سنه لوي‌ئيل در شب هفدهم ماه شوال اين سال 1247 «5» اتفاق افتاد و اعليحضرت شاهنشاهي جشن نوروزي را در دار الخلافه طهران به سلامتي گذرانيد و از گرمسيرات فارس براي نواب فرمانفرما خبر آوردند كه مرتضي قلي خان ايل‌بيگي در جناح حركت به جانب نواحي كرمان است و نواب معزي اليه، محمد علي خان ايلخاني را «6» براي استمالت او از شيراز روانه داشت و بعد از چند روزي عريضه فرستاد كه قبل از ورود من، مرتضي قلي خان ايل‌بيگي، ايلات قشقائي را به صوب كرمان برده و علي اكبر خان نفر «7» با ايل نفر و بهارلو و معصوم خان اينالو با ايل اينالو، با ايل بيگي موافقت كرده بودند و اين بنده براي بازآوردن آنها به جانب كرمان رفتم لكن بواسطه رنجش از ميرزا محمد علي مشير الملك، عود به فارس نخواهند نمود و
______________________________
(1). ر ك: فارسنامه ناصري، جلد دوم، بزرگان بازار مرغ شيراز: او متولد 1212، متوفي 1273 بود و در فسا فوت كرد.
(2). متوفي به سال 1255. ر ك: فارسنامه ناصري، ج 2.
(3). در متن: (غظنفر).
(4). يكي از طوايف ممسني. بكش به فتح اول و كسر دوم- ناحيه بكش در بيشتر نواحي گرمسير است و هواي بعضي از آن در كمال اعتدال (فارسنامه ناصري، ج 2، بلوك ممسني).
(5). برابر با 21 مارس 1832. سال در ساعت يك و پنجاه و سه دقيقه از شب چهارشنبه هفدهم شوال تحويل شد.
ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 65.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 109، روضة الصفا، ج 10، ص 35.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 36.
ص: 749
ميرزا محمد حسين وكيل كه از حكومت فسا و داراب معزول بود از شيراز فرار نموده، در نواحي قير و كارزين به ايلخاني رسيده، عازم كرمان گرديد، پس ايلخاني و ايل‌بيگي در بلوك فسا، ايلات را دو نيمه نموده، بعضي از راه تنگ كرم و رونيز به جانب سيرجان رفتند و نيمه ديگر از راه ششده و سه چاه و نواحي داراب و فرگ و طارم باز به جانب سيرجان كرمان رفته، باز به يكديگر رسيده، در نواحي كرمان پراكنده شدند و نواب سيف الملوك ميرزا پسر نواب علي شاه ظل- السلطان داماد حضرت وليعهد عباس ميرزا، والي كرمان مقدم آنها را گرامي داشته در سردسيرات و گرمسيرات كرمان، ييلاق و قشلاقي كه گنجايش صد هزار خانوار ايلات فارس را دهد، معين نمود و محمد علي خان ايلخاني و ميرزا محمد حسين وكيل و ميرزا قاسم خان خلج داماد ايلخاني را به شهر كرمان دعوت نموده، نهايت احترام را به عمل آورد و بعد از مشاورت قرار دادند «1» كه ميرزا محمد حسين وكيل و ميرزا قاسم خان خلج از راه يزد و طبس به خراسان روند و آنچه را حضرت وليعهد دستور العمل دهد، معمول دارند و روز ديگر اين دو نفر روانه مقصد شدند و نواب فرمانفرما در ماه شوال اين سال احمد خان بستكي را از حكومت لارستان و نواب امام قلي ميرزا- غضنفر «2» الدوله را از ايالت نواحي سبعه معزول داشته، باز نصير خان لاري را بيگلربيگي لارستان و سبعه فرمود.
و بعد از ايام عاشوراء محرم سال 1248 نواب فرمانفرما، شهر شيراز را به رضا قلي ميرزا- نايب الاياله سپرد و آقا بابا خان سردار را مأمور خدمتش فرمود و شيخ عبد الرسول خان را كه چندي در شيراز توقف داشت، خلعت داده، روانه بوشهرش نمود و براي بازآوردن ايلات فارس را از كرمان، پانزده هزار نفر تفنگچي بلوكات و هشت ارابه توپ با فرزندان و برادرزادگان و جناب شيخ محمد امين شيخ الاسلام فارس و قوام الملك و مشير الملك و آقا ميرزا محمد فسائي برادر كهتر ميرزا محمد حسين وكيل، از شيراز حركت فرمود و چون به سروستان چهارده فرسخ ميانه جنوب و مشرق شيراز رسيدند، نواب فرمانفرما، جناب شيخ الاسلام و قوام الملك را براي استمالت ايلخاني و بزرگان ديگر از راه رونيز و نيريز و سيرجان روانه كرمان داشت و خود تشريف‌فرماي قصبه فسا گرديده، چند روزي مهمان نواب ميرزا ابو الحسن خان، داماد خود گشت، پس از راه نوبندگان «3» و سه‌چاه «4»، وارد صحراي داراب گرديد و نزديك به چهل روز در نواحي فسا و داراب به عيش و عشرت گذرانيد و همه‌روزه در انتظار مراجعت جناب شيخ الاسلام و قوام الملك بود، پس از داراب از راه نيريز و بوانات به جانب شهر بابك كرمان كه در تيول نواب متعاليه خواهر اعياني خود بود شتافت و بعد از ورود توقف فرمود كه خبر كشته شدن شيخ عبد الرسول خان رسيد و كيفيت آن بر اين وجه است كه بعد از رفتن شيخ عبد الرسول خان از شيراز به جانب بندر بوشهر چون وارد قريه دالكي دشتستان شد خوانين دشتستاني مانند حاجي محمد خان برازجاني و محمد- امين خان شبانكاره‌اي و محمد علي خان و باقر خان پسران احمد شاه خان تنگستاني كه هريك مطالبه خون قبيله خود را از شيخ عبد الرسول خان داشتند، اطراف منزل شيخ را گرفتند و تمامت
______________________________
(1). در متن: (داند).
(2). در متن: (غظنفر).
(3). از دهات بلوك فسا.
(4). از دهات شيب كوه لارستان.
ص: 750
گماشته و ملازمان او را كشتند و فرار نمودند جز خود شيخ و غلام سياه سواحلي كه پناه به برجي برده، غلام تفنگ را پر كرده به شيخ مي‌داد و به هر گلوله‌اي كه مي‌انداخت، دشمني را هلاك مي‌ساخت تا آنكه باروت و گلوله‌اش تمام گشته، جز يك تفنگ پر كرده باقي نماند، پس سر تفنگ را بر سينه خود گذاشته، خود را كشت و ننگ اسيري را بر خود روانداشت و چون اين خبر به شيراز رسيد، نواب رضا قلي ميرزا به تعجيل از شيراز روانه دشتستان گرديد و بعد از ورود به برازجان، بعضي از خوانين دشتستان را مطمئن داشته، نزديك به پنج هزار نفر تفنگچي و سوار در ركاب نواب معزي اليه حاضر گرديد، پس به جانب بوشهر حركت نمود و اهالي بوشهر و تجار از اين ازدحام متوحش گشته، به خيال آنكه همان معامله غارت سال سابق را تازه خواهند نمود هركس آنچه را توانست برداشته، در كشتي گذاشتند و پناه به دريا بردند و شيخ نصر خان پسر شيخ عبد الرسول خان و جمال خان شيرازي بر زورقي نشسته، خود را از بوشهر به غاوي كه جاي ايستادن كشتيهاي بزرگ است رسانيده، پناه به كشتي دولت بهيه انگليس بردند و نواب رضا قلي ميرزا وارد بوشهر گرديد و دست تعدي بر احدي نگشود و چون امور ديواني بوشهر بي‌حضور شيخ نصر خان و جمال خان صورت نمي‌بست، نواب معزي اليه، اديب اريب فاضل رضا قلي خان هدايت تخلص را به مصاحبت داكتر انگليس «1» براي اطمينان خاطر آنها روانه دريا نموده آنها را مطمئن داشته، شيخ نصر خان در دريا بماند و جمال خان به بوشهر آمد و با آنكه هواي بوشهر در نهايت گرمي بود نواب رضا قلي ميرزا براي نظم ولايات دشتستان توقف نمود و چنانكه نگاشته شد نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما وارد قصبه شهر بابك گرديده، چند روزي در انتظار جناب شيخ الاسلام و جناب قوام الملك توقف نمود و نواب متعاليه، شاهزاده خانم خواهر اعياني او كه قصبه شهر بابك را در تيول داشت برادر والاگهر خود را به عنوان مهماني وارد شهر بابك داشت و عبد اللّه خان قراگوزلوي همداني ياورفوج قراگوزلو و دويست نفر سرباز كه از جانب نواب سيف الملوك ميرزا «2» والي كرمان كوتوال قلعه شهر بابك بودند، طوعا او كرها دروازه را گشودند و نواب فرمانفرما وارد منزل نواب متعاليه گرديد و عبد اللّه خان ياور و دويست نفر سرباز [را] خواسته مورد عنايت داشته، اسلحه جنگ را از آنها گرفته با چهارصد نفر تفنگچي فارس، روانه شيراز فرمود و روز ديگر جناب شيخ الاسلام و قوام الملك از نزد ايلخاني مراجعت كرده، مسجل داشتند كه تا ميرزا محمد علي مشير الملك در رتبه وزارت فارس باقي است، نفري از ايلات عود به فارس نخواهند نمود و نواب فرمانفرما براي رضاي ايلخاني و همراهان او، مشير الملك را از شهر بابك روانه فارس داشت كه در شيراز توقف نكرده، به جانب كازرون و بندر بوشهر رفته، در خدمت نواب رضا قلي ميرزا، مشغول اصلاح امور ديواني آن سامان گردد، پس وزارت فارس را به جناب ميرزا حسن نظام العلما پسر ملا علي اصغر ملاباشي هزار جريبي مازندراني ارزاني داشت و مشير الملك بعد از ورود به شيراز، توقف نكرده، به جانب كازرون شتافت و نواب رضا قلي ميرزا، فاضل اديب اريب، رضا قلي خان هدايت تخلص را براي پذيرائي
______________________________
(1). مقصود پزشك انگليسي است.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 36.
ص: 751
مشير الملك از بندر بوشهر روانه كازرون فرموده، بعد از ورود، او را از جانب نواب معزي اليه اطمينان خاطر داده، عريضه او را گرفته، عود به بوشهر نمود و نواب فرمانفرما بعد از ايفاد جناب مشير الملك به كازرون، باز جناب شيخ الاسلام «1» و قوام الملك را روانه نزد ايلخاني فرموده، او را مطمئن داشته، به حضور نواب معزي اليه آوردند، پس محمد علي خان ايلخاني، نوشته‌اي به مرتضي قلي خان ايل‌بيگي برادر كهتر خود و علي اكبر خان نفر و معصوم خان اينالو نگاشت كه تمامي ايلات فارس را از نواحي بم و نرماشير كرمان برداشته، عود به فارس نمايند و چون اين خبر به نواب سيف الملوك ميرزا والي كرمان رسيد «2»، جماعتي را مأمور داشت كه سر راه را بر ايلات فارس گرفته، مانع از حركت آنها به جانب فارس شوند و چون نواب فرمانفرما از اين حكم مطلع گرديد آتش غضبش زبانه كشيد و فورا رقم احضار نصير خان بيگلربيگي لارستان با پنجهزار نفر تفنگچي لارستان صادر فرمود و بعد از رسيدن رقم به خطه لار، نصير خان برادر كهتر خود علي خان لاري را با پنجهزار نفر تفنگچي روانه كرمان نمود و نواب فرمانفرما جناب شيخ محمد- امين شيخ الاسلام و قوام الملك كه شرح مخاصمه او با مشير الملك به اين زودي نگاشته شود، روانه شيراز فرمود و آقا ميرزا محمد فسائي برادر كهتر ميرزا محمد حسين وكيل را به رسالت نزد نواب سيف الملوك ميرزا، روانه شهر كرمان داشت و نصايح و اندرز به او پيغام داده، او را از سخط اعليحضرت شهرياري ترسانيد و اردو را از شهر بابك حركت داده، به جانب بم و نرماشير روانه گرديد و چون آقا ميرزا محمد وارد شهر كرمان گرديد، نواب سيف الملوك ميرزا، به شكار چند روزه رفته بود و چون عود نمود، اهالي شهر كرمان دروازه‌ها را بر او بستند «3» و در پشت حصار شهر نشستند و جماعتي براي شكايت از او از شهر كرمان به اردوي نواب فرمانفرما آمده، شكايت از سوء سلوك سيف الملوك ميرزا نمودند و نواب معزي اليه ناچار گشته به اردوي نواب فرمانفرما، عم بزرگوار خود آمده، مورد عنايت گرديد و چون شكايت اهالي كرمان از سوء سلوك او، از حد گذشت، نواب فرمانفرما براي سكوت آنها، او را به صحابت علي نقي خان قاجار- قوينلو به اسم بردن به شيراز، روانه فرمود و قدغن نمود كه چون به ناحيه بوانات فارس رسد، او را مطلق العنان دارد و علي نقي خان بر آنچه مأمور بود، عمل نمود و مرتضي قلي خان ايل‌بيگي تمامت ايلات فارس را از نواحي بم و نرماشير كوچ داده، روانه فارس نمود و مصطفي قلي خان برادر كهتر خود را با دو هزار نفر سوار مكمل سلاح به التزام ركاب نواب فرمانفرما روانه داشته، اظهار بندگي نمود و چون نواب معزي اليه، اراده عود به فارس فرمود و اعيان كرمان به عجز و لابه افتاده كه حضرت والا از شكايت ما سيف الملوك ميرزا را معزول داشته، روانه شيراز فرمودند و اينك ارگ شهر كرمان در تصرف نواب عليه شاهزاده خانم عيال سيف الملوك ميرزا، دختر حضرت نايب السلطنه است و علي نقي خان سرتيپ قراگوزلو و هزار نفر سرباز همداني در اطاعت اوست، يا تمامت كرمان را كوچانيده، به شيراز فرستيد يا غائله علي نقي خان سرتيپ را از ما برداريد و نواب فرمانفرما عرايض اهالي كرمان را مقرون به حساب ديده، براي علي نقي خان پيغام فرستاد كه بايد عيال سيف الملوك ميرزا را برداشته به جانب يزد شويد و علي نقي خان اعتنائي به فرمايش
______________________________
(1). در روضة الصفا، ج 10، ص 39: (شيخ محمد امين تمامي شيخ الاسلام فارس).
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 40.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 110، روضة الصفا، ج 10، ص 40.
ص: 752
فرمانفرما نكرده، در كار قلعه‌داري پرداخت و در بين علي خان با چهار هزار تفنگچي در رسيد و شماره سپاه فرمانفرما از پانزده هزار نفر درگذشت و روز ديگر اهالي كرمان براي تسخير ارگ، اجماع نمودند و بناي تفنگ‌اندازي را گذاشتند و نواب ارغون ميرزا «1» پسر نواب حسن علي ميرزا شجاع السلطنه و مصطفي قلي خان قشقائي «2»، برادر كهتر ايلخاني فارس بر خود عار شمرده كه تسخير ارگ بدست كسبه و بازاري شهر كرمان شود و اين دو نفر جوان دلير، كمر مردي را بسته، براي تسخير ارگ، يورش بردند و از قضاياي آسماني در مدت دو ساعت اين دو جوان نامدار هدف گلوله سرباز قراگوزلوي همداني شدند «3» و در وقتي كه ارغون ميرزاي زخم‌دار را كه نيم‌جاني داشت، در گليم مي‌پيچيدند به آواز نحيف «4» فرمود:
«شما كيستيد كه شمشير شاه ايران را در گليم مي‌پيچيد؟» پس تركان قشقائي براي خونخواهي سردار خود به قهر و غلبه ارگ را از سربازان قراگوزلو گرفتند و بر قلعگيان رحم كرده، متعرض احدي نشدند و نواب فرمانفرما، از جسارت علي نقي خان سرتيپ و قتل ارغون ميرزا و مصطفي قلي خان، اغماض فرموده، صبيه محترمه حضرت وليعهد را با همراهان او مورد عنايت داشته، با تدارك لايق او را روانه شهر يزد فرمود «5» و اهالي يزد عرايض خدمت نواب فرمانفرما فرستاده، از سوء سلوك نواب سيف الدوله ميرزا برادر كهتر سيف الملوك ميرزا، شكايت نموده، استدعاي قدوم او را كرده بودند و نواب معزي اليه در جواب آنها نگاشت كه تصرف ما در كرمان به سبب انتساب آن به برادر خجسته‌سير، نواب شجاع السلطنه راهي داشت و بي‌اجازه اولياي دولت قاهره، پاي را به خاك يزد نمي‌توان گذاشت، القصه نواب فرمانفرما، تمامت ماجري را به دربار معدلت مدار شهريار تاجدار عريضه نموده به صحابت نواب حاجي- محمد صادق خان پسر مرحوم حسين قلي خان برادر كهتر اعليحضرت شهرياري ايفاد دار الخلافه طهران نمود و نواب هلاكو ميرزا پسر نواب شجاع السلطنه را به حكمراني كرمان سرافراز فرمود و لترجان «6» نام انگليس معلم فوج سرباز قراگوزلو و بردي خان نايب توپخانه حضرت وليعهد نايب- السلطنه عباس ميرزا سر در خط بندگي نواب فرمانفرما آورده، مواجب و مرسومي فوق العاده در حق آنها برقرار گرديده، در ركاب فرمانفرما، عازم شيراز شدند.
و در اواخر ماه جمادي دويم اين سال [1248] «7»: از شهر كرمان روي سعادت را به جانب شيراز گذاشت و از راه سيرجان و نيريز و خير و كربال و داريان در اواسط ماه رجب اين سال «8»
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 41.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 41.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 110.
(4). در متن: (نهيف).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 44.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 44: (لتل جان)، اما در ترجمه انگليسي فارسنامه آمده است كه: (اين نام در واقع‌Lindsay John است كه غير از مسترلندزي است كه قبلا از او ياد شده است. بنظر مي‌رسد كه همه مردان انگليسي در كتاب)John( خوانده مي‌شوند. ترجمه انگليسي، ص 216، ح 448، اما در ناسخ التواريخ، ج 2، ص 111 اين نام: (لترجان) معلم سرباز همداني، است. احتمال دارد نام اصلي او (جان والتر:John Walter ( باشد.
(7). شروع در 26 اكتبر 1832.
(8). حدود اوائل دسامبر 1832، و ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 45.
ص: 753
وارد شيراز جنت طراز گرديد و حكومت حومه شيراز و سروستان و اصطهبانات و فسا را به آقا ميرزا محمد فسائي عنايت فرمود براي آنكه اهالي اين بلوكات چون بر نواب ميرزا ابو الحسن خان شوريده بودند، او را معزول نمود و چنانكه نگاشته شد، بعد از كشته شدن شيخ عبد الرسول خان حاكم بندر بوشهر نواب رضا قلي ميرزا نايب الاياله وارد بوشهر گرديد و بر مرتكبين قتل شيخ ايرادي نگرفت و مؤاخذتي نفرمود و شيخ نصر خان پسر شيخ عبد الرسول خان با جماعتي از اقوام خود بر كشتيها نشسته، براي استمداد از اعراب به جانب بحرين و قطيف و رأس الخيمه شتافت و چون خبر كشته شدن ارغون ميرزا و مصطفي قلي خان قشقائي به بنادر فارس رسيد، شيخ نصر خان چندين هزار نفر از طوايف عتوب بحرين «1» و جواسم رأس الخيمه و اعراب برنجد را با خود موافق كرد [ه] به دعوي ملك موروث و دعوي خون پدر خود در اوائل ماه جمادي دويم اين سال: [1248] با چندين كشتي آمده در برابر بوشهر لنگر انداختند و چون شب درآمد از كشتيها پياده گشته، از سه جانب بوشهر كه به دريا پيوسته است يورش آوردند و معادل ششصد و پنجاه نفر سرباز شيرازي و تفنگچي دشتستاني كه در بروج يكجانب بوشهر و در حوالي ارگ شيخ عبد الرسول خاني توقف داشتند در برابر آنها درآمده، مشغول جنگ شدند و محمد علي خان تنگستاني و محمد علي سلطان شيرازي پاي مردي را فشردند و چون معامله قطره و دريا بود، تمامت بروج و باروي بوشهر جز ارگ كه جاي نشيمن نواب نايب الاياله بود در تصرف اعراب درآمد و چون هوا روشن شد، جماعت اعراب به حكم شيخ- نصر خان روي جنگ را به جانب ارگ انداختند و جنگي سخت نمودند كه در ميانه عربي دررسيد و سر بريده را در حضور نواب معزي اليه آورد و عرض نمود كه من از اعراب دموخ «2» ساكن چاه كوتاه، مضافات بوشهر و نوكر شيخ حسين عرب دموخ، نوكر شما هستم و اين سر شيخ عبد اللّه سردار سپاه اعراب است، پس نواب نايب الاياله بفرمود كه طبالان نقاره فتح و شادماني را نواختند و سر شيخ عبد اللّه را از سر در ارگ آويختند و تفنگچي دشتستاني و سرباز شيرازي [كه] در شب گذشته، گريخته هريك به گريوه‌اي پناه برده بودند، بر گرد ارگ جمع شدند و شيخ نصر خان بعد از كشته شدن شيخ عبد اللّه سردار سپاه خود چشم اميد را از بوشهر، بريده با تمامي اعراب فرار نموده، بر كشتيهاي خود نشسته، به جانب منازل خود رفتند و معادل چهل نفر مرد از اعراب عتوب و جواسم در اين جنگ اسير و دستگير گشته در بندر بوشهر محبوس شدند و بعد از مدتي به توسط صيد سعيد خان، امام مسقط كه داماد نواب فرمانفرما بود، مرخص گشته، عود به اوطان خود نمودند و چنانكه نگاشته شد، نواب حاجي محمد صادق خان از جانب حضرت فرمانفرما به دار الخلافه طهران روانه گشت و بعد از ورود به طهران مورد عنايت اعليحضرت شاهنشاهي شده، فرمان ايالت كرمان را براي نواب هلاكو ميرزا گرفته، عود به شيراز نمود و سردي زمستان اين سنه لوي‌ئيل در تمامت ممالك ايران به چندين درجه از اندازه هر ساله گذشت و بنادر و گرمسيرات فارس كه از برف و يخ جز نامي نشنيده بودند، هر دو را به چشم ديدند و اديب اريب فاضل رضا قلي خان هدايت تخلص در روضة الصفاي ناصري نگاشته است كه «3»: در اين زمستان با جماعتي از قريه دشت ارجن «4» كوه‌مره، يازده فرسخ مغربي شيراز قصد منزل خان زينان هشت
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 45
(2). اعراب دموخ از نجد آمده در نواحي چاه كوتاه شمال بوشهر اقامت گزيده بودند.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 46.
(4). در روضة الصفا، ج 10، ص 46: (دشت ارژنه).
ص: 754
فرسخ مغربي شيراز كه مسافت ميانه اين دو منزل سه فرسخ است، داشتيم كه برف در دشت ارجن بباريد و براي تواتر برف و انسداد معبر، فرورفتن راكب و مركوب در معابر، مدت چهل روز توقف نموديم نه امكان عود به كازرون كه سه فرسخ بيشتر برف در ميانه نبود و نه رفتن به خان زينان ممكن داشتم و جماعتي از پيش من به جانب كازرون و خانه زينان رفتند كه خبري از آنها واپس نياوردند و چنانكه نگاشته شد، نواب فرمانفرما در وقت توقف در شهر بابك محض رضاجوئي ايلخاني و اعيان فارس ميرزا محمد علي مشير الملك را از وزارت فارس معزول داشت و او را براي رتق و فتق كارهاي ديواني، نواب رضا قلي ميرزا نايب الاياله روانه گرمسيرات و كازرون و بندر بوشهر فرمود و مشير الملك چون به قصبه كازرون كه در تيول نواب حاجيه، والده نواب- رضا قلي ميرزا [بود] رسيد در پناه آن مخدره بيارميد و بعد از دو روز از حركت مشير الملك از شهر بابك، ميرزا علي اكبر قوام الملك از نواب فرمانفرما درخواست نمود كه معادل 120 هزار تومان وجه نقد بلكه بيشتر مشير الملك و منسوبان و كارگزاران او، از عين وجوه ديواني را بي‌حق و بهره تصرف نموده، دست تملك بر آن گذاشته‌اند چنانچه اين مبلغ گزاف را به او و منتسبانش عنايت بفرمائيد، سخاوتي فوق العاده فرموده‌ايد و الا با وجود تشدد محصلان شاهي در ايصال وجوه ديواني مجال تأمل نخواهد بود و اين بنده بعد از فضل خداوندي تمامت اين مبلغ گزاف را از خائنين دولت حضرت فرمانفرما، بازيافت مي‌كنم و خيانت آنها را مسجل مي‌دارم بلكه وصول اين 120 هزار تومان را در عهده خود گرفته، تحويل خزانه عامره مي‌نمايم و نواب فرمانفرما قبول اين دعوي را فرمود، پس جناب قوام الملك، علي اكبر خان نفر را با صد سوار بهارلو و نفر، به عنوان محصلي وصول وجه ملزمي جناب مشير الملك از شهر بابك برداشته به تعجيل تمام كه مشير الملك را در شيراز دريابد، روانه گرديد و مشير بعد از ورود به شيراز، ساعتي توقف نكرده خود را به كازرون رسانيده بود و قوام الملك چون وارد باغ دلگشا، نيم فرسخي مشرقي شيراز گرديد و بعد از اطلاع از حالت مشير الملك مكرر مي‌فرمود:
بس در طلبت كوشش بيفايده كردم‌چون طفل دوان از پي گنجشك پريده «1» و ميرزا اسمعيل خواهرزاده مشير الملك كه از همه‌جا غافل بود، با جلالت تمام به عنوان استقبال جناب معزي اليه وارد باغ دلگشا گرديد و بعضي از همراهان او به قول عوام شيراز، هوا را پست ديده به تعجيل خود را به شهر رسانيد و ميرزا علي نقي مستوفي، برادرزاده مشير الملك و ميرزا محمد علي خان ولد ارجمند حاجي حيدر علي خان شيرازي داماد جناب مشير الملك، از خانه خود به آستانه امامزاده سيد مير محمد (ع) پناه بردند و ميرزا اسمعيل را در باغ دلگشا، نگاه داشتند و مبلغ 20 هزار تومان از او مطالبه نمودند و روز ديگر قوام الملك وارد شيراز گرديد و قراول محافظت بر در خانه مشير الملك و منتسبان او گذاشتند و از اهل و عيال آنها مطالبه صد هزار تومان نمودند و نزديك به سه چهار ماه، تمامت آن مبلغ را وصول نمودند، پس قوام الملك و ايلخاني و بزرگان فارس، خدمت نواب فرمانفرما استدعا نمودند كه بايد ميرزا محمد علي مشير- الملك را از خاك فارس اخراج نموده، روانه كربلاي معلي فرمائيد و الا با وجود توقف او در كازرون، امورات فارس منتظم نگردد و جناب ميرزا حسن نظام العلما وزير را با خود متفق نمودند
______________________________
(1). بيت از سعدي است در غزلي به مطلع:
اي يار جفاكرده پيوند بريده‌اين بود وفاداري و عهد تو نديده
ص: 755
و برحسب امر نواب معزي اليه تمامت اهل و عيال جناب مشير الملك، حتي صبيه مرضيه نواب فرمانفرما كه زوجه ميرزا ابو الحسن خان پسر مشير الملك بود، از شيراز به جانب كازرون روانه نمودند و بعد از ورود به كازرون، مشير الملك با عيال به عزم كربلاي معلي، از راه شولستان ممسني و بهبهان و شوشتر، از كازرون حركت نمود و چون به منزل سراب سياه ممسني رسيدند، جماعت الوار بر سر آنها آمده، تمامت اسباب آنها را به يغما بردند و مشير الملك با عيال، به مشقت تمام خود را به قصبه بهبهان رسانيد و ميرزا منصور خان والي بهبهان، نهايت مردمي را در حق او فرمود و لوازم سفر او را از خود مهيا داشته، مخارج عرض راه تا كربلا را به او داده، روانه‌اش داشت و چون به شوشتر رسيد، عزم كربلا را به اصفهان تبديل نموده، از راه بختياري وارد اصفهان گرديد و در جوار جناب حجة الاسلام حاجي سيد محمد باقر منزل نمود و جناب ميرزا حسن نظام العلماء به استقلال تمام، به وزارت مملكت فارس پرداخت و چنانكه حضرت نايب السلطنه، عباس ميرزا وليعهد دولت ابد مدت به راهنمائي جناب ميرزا ابو القاسم قائم‌مقام فراهاني، چندين فوج سرباز را منتظم داشته به تعليم معلمهاي فرانسه و انگليس هر روزه در ميدان شهر تبريز مشغول مشق نظام بودند، جناب نظام العلما، نواب فرمانفرما را برانگيخت و از شهر شيراز و بلوكات و ايلات فارس، سه فوج سرباز از جوانان نوخاسته موزون، در شهر شيراز حاضر داشتند و هر فوجي را هشتصد نفر قرار دادند و نواب نادر ميرزا، ولد ارجمند فرمانفرما را سرهنگ و فتح اللّه خان پسر ميرزا ابراهيم كلانتر سابق شيراز را ياور فوج شيرازي قرار دادند و جهانگير خان پسر محمد علي خان- ايلخاني را سرهنگ و رضا قلي خان پسر آقا خان ضابط ايل عرب را ياور فوج ايلات قشقائي و عرب و نفر و بهارلو مقرر داشتند و ميرزا عبد اللّه خان برادر كهتر آقا ميرزا محمد فسائي را سرهنگ و ميرزا محمد رضا پسر ميرزا عبد الرحيم مستوفي شيرازي پسرخاله ميرزا عبد اللّه خان را ياور فوج بلوكات حومه شيراز و سروستان و فسا و داراب و اصطهبانات كه در تحت حكومت آقا ميرزا محمد بود، نمودند و «لترجان» نام انگليس [ي] هر روز در ميدان توپخانه شيراز و خارج دروازه باغشاه شيراز، اين سه فوج سرباز را به مشق نظام تربيت مي‌نمود و ميرزا محمد حسين وكيل مملكت فارس و ميرزا قاسم خان خلج كه در اوائل اين سنه: [1248] از كرمان به خراسان رفته، شرفياب حضور حضرت نايب السلطنه شده بودند عود به شيراز نمودند.
و عيد نوروز سنه ئيلان‌ئيل در شب بيست و هشتم ماه شوال اين سال 1248 «1» اتفاق افتاد و چون حضرت وليعهد عباس ميرزا نايب السلطنه تمامت خراسان را منتظم داشته، هر اميري را در مرتبه خود نشانيد، محض شرفيابي حضور اعليحضرت سلطان صاحبقران از خراسان به صوب طهران نهضت فرمود و چون به نزديكي رسيد، حسب الامر شاهنشاهي تمامي شاهزادگان عظام و امراء كرام و اعيان و توپخانه و زنبورك‌خانه و اهالي شهر به استقبال حضرت وليعهد از طهران خارج گشته،
روز بيست و سيم ماه محرم سال 1249 «2» با حشمت دارا و شوكت اسكندر وارد طهران گرديد و مورد عنايات بي‌نهايات آمد و روز نوزدهم ماه ربيع اول «3» اين سال براي يورش
______________________________
(1). برابر با 20 يا 21 مارس 1833.
(2). برابر با 12 ژوئن 1833.
(3). برابر با 6 اوت 1833.
ص: 756
به افغانستان از دار الخلافه عود به خراسان نمود و امراض مختلفه بر مزاج شريفش مستولي گشته، روز دهم ماه جمادي دويم «1» در ارگ شهر مشهد مقدس وفات نموده، طاير روحش به اعلي درجات روضه جنان پرواز نمود «2» و جنازه نامي او را در آستانه رضيه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه مدفون ساختند «3»، ولادت باسعادتش در سال 1203، وفاتش در سال 1249 بود و ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي نگاشته است: اين خبر وحشت‌اثر را دو نفر از شاهزادگان كهتر به عرض صاحبقران عدالت اركان رسانيدند و آنچه را بر فريدون عجم از كشته شدن ايرج و شاه- گشتاسپ را از مردن اسفنديار بر سر آمد، عايد اين شاهنشاه جم جاه گرديد و فرمان ايالت آذربايجان و خراسان به نام نامي وليعهد ثاني محمد ميرزا خلف الصدق حضرت وليعهد اول نايب السلطنه عباس ميرزا، شرف صدور يافت «4» و ميرزاي معزي اليه، اين قطعه را در تاريخ وفات آن نايب شاهنشاه فرموده است:
اي دريغ از كينه اين چرخ كين‌پرور كه هست‌با بد و نيك جهانش عادت كين‌پروري
آورد از بهر بردن، پرورد از بهر مرگ‌هان مپندار اي پسر كار جهان را سرسري
غم دهد اهل جهان را، جان ستاند در عوض‌عالمي او را در اين بازار باشد مشتري
نايب سلطان اعظم حضرت عباس شاه‌آنكه در رسم جلالش سيرت پيغمبري
صارم اعدا شكار او به روم و روس كردآنچه اندر خيبر و صفين حسام حيدري
در خراسان تيغ او كرد آنچه كرد افراسياب‌كردي ار بودي ز جان افراسيابش چاكري
بهمني رفت از ميان، اسفندياري از جهان‌اي دريغ آن يال و كوپال و شكوه سروري
جاي او را داد شاهنشه به‌پور راد وي‌زانكه بر نوباوگان خويش ديدش برتري
اين وليعهد دوم را پادشاهي درخور است‌هان دلا اين داستان را خود حكايت نشمري
الغرض زد خاوري از بهر تاريخش رقم«شد وليعهد زمين عباس شاه از جان بري» : [1249]
در اواسط فصل زمستان اين سنه [1249]: نواب حسين علي ميرزا فرمانفرماي مملكت فارس، در انديشه قلع و قمع خوانين قشقائي كه در باطن دست توسلي به دامن حضرت وليعهد ثاني داشتند افتاد، آقا بابا خان مازندراني سردار را با صد نفر سوار ملازم شيرازي و نوري، مأمور
______________________________
(1). برابر با 25 اكتبر 1833. ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 61- شرح احوال مفصل او را در روضة الصفا ص 61 تا 67 بخوانيد.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 127: (به مرض نوبه و ذات الجنب و ذات الصدر). و ر ك: همان كتاب، ج 2، ص 134 كه تاريخ فوت او را (پنجشنبه 19 جمادي الآخره سال 1250) مي‌داند. اما در حقايق الاخبار ناصري، ص 22:
(تاريخ پنجشنبه 10 جمادي الآخره 1249) آمده است كه مانند فارسنامه است.
(3). تفصيل مرگ و اخفاء خبر آن و ماجراهاي متعاقب آنرا در ناسخ التواريخ، ج 2، ص 134 تا 200، بخوانيد.
(4). ناسخ التواريخ مي‌نويسد كه فتح علي شاه 260 پسر و دختر بيواسطه داشت كه 159 تن از ايشان در زمان حيات پدر بمردند و 101 تن پس از مرگ او زنده بودند كه از آنجمله 57 پسر و 46 دختر بودند كه از آن ميان هيچيك به پادشاهي نرسيدند و جانشين شاه يكي از 588 نفر پسرزادگان او يعني محمد شاه پسر عباس ميرزا بود كه البته عباس ميرزا نيز 48 فرزند داشت كه از آنجمله 26 تن پسر و 22 تن دختر بودند (ج 2، ص 140 و 141). ناگفته نگذريم كه فتح علي شاه به گفته ناسخ التواريخ حدود 1000 همسر داشت (ج 2، ص 161)، كه ناسخ التواريخ از 158 تن آنها نام مي‌برد.
ص: 757
اين امر فرمود و ارقام به افتخار خوانين گرمسيرات كه از سوء سلوك ايلات، رنجيده‌خاطر بودند صادر گرديد و به ظاهر براي نظم نواحي گله‌دار و بنادر عسلويه و طاهري و كنگان، از شيراز حركت نمود و چون وارد صحراي قير و كارزين گرديد، در قلعه پرگان «1» دو هزار ذرع شرقي قصبه قير كه بروج و باروئي محكم داشت و خانه‌نشيمن كريم خان بيدشهري بود، نزول نمود و روز ديگر به نام آسايش، توقف داشته، گماشته زبان‌داني را خدمت مرتضي قلي خان ايل‌بيگي كه در دو سه فرسخي قلعه پرگان قشلاق داشت، فرستاده، پيغام داد كه با قرب جوار و خلوص نيت، دريغ است كه ملاقاتي واقع نگردد و مراتب را به كريم خان كه در باطن از دشمنان ايل- بيگي بود و به ظاهر خدمتگزاري مي‌نمود، گفت و معادل دويست نفر تفنگچي بيدشهري را در پنهاني آورده، در بروج قلعه پرگان مخفي داشتند و ايل‌بيگي كه از فرط غرور هيچكس را مرد ميدان خود نمي‌دانست با چهل نفر سوار وارد قلعه پرگان گرديد و بعد از ساعتي، رقم نواب فرمانفرما را در گرفتاري او اظهار داشت و ايل‌بيگي چون خط رقم را خواند به آقا بابا خان گفت:
«نبندد مرا دست چرخ بلند» اگر ملاحظه آشنائي ترا نداشتم، به يك مشت مغز سرت را پريشان مي‌نمودم و از جاي برخاست و چون از خانه درآمد از برج و بارو گلوله بر او ريختند و چندين نفر از همراهان او را كشتند و چون وارد كرياس دروازه كه بسته و مقفل بود گرديد، تفنگچيان سقف كرياس را سوراخ كرده، مانند باران گلوله بر آنها باريدند و خسرو نام غلام سياه او خود را وقايه او نمود و كشته گشت، پس گلوله‌اي به ران ايل‌بيگي رسيد كه تا نزديك بيضه او را مجروح نمود و تمامي همراهان او كشته شدند و ايل‌بيگي زخمدار را گرفته، زنجير بر گردنش گذاشته، واقعه را خدمت نواب فرمانفرما نگاشت و نواب معزي اليه فرزند ارجمند خود نواب امام قلي ميرزا را مأمور داشته، به خانه محمد علي خان ايلخاني رفته، او را و ميرزا قاسم خان خلج داماد او را گرفته به حضور نواب فرمانفرما رسيدند و فورا ميرزا قاسم خان «2» را از حليه بصر عاري داشتند و خانه ايلخاني را غارت نمودند و اموال چند صد ساله او را بردند و ايلخاني را در زنجير كرده، محبوس داشتند «3» و ميرزا علي اكبر قوام الملك به طريقه حزم و احتياط به آستانه مباركه امام‌زاده سيد علاء الدين حسين (ع) پناه برده معتكف گرديد و نواب فرمانفرما او را به حال خود گذاشتن مناسب وقت ندانست، باز نواب امام قلي ميرزا را مأمور داشته، به آن آستانه محترمه رفته، هتك «4» حرمت او را كرده، قوام الملك و ولد ارجمند او ميرزا محمد خان را از بقعه مباركه بيرون آورده، به حضور نواب فرمانفرما رسانيد و اين سوء ادب بر نواب معزي اليه و اولاد او بس نامبارك افتاد كه سالي بيشتر نگذشت، به مكافات اين عمل گرفتار شدند و روز ديگر معادل شصت هزار تومان «5» وجه نقد در جلو خان باغ ارم، ربع فرسخ شمالي شيراز، ملكي ايلخاني كه چند قبر از سلسله قشقائي در آن بود، از ميان قبري درآورده، به حضور نواب فرمانفرما بردند و كلانتري شيراز را به هادي خان پسر ميرزا ابراهيم كلانتر سابق ارزاني داشتند و آقا بابا خان به حزم و احتياط
______________________________
(1). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، در بلوك قير و كارزين.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 75.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 75.
(4). در متن: (حتك).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 75.
ص: 758
تمام مرتضي قلي خان ايل‌بيگي را به شهر شيراز، رسانيد و بعد از چهل روز به همان زخم بيخ ران وفات يافت و چون اين اخبار در بوشهر به نواب رضا قلي ميرزا نايب الاياله رسيد، نيابت خود را به شكر اللّه خان نوري واگذاشته، راه شيراز را برگرفت و چون با قوام الملك لطفي مخصوص داشت بعد از ورود همه روزه توسطي از او در خدمت نواب فرمانفرما مي‌نمود.
و در اوايل ماه شوال اين سال [1249]: حضرت فرمانفرما، ميرزا علي اكبر قوام الملك و محمد علي خان ايلخاني را از حبس مرخص فرمود و كلانتري شيراز را كما في السابق به ميرزا- محمد خان ولد ارجمند قوام الملك عنايت نمود و حكومت ايلات قشقائي و ضبط بلوكات سرحد چهاردانگه و سرحد شش ناحيه و بلوكات فيروزآباد و فراشبند و خنج و افرز و نواحي اربعه را كما في السابق به ايلخاني ارزاني داشت و لقب ايل‌بيگي را به محمد قلي خان برادر كهتر ايلخاني داده، او را ايل‌بيگي ايلات قشقائي نمودند و چون مدت سالي از وزارت جناب ميرزا حسن نظام- العلما گذشت و چندين سوء تدبير از او ملاحظه گشت، خاطر حضرت فرمانفرما از او رنجيده، به مشاورت قوام الملك و ايلخاني و اجازه نواب نايب الاياله در مقام عذرخواهي و استمالت ميرزا محمد علي مشير الملك كه نزديك به سالي در اصفهان در زاويه خمول نشسته بود، برآمدند و حاجي درويش حسين نديم مشهور به نقال كه از محرمان خاص حضرت فرمانفرما بود، در پنهاني روانه اصفهانش داشتند، بعد از ورود فرمايشات حضرت فرمانفرما و نواب نايب الاياله و معاهدات قوام الملك و ايلخاني را به مشير الملك رسانيد و معاهدت‌نامه او را براي قوام الملك و ايلخاني گرفته باز در پنهاني وارد شيراز گرديد و بشارت تقبل او را رسانيد و جناب نظام العلما كه مردي بازيافته بود، درك مطلب را نموده، به قصد ملازمت نواب حسن علي ميرزا شجاع- السلطنه از شيراز به جانب كرمان شتافت و در اوايل ماه ذيقعده اين سال: [1249] مشير الملك از اصفهان وارد شيراز گرديد و درب دولت‌سراي حضرت فرمانفرما، ارگ وكيلي نزول نمود و بعد از ورود به خلعت وزارت مملكت برو دوش را زينت داده، بر مسند وزارت متمكن گرديد.
و در اواخر اين سنه [1249]: بيست و چهار نفر سركرده و معلم كه نام بزرگ آنها كرنيل «1» بود، برحسب خواهش دوستانه اعليحضرت سلطان صاحبقران، براي تعليم سربازان آذربايجاني از دولت بهيه انگليس وارد بندر بوشهر گشته به احترامي تمام به شيراز آمده، پس از اصفهان گذشته، وارد دار الخلافه طهران شدند.
و عيد نوروز سنه يونت‌ئيل در روز جمعه دهم ماه ذيقعده اين سال 1249 «2» اتفاق افتاد و اعليحضرت صاحبقران مسرعي سبك‌سير، به احضار حضرت نايب السلطنه ثاني، محمد ميرزا والي مملكت خراسان و حكمران آذربايجان روانه خراسان فرمود و برحسب امر اعليحضرت، معزي اليه از شهر مشهد مقدس حركت نمود و چون نزديك به طهران رسيد، تمامي وزراء و امرا و شاهزادگان جز نواب علي شاه ظل السلطان با اثاثه سلطنت به استقبال او شتافتند. «3»
و روز ششم ماه صفر سال 1250 «4» با جلالت تمام وارد گشته، به شرف حضور اعليحضرت
______________________________
(1). در ترجمه انگليسي اين نام به صورت‌Kinneier آمده و غير از مستر مك‌دونالد كينر سفير دانسته شده است.
ر ك: ص 227، و ح 493. اما در روضة الصفا، ج 10، ص 76: اين نام به صورت (كولونل) آمده است.
(2). برابر با 21 مارس 1834.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 214.
(4). برابر با 14 ژوئن 1834. ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 128.
ص: 759
شاهنشاهي مشرف گرديد و روز دوازدهم اين ماه در باغ نگارستان «1» بزمي ملوكانه چيدند و حسب الامر شاهنشاه يگانه، اعاظم علما و امرا و وزراء و ارباب مناصب و اعيان بلاد را طلبيدند و اسباب مرصعي كه از ملزومات منصب جليل ولايت‌عهد است از قبيل شمشير مرصع و كمر و نشان شير و خورشيد به ضميمه يك‌دست خلعت و فرمان قضا جريان مشعر بر ولايت‌عهد و نيابت سلطنت به افتخار حضرت محمد ميرزا فرستادند و در ساعتي سعد، خلعت مهر طلعت و اسباب مرصع را زينت برودوش اعتبار خود ساخت و فرمان همايون را چون تاج بر سر نهاد و طبق طبق زر و سيم نثار آن محفل نمودند و خطبه ولايت‌عهد را به نام نامي او خواندند و حضرت وليعهد دويم براي نظم آذربايجان و تدارك عود به خراسان روانه شهر تبريز گرديد «2» و اعليحضرت سلطان صاحبقران براي نظم طوايف بختياري كه دست تطاول به همسايگان دراز كرده، طرق و شوارع را تاخته، هر روزه جسارتي تازه مي‌نمودند و براي ايصال ششصدهزار تومان وجه نقد كه معادل يك كرور و صدهزار تومان است كه ماليات چهار ساله مملكت فارس بود [و] در نزد نواب- حسين علي ميرزا فرمانفرما بازمانده بود و به معاذير شوريدگي ولايت و ملخ‌خوارگي متمسك بود، در روز سيم ماه جمادي اول اين سال [1250] «3»: موكب اعلي از شهر طهران به جانب اصفهان نهضت فرمود و روز چهارم ماه جمادي دويم اين سال «4» در باغ سعادت‌آباد اصفهان «5» نزول اجلال نمود و روز دهم اين ماه نواب فرمانفرما و ميرزا علي اكبر قوام الملك از فارس دررسيدند و بعد از شرفيابي حضور مبارك، شهريار تاجدار بفرمود تا نواب محمد تقي ميرزا، حسام السلطنه «6»، محصل وجوه باقيه چهار ساله فارس گشته، نواب فرمانفرما را كوچ داده، به شيراز برده، بدون مسامحه و مساهله، ششصدهزار تومان را از او دريافت كند و عبد اللّه خان امين الدوله و حاجي ميرزا ابو الحسن خان وزير دول خارجه «7» با هفت‌هزار سوار و پياده از قفاي فرمانفرما سفر شيراز كند و ولي خان بختياري ممسني و ديگر ياغيان فارس و بختياري را گوشمالي بسزا دهند و نواب فرمانفرما و نواب حسام- السلطنه در روز هفدهم اين ماه «8»، رخصت يافته، به جانب شيراز كوچ دادند و قوام الملك در اصفهان توقف نمود كه به مصاحبت جناب عبد اللّه خان امين الدوله و حاجي ميرزا ابو الحسن خان، از اصفهان به شيراز آيد و روز پنجشنبه نوزدهم اين ماه «9» از اين سال سه ساعت پيش از غروب آفتاب، اعليحضرت شاهنشاه از جامه خواب برخاست و تن را به جامه بياراست كه تشريف‌فرماي ديوانخانه شود كه ناگهان ضعف بر مزاجش مستولي گشت و از پاي بنشست و نفسي چند برآورده، دم فروبسته قرين رحمت الهي گرديد:
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 1، ص 214، روضة الصفا، ج 10، ص 83.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 128، روضة الصفا، ج 10، ص 86.
(3). برابر با 7 سپتامبر 1834، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 132.
(4). برابر با 8 اكتبر 1834.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 133.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 133، روضة الصفا، ج 10، ص 93.
(7). (و ميرزا سيد علي تفرشي مستوفي) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 133.
(8). برابر با 21 اكتبر 1834، ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 94.
(9). برابر با 23 اكتبر 1834، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 134. در حقايق الاخبار، ص 22: (پنجشنبه دهم جمادي الاخر سال 1249) و ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 94.
ص: 760 خبر داري اي استخواني نفس «1»كه جان تو مرغي است نامش نفس
چو مرغ از قفس جست و بگسست قيددگر ره نگردد به سعي تو صيد
سكندر كه بر عالمي حكم داشت‌در آن دم كه ميرفت عالم گذاشت
ميسر نبودش كز او عالمي‌ستانند و مهلت دهندش دمي
نگهدار فرصت كه عالم دمي است‌دمي پيش دانا به از عالمي است و شاهزادگان براي آنكه اين واقعه در اردو منتشر نگردد، لب را از افغان و ناله فرو بستند و جسد پادشاه را در همان سراي غسل داده، كفن نموده، نماز را بر او گزاشتند «2» و هريك از شاهزادگان به خيالات خام راه ولايت خود را گرفته، به شتاب تمام برفتند و تا غروب آفتاب اين راز آشكار را پنهان بداشتند و چون هوا تاريك شد راز پنهاني روشن گرديد و از آميختگي اردو، اهالي اصفهان غوغا نمودند «3» و چون هوا روشن شد، جنازه آن شاهنشاه را مانند زمان زندگاني بر تخت روان گذاشتند «4» و نواب علي نقي ميرزاي ركن الدوله با پردگيان حرمسراي محترم، راه كاشان و قم را برگرفتند و بعد از ورود به شهر قم، جنازه شريف شاهنشاه عهد را در مقبره‌اي كه قبل از وقت براي آن خديو زمان در جوار قبر حضرت معصومه مهيا داشته بودند، به خاك سپردند «5». در تذكره مجمع الفصحا «6» اين دو رباعي را به حضرت خاقان گيتي‌ستان فتح علي شاه طاب‌ثراه نسبت داده است:
«خاقان» كه ز هجر اشك گلگون مي‌ريخت‌وز تيغ غمت ز چاك دل خون مي‌ريخت
خوني كه ذخيره داشت اندر دل خويش‌ديدم كه ز چشم خويش بيرون مي‌ريخت
از «7» درگه تو اگر جدائي كردم‌در بندگي تو، بيوفائي كردم
من خاك ره سگي كه مقبول تو شدخاكم به دهن كه خودستائي كردم و مدت زندگاني او را بعضي شصت و هفت و بعضي هفتاد گفته‌اند و [مدت] زمان پادشاهي او سي و هشت سال و پنج ماه و نيم قمري بود و الي بعضي شصت و چهار سال و چهار ماه «8». پس ولادت باسعادتش در سال 1185 بود [و] در جوار آستانه حضرت معصومه در شهر قم مدفون گرديد و زمان پادشاهي او سي و هشت سال و پنج ماه قمري بود.
و ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي در كتاب تاريخ ذو القرنين كه به خط او باقي مانده، نگاشته است كه زمان رحلت شاهنشاه جهان، پنجاه و سه نفر پسر و چهل و شش نفر دختر از صلب آن پادشاه خجسته‌گهر، در قيد حيات باقي بودند و شماره نباير افزون از حوصله شمارند كه به حدس و تخمين، جز نباير شاهزادگان به معادل هفتصد و هشتاد و چهار نفر رسيده‌اند. «9»
______________________________
(1). حكايتي است از بوستان سعدي، باب نهم.
(2) و (3) و (4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 135.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 139.
(6). ر ك: مجمع الفصحا، ج 1، ص 44، به كوشش مظاهر مصفا.
(7). در متن: (در). با توجه به آنچه در مجمع الفصحاست تصحيح شد.
(8). در ناسخ التواريخ، ج 2، ص 139: (مدت زندگانيش در اين جهان 67 سال بود و از اين جمله سي و هشت سال متفردا پادشاهي كرد و دوازده سال ولايت‌عهد داشت).
(9). ر ك: حواشي سال 1249 در همين كتاب، و ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 99 تا 138.
ص: 761